جمعهی هفتهی پیش رفتیم کنسرتِ Muse و وقتی رسیدیم هنوز سالن خیلی پر نشده بود و با پیام کلی خوشحال شدیم که میتونیم مثل کنسرت Radiohead بریم جلو و نزدیک سِن. این شوهای هارد راک رو دیدین که معمولاً خبری از صندلی مندلی نیست و مردم همه سرپا توی یه محیطِ بزرگن و جلوی سِن هم که خدا به نظر میرسه. اوه راستی دیدین که مردم میپرن رو سرِ بقیه و رو دستها میرن اینور اونور؟ هه هه! من همیشه عشق راک بودم و هستم و دلم میخواست برم یه کنسرتِ اساسی این تیپی. همه عین بچهی آدم وایساده بودن که بالاخره با یه ساعت و نیم تاخیر رفقا اومدن رو سِن!
وای خدای من فکر نمیکنم تا به حال تو عمرم انقدر لمس شده بودم!!! یهو با یه موجِ جمعیتی که هیچ کنترلی روش نداشتیم پرت شدیم به طرف جلو. یه خوبیی که داشت این بود که دیگه ورِ دلِ متیو بلامی جان بودیم! منتها یه چیزی که تو شوها معلوم نیست اینه که یه مشت آدمِ هیجانزده شروع میکنن اونجا کتک زدنِ هر کی که دور ورشونه! حالا دو راه میمونه یا تو هم میزنی به رگِ روانیت و همه رو قلع و قمع میکنی و میمونی اون جلو یا اینکه میبینی داری میمیری و از خیرِ روی ماهِ متیو جان میگذری و جونت رو نجات میدی! وضعیت مثل یه ساندویچِ انسانی بود که یهو بندازنش تو میکسر!!!
من که نمیدونستم هیجانات انقدر بالا میزنه و از همه جا بیخبر برای خودم دمپایی لاانگشتی پوشیده بودم که خیرِ سرم خنک بمونم! خدا نصیبِ گرگِ بیابون نکنه لگدهایی که پایِ فلکزدهی من نوشِ جان کرد! یه پسره بود که از عقب یهو اومد و محکم و از قصد خودش رو میکبوند به همه! من نمیفهمم این بخش از رفتار ایشون چه ربطی به لذت بردن از موسیقی داشت اما خب لابد آدمها به طرق مختلف علایقشون رو نشون میدن! وقتی همه به هم کمپرس شدیم یه دختره پشتِ من بود که احساس میکردم هر لحظه ممکنه استخونِ لگنش کمرِ منو سوراخ کنه. اونم به خیالِخودش میخواست منو دلداری بده، درِ گوشم گفت وای ببخشید اما تقصیرِمن نیست. اقلاً پسر نیستم!!!
خلاصه که چسبیدم به پیام و تو گوشش داد زدم تو رو خدا برو برو عقب! همه داشتن هول میدادن بیآن جلو و ما داشتیم در میرفتیم، یه زنِ هم به من چسبید و گفت لطفاً منم ببرین! رسیدیم عقبتر که مردمِ متمدن عین آدم وایساده بودن و کلی برای خودمون حال کردیم و با آهنگهای خدا رقصیدیم. درسته که ور دلِ متیو جون نبودیم اما اقلا زنده موندیم!