- بیا پهلوم بشین یه ذره. دلم برات تنگ شده!
- هه هه من که همیشه ور دِلِتَم!.... وای چه داغی، حالت خوبه پیام؟!
باید از چشاش میفهمیدم... باید از نگاهش میفهمیدم. معلوم بود دلش برام خیلی میسوزه. باید حدس میزدم که بالاخره ترسم از این موضوع کار دستم میده... ولی آخه عجلهش چی بود؟
- چی شده پیام؟
- مامانت سکته قلبی کردن.
- خوب؟ And?
- فوت شدن.
به همین راحتی؟! یعنی همش همین بود؟ همون سناریویی که از وقتی از مامن و بابام دور شدم هی میآد تو ذهنم به همین راحتی بود اجراش. میدونستم اگه چیزیشون بشه به پیام میگن که بهم بگه. بعضی موقعها تو راه خونه با خودم یهو فکر میکردم اگه برسم خونه و پیام یه چنین خبری بهم بده چکار بکنم. مریضم، نه؟
ولی انصاف نیست چون دیروز اصلا چنین فکرهایی تو کله ام نبود. خوش بودم واسهی خودم. دو روز پیش با مامانم حرف زده بودم و کلی قربون صدقهی هم رفته بودیم و حالش هم خوب بود... یا ما فکر میکردیم که حالش خوبه... من خیلی خرم... منِ خر اومدم اینور دنیا و مامانم دور از من پیر شد و مرد... حالا من هر چفدر گریه کنم، هر چقدر زار بزنم و بگم انصاف ننیست و آخه چرا، هیچ فرقی نمیکنه. مرده دیگه. دیگه لبخند مهربونش رو نمیبینم. دیگه دستای گرمش دستای سردِ منو گرم نمیکنن. دیگه برام آهنگ نمیسازه که پای تلفن بخونه...
پیشو پیشو پیشویی، پیشو
پیشو پیشو مامانی، پیشو
پیشو پیشو دخملی، پیشو
پیشو پیشو عسلی، پیشو
پیشو پیشویَ مایی
منِ خر منِ پیشوی خر گذاشتمش و اومدم و اونم تلافی کرد... آخه عجلهات چی بود لعنتی؟ آخه ۶۶ سال هم شد سن؟ آخه چرا؟ یعنی که چی که من دیگه مامان ندارم؟! یعنی چی؟! مگه میشه مامانِ سفید و نرم و نازم مرده باشه؟
مثل اینکه بابام همینطوری تو خونه میچرخه نصف شبا و نمیتونه بخوابه. آخه چطوری میخواد بخوابه بدونِ نزهتش؟ نوشین میگه مامانم آشپزی کرده، سالاد درست کردن با هم و ناهار خوردن و بعد ناهار رفته رو کاناپه تسبیح بزنه و خوابش برده. نوشین داشته ظرف میشسته که شنیده بابام داره ناله میکنه و داد میزنه ...
- نزهتم... نزهتِ قشنگم نفس بکش ... نفس بکش .... قرار نبود منو تنها بذاری...
نمیدونم بابام میخواد بعد از ۵۰ سال همدمی با مامانم حالا چکار کنه. غیرقابل تصوره. مامان بابام هنوزم مثلِ این بود که دوست دختر دوست پسرن. مامانم هر دقعه که در باز میشد و بابا میومد تو صورتش برق میزد و یه جوری همدیگه رو ماچ میکردن که انگار بارِ اوله. هنوز با هم یواشکی میخندیدن و میرفتن تو اتاق گاهی به هوای خوابیدن :) آرامشی که از وجودِ این دوتا متصاعد میشد باورنکردنیه. حالا بابام تنهای تنها شد.
دیشب قرص خوردمو تو بغل پیام انقدر گریه کردم و کلهام شده بود اندازهی اتاق اما اشکا باز م خودشون میومدن و فقط هیستری کنترل شده بود با قرص. این درد هیچوقت منو ترک نمیکنه. هیچوقت دیگه من یه آدمِ کامل نمیشم. یه چیزی گم شد دیشب. احساس میکردم قلبم نیست و ششهام کار نمیکنن. فکر کنم تتقریبا اینطوری شده بود چون پیام همش با نگرانی نبضم رو چک میکرد و دستش رو میگرفت جلوی دماغم یا صورتش رو میآورد جلو که مطمئن شه دارم نفس میکشم. دیشب مثل جنازه رو تخت بودم اما خوابم نبرد تا نزدیکای صبح.
یعنی دیگه هیچوقت صدایِ مهربونش رو نمیشنوم؟ من بدونِ عشق بیشرط و پاکِ مامانم چکار کنم؟ چطوری ممکنه که دیگه نتونم بغلش کنم و مسابقهی ماچ بذاریم؟ بعد برام آهنگ بسازه دوباره:
شیده شیده
برگِ بیده
از سر و گردن سپیده...
۱۳۸۸ فروردین ۵, چهارشنبه
۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه
آهنگ از این سکسی تر تو این دنیا هست؟!
My little girl
Drive anywhere
Do what you want
I don't care
Tonight
I'm in the
hands of fate
I hand myself
Over on a plate
Now
Oh little girl
There are times
when I feel
I'd rather not be
The one behind
[ Find more Lyrics on www.mp3lyrics.org/6x ]
the wheel
Come
Pull my strings
Whatch me move
I do anything
Please
Sweet little girl
I prefer
You behind the wheel
And me the passenger
Drive
I'm yours to keep
Do what you want
I'm going cheap
Tonight
You're behind
the wheel
tonight
Drive anywhere
Do what you want
I don't care
Tonight
I'm in the
hands of fate
I hand myself
Over on a plate
Now
Oh little girl
There are times
when I feel
I'd rather not be
The one behind
[ Find more Lyrics on www.mp3lyrics.org/6x ]
the wheel
Come
Pull my strings
Whatch me move
I do anything
Please
Sweet little girl
I prefer
You behind the wheel
And me the passenger
Drive
I'm yours to keep
Do what you want
I'm going cheap
Tonight
You're behind
the wheel
tonight
اشتراک در:
پستها (Atom)