بهرام داهیِ عزیز دیگه باید کمکم این اد یتورِ گوگولی رو برای کار تو فایرفاکس آماده کنه! آقا بهرام یالله که ما منتظریم!! همهی کارام رو تو فایرفاکس میکنم و دیگه اینترنت اکسپلورر اصلاً جواب نمیده!!
*****
از همهی اونایی که برای انتخاب لپتاپ کمک کردن، واقعاً ممنونم :) با اجازهتون پیام صبح زود دیروز رفت و یه hp خرید که تقریبا اون ویژگیهایی رو داره که شماها پیشنهاد کردین. کلی کارش راحتتر میشه و منم از این به بعد بیشتر می رسم وبلاگ بنویسم ؛)
*****
این چند روز تعطیلی خوبی بود برای من. پنجشنبه که روز شکرگزاری بود و تعطیل. جمعه رو خودم مرخصی گرفتم و شنبه و یکشنبه هم که تعطیلن. ۱۴ دسامبر یه امتحانِ خیلی سخت دارم که باید حتما پاس کنم تا بتونم ترفیع بگیرم سر کارم. لعنتی خیلی سخته! هر چی میخوام بشینم سرش نمیتونم و حاضرم هزار کار بکنم که این کتاب رو نگیرم دستم! در مورد بیمهی بازرگانیه و همه میگن که سختترین و پیچیدهترین نوع بیمه است. حالا منم صاف رفتم فجیعترین درس رو انتخاب کردم! دو تا درسِ دیگه بردارم مدرکِ بیمه رو میتونم بگیرم و کارم خیلی راحتتر میشه.
برام دعا کنین لطفاً که پاس کنم این امتحان رو. دستتون درد نکنه :)
*****
دیشب با جوانه و دامون رفته بودیم بیرون، خیلی خوش گذشت. یاد اون موقعها افتادم که چقدر با بچهها اینور اونور میرفتیم و خوش میگذشت. یه چیزی میخوام بگم به اونایی که ایران هستن و فکر میکنن خیلی ایران بده؛ من تو ایران ۳ جا کار میکردم ولی همیشه وقت داشتم که با دوستام دور هم جمع شیم. یه مدتی ۲ جا کار میکردم و شاگرد خصوصی هم داشتم و ترجمه هم میکردم و دانشگاه هم میرفتم اما بازم میرسیدم با انواع اقسامِ دوستام برم بیرون! اینجا اصلاً نمیشه! یعنی آدم به کارای خودش به زور میرسه و شاید ماهی یه بار به زور بتونه دیدارِ دوستان رو هم بگنجونه. تازه وقتی که شما وقت دارین ممکنه اونا وقت نداشته باشن! یه جورِ عجیبی الکی آدم فقط میرسه به کار و زندگی معمول. خلاصه که قدر اون جا رو بدونین!
*****
پارسال این موقع ایران بودم، یادش به خیر. چقدر زود میگذره! پارسال این موقع جایی بودم که به بغلِ مامانم و گرمای محبت بابام خیلی نزدیک بود. خیلی دلم تنگ شده و نمی دونم چقدر میتونم این وضع رو تحمل کنم. مامانم تازگی بستری شده بود بیمارستان که انسولینیش کنن. این همه ساله که داره قرص میخوره برای دیابتش، دکترش بهش گفته که خوب نیست برای کلیه و معدهش این همه قرص خوردن و خلاصه متقاعدش کردن انسولینی بشه. همش نگرانش بودم. من از بیمارستان متنفرم. مامانبزرگم رو به یکی از همین بیمارستانا بردیم و گفتن فقط میخوان آنژیوگرافی کنن و جنازهشو پسمون دادن. همیشه وحشت دارم اونایی که میرن بیمارستان دیگه بیرون نیآن. خلاصه که ترجیح میدادم که نزدیکشون باشم تو این دوران. همه چیز خوب پیش رفته و مامان خونه اشت و راضی از وضع جدید. خدا رو شکر :)
۱۳۸۶ آذر ۳, شنبه
۱۳۸۶ آبان ۲۵, جمعه
آهای ملت
به کمکتون احتیاج دارم. میشه لطفا اونایی که کارهای معماری میکنن و اهل کامپیوتر هم هستن کمک فکری بکنن؟ میخوام برای کسی که لازمه نرمافزار معماری رو لپ تاپ داشته باشه، لپ تاپ بخرم. چی پیشنهاد میکنین؟ چقدر هارد لازمه و چقدر حافظه و چیزایِ دیگه که من نمیدونم! لطفا زودی جواب بدین باید تا آخرِ هفتهی دیگه بدونم.
خیلی خیلی ممنون میشم :)
خیلی خیلی ممنون میشم :)
اشتراک در:
پستها (Atom)