امسال به هوای پرستو هم که شده یه وبلاگی آپدیت کنیم! سال ۲۰۰۷ تو بازی شرکت کرده بودم اما انگار پارسال غایب بودم!
امسال شب یلدا رو با خداداد بودیم و حافظ خوندیم و انار خوردیم و ورق و تخته بازی کردیم. خیلی خوبه در کنار دوستان بودن. دلم برای مامانم و فال حافظ گرفتنش تنگ شده. کلا دلم برای مامان و بابا و نوشین تنگ شده. اما خب فعلا که اینجام! فصلِ عیدهای مختلفه و مردم اینجا کلی هیجانزدهان. یادِ نزدیکهای نوروز میافتم و شلوغیِ خیابونهای تهران.
و اکنون مشروح اخبار!
۱- برای اولین بار تو عمرم کارم رو از دست دادم. شرکتمون که خیلی هم دوستش داشتم، دفترِ کالیفرنیاشون رو بستن و ما رو از کار بیکار کردن. خیلی سختم بود و به نظرم بیانصافی بود، به هر حال گذشت و به لطفِ یکی از همکارای قدیمی کار پیدا کردم.
۲- برای اینکه یه کمی پولِ اضافی دربیآرم، کار فصلی تو جواهرفروشی تیفانی شروع کردم اوایل نوامبر. متاسفانه هفتهی پیش به علتِ وضع مزخرفِ اقتصاد امریکا و پایین اومدن شدید فروش، تمامِ کارمندای فصلیشون رو اخراج کردن! فکرشو بکنین، در یه سال دو بار عذرتو بخوان!! خدا رو شکر که کارِ اصلیمو هنوز دارم.
۳- انقدر چاق شدم که دیگه حوصلهی فکر کردن بهش رو هم ندارم! فکر کنم آخرش عمل کنم و خودم رو راحت کنم! اینجا آدم الکی هی میخوره! غذاها هم شدیدا چاق کننده هستن. فکر میکنم بعضی غذاهاشون اعتیادآورن! به جانِ خودم جدی میگم! حالا ببینین کی گندش درمیآد!
۴- موهام رو بعد از مدتها دوباره مصری زدم. اینجا مد هم شده. بهش میگن باب کات. خوشم میآد ازش. کلی کیف میکنم وقتی فقط موس میزنم و فِرِش خوشگل میمونه. الآن موهام رو دوست دارم :)
۵- دکترم بهم گفته نه تنها دیابت دارم بلکه کلسترولم هم بالاست. گل بود و به سبزه هم آراسته شد!
و ۵ نفر بعدی: رضا شکرالهی، امیر قربانی، هیس، نقطه ته خط ، محمدعلی ابطحی
۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه
۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه
زبان سرخ سر سبز دهد بر باد!
میگن حسین درخشان رو گرفتن. فکر کنم حسین با چیزایی که این یکی دو ساله تو وبلاگش مینوشت، فکر میکرد که وقتی برگرده به مشکلی برنمیخوره و شاید حتی به همکاری هم دعوت بشه! حالا هم میگن که حسین به مکانِ نامعلومی برده شده. کسی که موقعی که آزاد بوده و صاف صاف تو اروپا راه میرفته، همش داشت پتهی این و اون رو رو آب میریخت و اطلاعاتی از کسانی منتشر میکرد که میدونست چه عواقبی داره رو بردن و دارن بازجویی میکنن!!! خدا به دادِ هممون برسه!!!
من به شخصه بیشتر نگرانِ همهی کسایی هستم که حسین میشناستشون! اگه یه کم بهش فشار بیارن یا حتی بدونِ فشار چه چیزایی خواهد گفت؟! اون که وقتی آزاد بود و فقط برای مطرح کردنِ خودش در موردِ فعالهای سیاسی و اجتماعی چیزایی مینوشت که بر طبقِ قوانین ایران میتونن مشکلزا باشن، الآن تو بازجوییها چه داستانهایی تعریف میکنه؟!
فعالهای حقوقبشر البته وظیفهشون رهایی همهی دربندانه و میفهمم که باید برای حسین هم همین تلاش رو بکنن اما امیدوارم که حسین اقلا بفهمه که سنگِ اون رژیم رو به سینه زدن هیچ نفعی که براش نداشته هیچی بلکه حمایتِ خیلیها رو از دست داده! امیدوارم قبل از اینکه دوستاش رو بفروشه بیآد بیرون!
من به شخصه بیشتر نگرانِ همهی کسایی هستم که حسین میشناستشون! اگه یه کم بهش فشار بیارن یا حتی بدونِ فشار چه چیزایی خواهد گفت؟! اون که وقتی آزاد بود و فقط برای مطرح کردنِ خودش در موردِ فعالهای سیاسی و اجتماعی چیزایی مینوشت که بر طبقِ قوانین ایران میتونن مشکلزا باشن، الآن تو بازجوییها چه داستانهایی تعریف میکنه؟!
فعالهای حقوقبشر البته وظیفهشون رهایی همهی دربندانه و میفهمم که باید برای حسین هم همین تلاش رو بکنن اما امیدوارم که حسین اقلا بفهمه که سنگِ اون رژیم رو به سینه زدن هیچ نفعی که براش نداشته هیچی بلکه حمایتِ خیلیها رو از دست داده! امیدوارم قبل از اینکه دوستاش رو بفروشه بیآد بیرون!
۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه
میان پرده
امروز به متد مامانم کتلت درست کردم. شدیدا مزه داد، جایِ همهی کتلت دوستان خالی :)
*****
دارم برای پیام شال گردن میبافم. یهو هوس کردم بافتنی کنم دوباره. فکر نمیکردم یادم باشه اما تا شروع کردم یادم اومد. فقط یه مدلهایی رو یادم نمیآد که فکر کنم آن لاین میتونم پیدا کنم. عکسشو میندازم وقتی آماده شد!
*****
تو مطلب پایین منظورم این نبود که تر و تمیز و مرتب بودن سکسیته. نمیدونم چطور ممکنه از این مطلب چنین برداشتی بشه! در هر حال منظورم این بود که میخوان زنها همش لباسهای تیتیش تاتاش بپوشن و کفش پاشنه بلند که هیچ ربطی هم به رسمی بودن نداره. من کلی لباسا و کفشای رسمی دارم که قرتی بازی ندارن. در هر حال منظورم نگاهِ جنسیتی به زنها بود.
*****
دارم برای پیام شال گردن میبافم. یهو هوس کردم بافتنی کنم دوباره. فکر نمیکردم یادم باشه اما تا شروع کردم یادم اومد. فقط یه مدلهایی رو یادم نمیآد که فکر کنم آن لاین میتونم پیدا کنم. عکسشو میندازم وقتی آماده شد!
*****
تو مطلب پایین منظورم این نبود که تر و تمیز و مرتب بودن سکسیته. نمیدونم چطور ممکنه از این مطلب چنین برداشتی بشه! در هر حال منظورم این بود که میخوان زنها همش لباسهای تیتیش تاتاش بپوشن و کفش پاشنه بلند که هیچ ربطی هم به رسمی بودن نداره. من کلی لباسا و کفشای رسمی دارم که قرتی بازی ندارن. در هر حال منظورم نگاهِ جنسیتی به زنها بود.
۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه
احساساتِ قلمبهی فمینیستیِ شیده!
قراره عصرها برم تو تیفانی ز ، Tiffany's کار کنم! رییسم گفت باید هر روز کت و شلوار رسمی بپوشی و مثل روز مصاحبه جیگر باشی! آخه استفادهی ابزاری تا به کی!! حالا از شوخی گذشته محل کارِ تمام وقتم هم که شرکتِ بزرگِ بیمه است همین رو میگه. میگن هر روز باید تیپ بزنید و کفش پاشنه بلند بپوشید و از این مزخرفات! به نظر من خیلی مسخره است که در قرن ۲۱ هنوز هم از این چرت پرتها میگن! چرا زن همیشه باید پاشنه بلند بپوشه و قر و قمیش داشته باشه؟! خیلی جالبه تفاوتِ مردم تو خیابون وسط شهرِ سن دیهگو! صبح همه ژیقانس دارن و شیک و پیک و زنها هم همونطوری که گفتم. وقتی که عصر داریم برمیگردیم مردم دارن میآن خوشگذرونی و همه قیافههای مختلف رو میشه دید.
کلا من فکر میکنم امریکا خیلی هنوز سکسیته. شدیدا دیدشون به زن ابزاریه و فقط ژستِ تساوی حقوق دارن. توی مملکت هنوز مردها خیلی براشون مهمه که وقتی ازدواج میکنن زنشون اسمش رو عوض کنه. به نظر من این عقبموندهترین عقیدهی انسانه! چرا یه زن باید تمامِ هویتش رو از دست بده وقتی که ازدواح میکنه؟! من فلانی هستم و تو هم بیسانی و همدیگه رو دوست داریم و میخوایم با هم زندگی کنیم، این چه ربطی به اسم و فامیل من داره؟
خلاصه برای کشوری که ادعای حق و حقوقش ماتحتِ دنیا رو پاره کرده این چیزا خیلی ریاکارانه است.
کلا من فکر میکنم امریکا خیلی هنوز سکسیته. شدیدا دیدشون به زن ابزاریه و فقط ژستِ تساوی حقوق دارن. توی مملکت هنوز مردها خیلی براشون مهمه که وقتی ازدواج میکنن زنشون اسمش رو عوض کنه. به نظر من این عقبموندهترین عقیدهی انسانه! چرا یه زن باید تمامِ هویتش رو از دست بده وقتی که ازدواح میکنه؟! من فلانی هستم و تو هم بیسانی و همدیگه رو دوست داریم و میخوایم با هم زندگی کنیم، این چه ربطی به اسم و فامیل من داره؟
خلاصه برای کشوری که ادعای حق و حقوقش ماتحتِ دنیا رو پاره کرده این چیزا خیلی ریاکارانه است.
۱۳۸۷ شهریور ۱۶, شنبه
Sleeping With the Weird FishES
جای همگی خالی رفتیم کنسرتِ Radiohead تو سن دیهگو. شدیداً خوش گذشت! یه چیزِ خیلی مسخره این بود که من با بیشترِ آهنگها میرقصیدم! به نظر من یه جورایی بیشترِ آهنگها قِرآور بودن و دلم میخواست باهاشون تکون بخورم! مسخرگیش اینجا بود که هیچکسِ دیگهای دور و ورِ من اینطور فکر نمیکرد! همه عین روبات وایساده بودن و فقط گوش میکردن! خلاصه فکر کنم من حسابی رو اعصابشون بودم که هی میپریدم این ور اون ور ولی واقعا خیلی حال میداد! شایدم همه ملنگِ علفی که میکشیدن بودن و به نظرشون من زیادی هیجانزده بودم!
به هر حال خیلی خوش گذشت!
به هر حال خیلی خوش گذشت!
۱۳۸۷ مرداد ۲۵, جمعه
بَکَتَم!
کسانی که این وبلاگ رو چند وقته میخونن دیگه می دونن که سابقهی زمین خوردنِ من بسیار درخشانه. یادتونه می گفتم یه مادربزرگِ گیلکی دارم که خیلی بیهوا زمین میخوره و خیلی خونسرد فقط پا می شه میگه «بَکَتَم»؟ خب به هر حال همون خون توی رگهای منم جریان داره و سنتِ مادربزرگم رو ادامه میدم!
کلاً این چند وقته بلا زیاد سرم اومده! اولاً که شدیداً کهیر میزنم! از بچگی این مشکل رو داشتم. هی میآد و میره. این دفعه بعد از چندین سال دوباره شروع شده و بعد از ۳ ماه و نیم هنوز تموم نشده. مجبورم هر روز قرص ضدحساسیت بخورم وگرنه تمام تنم میشه پر کهیر و بعد کمکم میره توی تنم. یعنی یهو دیگه نمیتونم نفس بکشم و میفهمم که زده توی ریهام! یا چشمم باد میکنه یا لبم! دکترم فرستادم پهلوی یه متخصص الرژی. دخترِ ایرانیه. میگه به چیزِ خاصی حساسیت ندارم بلکه اون موقعی که این حالتِ اتو ایمنی در بدنم ایجاد میشه به همه چیز حساسیت میدم، حتی آب یا هوا!
برای تشخیص این ماجرا کلی هی از من خون میگیرن. فشارم که کلاً پایینه و بعد هی ۶ شیشه ۶ شیشه خون دادن بالاخره اون روز توی پارکینگ آزمایشگاه ولو شدم! یه ور پام قالبی کنده شد! هنوزم خوب نشده. هفتهی پیش با پیام رفته بودیم ورزش و افتادم رو تِرِدمیلِ در حال حرکت! زانوام که له شدن و چونهم هم خورد روش یه چند بار تا بالاخره تونستن خاموشش کنن! خیلی شانس آوردم گردنم نشکست!
خلاصه که کلی مشغول بودم به پانسمان بازی! به غیر از اون سرِ کار جدید مشغولم به یاد گرفتنِ سیستم. روزی حدوداً ۱۰۰ کیلومتر رانندگی میکنم برای رفتن و برگشتن روی هم! فعلاً که هر چی خونه اون ورا دیدیم یا در و دیوار نداره یا خیلی کوچیکه یا تو یه محلهی فجیعه! حالا ببینیم چی میشه!
خب شماها همه خوبین؟! :)
کلاً این چند وقته بلا زیاد سرم اومده! اولاً که شدیداً کهیر میزنم! از بچگی این مشکل رو داشتم. هی میآد و میره. این دفعه بعد از چندین سال دوباره شروع شده و بعد از ۳ ماه و نیم هنوز تموم نشده. مجبورم هر روز قرص ضدحساسیت بخورم وگرنه تمام تنم میشه پر کهیر و بعد کمکم میره توی تنم. یعنی یهو دیگه نمیتونم نفس بکشم و میفهمم که زده توی ریهام! یا چشمم باد میکنه یا لبم! دکترم فرستادم پهلوی یه متخصص الرژی. دخترِ ایرانیه. میگه به چیزِ خاصی حساسیت ندارم بلکه اون موقعی که این حالتِ اتو ایمنی در بدنم ایجاد میشه به همه چیز حساسیت میدم، حتی آب یا هوا!
برای تشخیص این ماجرا کلی هی از من خون میگیرن. فشارم که کلاً پایینه و بعد هی ۶ شیشه ۶ شیشه خون دادن بالاخره اون روز توی پارکینگ آزمایشگاه ولو شدم! یه ور پام قالبی کنده شد! هنوزم خوب نشده. هفتهی پیش با پیام رفته بودیم ورزش و افتادم رو تِرِدمیلِ در حال حرکت! زانوام که له شدن و چونهم هم خورد روش یه چند بار تا بالاخره تونستن خاموشش کنن! خیلی شانس آوردم گردنم نشکست!
خلاصه که کلی مشغول بودم به پانسمان بازی! به غیر از اون سرِ کار جدید مشغولم به یاد گرفتنِ سیستم. روزی حدوداً ۱۰۰ کیلومتر رانندگی میکنم برای رفتن و برگشتن روی هم! فعلاً که هر چی خونه اون ورا دیدیم یا در و دیوار نداره یا خیلی کوچیکه یا تو یه محلهی فجیعه! حالا ببینیم چی میشه!
خب شماها همه خوبین؟! :)
۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه
Persia: Ancient soul of Iran
این ماه مجلهی نشنال ژیوگرافیک مطلبِ اصلیش رو به ایران و پرشیای قدیم اختصاص داده. عکسهای نیوشا توکلیان هم مکملِ مقاله هستن. به نظر من خوبه که یه دوستای غیر ایرانیتون نشون بدین که کمی در مورد ایران یاد بگیرن و انقدر تحت تاثیرِ رسانههای یه طرفهی اینحا نباشن.
۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه
۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه
تحریم جدید
این ایمیل رو امروز گرفتم که میگه امریکا میخواد یه تحریمی اعمال کنه که ایران نتونه نفت تصفیه شده رو از طریقِ تنگهی هرمز بگیره. میگه قراره تو کنگره امضا بشه. گفته اگه ایمیل بدیم بهشون، میبرن جلوی ساختمان کنگره و میخونن. میگه باید در مورد این بنویسیم که یه چنین تحریمی چه تاثیرِ بدی میتونه روی زندگی مردم بذاره.
خبر ندارم که آیا واقعاً داره چنی اتفاقی میافته یا نه اما امیدوارم که اگه واقعاً چنین برنامهای دارن، کنگره ردش کنه!
Dear Friends, Salam
As you know there currently is a resolution (HR 362) in the U.S Congress implying a Naval blockage in the strait of Hormoz in order to stop all shipments of refined petroleum products from reaching Iran. If passed (and there is a big chance that it does) this resolution will not only have disastrous consequences on the Iranian economy but will also greatly increase the chances of a military confrontation between the two countries.
This resolution has caused a lot anxiety in the anti-war movement in the U.S... A few days ago, I was contacted by one of the leading peace activists in the U.S "Medea Benjamin" and we planned to go to the U.S Congress next week and try to change the mind of some of the Congresspeople who support this bill.
She has also asked me to ask Iranians to each write a personal statement about how the economic sanctions and military actions will negatively affect their lives (economically, politically, socially...etc) and what other consequences these policies will have on the Iranian society, the future of their country and their perception towards the United-States. These statements will be read in public outside of the Congress next Tuesday and Wednesday and probably be handed to the Congresspeople after the Congressional hearings on Iran.
So, I would like to ask for your assistance to spread the word and collect as many statements as possible from Iranians (especially from those who live in Iran). The length of the statements do not matter, what is important is the message that the Iranian people are sending to the American people and politicians.
If it is possible for you to provide this assistance; please Email you statements to me at (alinsr@gmail.com) before Sunday night (July 6th/08), North American E.T, as we are leaving for Washington D.C on early Monday morning
We sincerely believe that these statements WILL make a difference even if we succeed to turn just a few votes around.
Waiting to hear from you,
Warmest regards.
Ali Nasri
Roads to Peace
As you know there currently is a resolution (HR 362) in the U.S Congress implying a Naval blockage in the strait of Hormoz in order to stop all shipments of refined petroleum products from reaching Iran. If passed (and there is a big chance that it does) this resolution will not only have disastrous consequences on the Iranian economy but will also greatly increase the chances of a military confrontation between the two countries.
This resolution has caused a lot anxiety in the anti-war movement in the U.S... A few days ago, I was contacted by one of the leading peace activists in the U.S "Medea Benjamin" and we planned to go to the U.S Congress next week and try to change the mind of some of the Congresspeople who support this bill.
She has also asked me to ask Iranians to each write a personal statement about how the economic sanctions and military actions will negatively affect their lives (economically, politically, socially...etc) and what other consequences these policies will have on the Iranian society, the future of their country and their perception towards the United-States. These statements will be read in public outside of the Congress next Tuesday and Wednesday and probably be handed to the Congresspeople after the Congressional hearings on Iran.
So, I would like to ask for your assistance to spread the word and collect as many statements as possible from Iranians (especially from those who live in Iran). The length of the statements do not matter, what is important is the message that the Iranian people are sending to the American people and politicians.
If it is possible for you to provide this assistance; please Email you statements to me at (alinsr@gmail.com) before Sunday night (July 6th/08), North American E.T, as we are leaving for Washington D.C on early Monday morning
We sincerely believe that these statements WILL make a difference even if we succeed to turn just a few votes around.
Waiting to hear from you,
Warmest regards.
Ali Nasri
Roads to Peace
خبر ندارم که آیا واقعاً داره چنی اتفاقی میافته یا نه اما امیدوارم که اگه واقعاً چنین برنامهای دارن، کنگره ردش کنه!
۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه
آیا بهتر است اسراییل به ایران حمله کند یا امریکا؟!
سایت سی ان ان یه وبلاگ داره که توش سوال میپرسه و مردم میرن تو نظرخواهی جواب میدن. این سوال هم امروز اونجا بود.
آیا بهتر است اسراییل به ایران حمله کند یا امریکا؟!
خیلیها گفتن که هیچکدوم. یه عده گفتن چون امریکا دیگه سرباز و پول نداره بره به یه جنگ جدید پس اسراییل باید بره و امریکا حمایتش کنه!
یه عده دیگه گفتن امریکا باید حمله کنه اگه راهِ دیگهای نباشه!
برین و جوابای مردم رو بخونین.
امریکا تصمیم داره مستعمرههاش رو گسترش بده. افغانستان و عراق کافی نبودن و نوبتِ ایرانه. این محافظهکارای امریکایی دیگه علناً حرفایی میزنن که یه کشور استعماری میزنه! اون روز بیل ارایلی میگفت چرا عراق به امریکا نفت نمیده وقتی که امریکا کشورشون رو نجات داده و این همه خرجشون کرده!!! یعنی دیگه از این ضایعتر میشه؟
آیا بهتر است اسراییل به ایران حمله کند یا امریکا؟!
خیلیها گفتن که هیچکدوم. یه عده گفتن چون امریکا دیگه سرباز و پول نداره بره به یه جنگ جدید پس اسراییل باید بره و امریکا حمایتش کنه!
یه عده دیگه گفتن امریکا باید حمله کنه اگه راهِ دیگهای نباشه!
برین و جوابای مردم رو بخونین.
امریکا تصمیم داره مستعمرههاش رو گسترش بده. افغانستان و عراق کافی نبودن و نوبتِ ایرانه. این محافظهکارای امریکایی دیگه علناً حرفایی میزنن که یه کشور استعماری میزنه! اون روز بیل ارایلی میگفت چرا عراق به امریکا نفت نمیده وقتی که امریکا کشورشون رو نجات داده و این همه خرجشون کرده!!! یعنی دیگه از این ضایعتر میشه؟
۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه
ماهوارههای جاسوسی!
وای این ویدیو که صفا گذاشته خــــــــــــــــــــــــــیلی خداست :))) یادِ دیوونه بازیهامون با صنم افتادم :)) آهنگ میذاشتیم و عین همین خلها لب میزدیم و بالا پایین میپریدیم و گاهی با خودمون میگفتیم اگه الآن ماهوارههای حاسوسی زوم کرده بودن ببینن تو این مملکت چه خبره،چقدر به ریشمون خندیدن! یادش بخیر! چقدر الکی بهمون خوش میگذشت :)
***
محلِ کارِ جدیدم تو یکی از آسمونخراشهای وسطِ شهرِ سندیهگوست. ما خونهمون شمالِ سندیهگوست و تا اونجا تقریباً ۴۵ دقیقه راهه اگه ترافیک نباشه! تا الآن من خیلی نزدیکِ خونه بود محل کارم اما دانشگاهِ پیام هم وسطِ شهرِ سندیهگوست! حالا دیگه خیلی بده اگه بخوایم هر روز هر دوتامون این همه راه رو بریم جنوب و برگردیم! اونم با این وضعیت قیمتِ مسخرهی بنزین! داریم فکرشو میکنیم که بریم جنوبتر خونه بگیریم. این خونهمون رو اجاره میدیم چونکه الآن ارزش خونهها شدیداً اومده پایین و کلی ضرر میکنیم. حالا این وسط کلی از خونهها که بانک از مردم گرفته رو میشه خیلی ارزونتر از قیمتِ واقعیشون میشه خرید. ممکنه همین کارو بکنیم، حالا ببینیم چی میشه :)
***
محلِ کارِ جدیدم تو یکی از آسمونخراشهای وسطِ شهرِ سندیهگوست. ما خونهمون شمالِ سندیهگوست و تا اونجا تقریباً ۴۵ دقیقه راهه اگه ترافیک نباشه! تا الآن من خیلی نزدیکِ خونه بود محل کارم اما دانشگاهِ پیام هم وسطِ شهرِ سندیهگوست! حالا دیگه خیلی بده اگه بخوایم هر روز هر دوتامون این همه راه رو بریم جنوب و برگردیم! اونم با این وضعیت قیمتِ مسخرهی بنزین! داریم فکرشو میکنیم که بریم جنوبتر خونه بگیریم. این خونهمون رو اجاره میدیم چونکه الآن ارزش خونهها شدیداً اومده پایین و کلی ضرر میکنیم. حالا این وسط کلی از خونهها که بانک از مردم گرفته رو میشه خیلی ارزونتر از قیمتِ واقعیشون میشه خرید. ممکنه همین کارو بکنیم، حالا ببینیم چی میشه :)
۱۳۸۷ تیر ۴, سهشنبه
جوانانِ امریکایی در آفتاب!
هفتهی پیش، روز جمعه ۱۳ ژوئن، شرکتمون مارو از کار بیکار کرد. حدود ۵۰ نفر به جمعِ در حالِ افزایشِ بیکارانِ امریکا اضافه شد. من از ۴ ماه قبلش داشتم همش دنبال کار میگشتم و هی رزومهم رو هر جا که دستم میرسید میفرستادم. هیچکس زنگ نمیزد بگه خرت به چند من! همراه با من اون ۵۰ نفر هم داشتن برای همون کارا تقاضای کار میفرستادن و هیچ کدوم ما هیچی جواب نمیگرفتیم. آخرش هم همه با هم از کار بیکار شدیم!
بهمون یه کم پول دادن و گفتن لطفاً کارت ورودتون رو بدین و این ورق رو امضا کنین که تحت هیچ شرایطی از شرکت هیچی نمیخواین و بعدش هم بفرمایین بیرون، خسته نباشین! یکی از بچهها که از چند وقت پیش احساس کرده بود قراره کارش رو از دست بده، زودتر دست به کار شده بود و ۷ ماه پیش رفته بود سرِ یه کارِ دیگه. اون موقع هنوز وضع اقتصاد به این گندی نشده بود. آخه هر روز داره بدتر میشه. همون شخص بهم گفت یه پست شبیه پستِ خودش تو شرکتشون باز شده و پرسید میخوام که معرفیم کنه یا نه. منم از خدا خواسته گفتم آره! از این همه شرکتی که بهشون رزومه فرستادم (تقریباً ۱۰۰ تا) هیچکس باهام تماس نگرفته بود! و میدونستم که فقط من نیستم که این مشکل رو دارم، بلکه تمام اون ۵۰ نفر تو همین شرایط بودن.
آخرش هم تو همین شرکتِ دوستم استخدام شدم! واقعاً شانس آوردم وگرنه خدا میدونه که باید چکار میکردم. اقلاً الآن هنوز تو کارِ بیمه هستم و میتونم پایهی پیشینهی کاریم رو بهتر کنم و برای پستهای بالاتر تلاش کنم. با رئیسم تو شرکتِ قبلی حرف میزدم و اونم میگفت که هنوز کار پیدا نکرده. خیلی مسخره است. وقتی که میآی آن لاین کلی کار هست که براش رزومه بفرستی اما انگاری که همش الکیه یا اینکه انقدر آدمهایی که دارن رزومه میفرستن زیادن که خیلی موقعها نوبت به تو نمیرسه!
امیدوارم بقیهی بچهها هم کار پیدا کنن که اگه نکنن خیلیهاشون باید حقوق بیکاری بگیرن که تقریبا نصفِ اون چیزیه که خودشون درمیآوردن.فکر میکنم موقع انتخابات یه شوکِ کاذبی وارد بشه به بازار و شاید یه رونقی بگیره. امیدوارم رئیسجمهور بعدی به جای جهانگشایی و قلدربازی یه کم به فکرِ مملکت باشه!
بهمون یه کم پول دادن و گفتن لطفاً کارت ورودتون رو بدین و این ورق رو امضا کنین که تحت هیچ شرایطی از شرکت هیچی نمیخواین و بعدش هم بفرمایین بیرون، خسته نباشین! یکی از بچهها که از چند وقت پیش احساس کرده بود قراره کارش رو از دست بده، زودتر دست به کار شده بود و ۷ ماه پیش رفته بود سرِ یه کارِ دیگه. اون موقع هنوز وضع اقتصاد به این گندی نشده بود. آخه هر روز داره بدتر میشه. همون شخص بهم گفت یه پست شبیه پستِ خودش تو شرکتشون باز شده و پرسید میخوام که معرفیم کنه یا نه. منم از خدا خواسته گفتم آره! از این همه شرکتی که بهشون رزومه فرستادم (تقریباً ۱۰۰ تا) هیچکس باهام تماس نگرفته بود! و میدونستم که فقط من نیستم که این مشکل رو دارم، بلکه تمام اون ۵۰ نفر تو همین شرایط بودن.
آخرش هم تو همین شرکتِ دوستم استخدام شدم! واقعاً شانس آوردم وگرنه خدا میدونه که باید چکار میکردم. اقلاً الآن هنوز تو کارِ بیمه هستم و میتونم پایهی پیشینهی کاریم رو بهتر کنم و برای پستهای بالاتر تلاش کنم. با رئیسم تو شرکتِ قبلی حرف میزدم و اونم میگفت که هنوز کار پیدا نکرده. خیلی مسخره است. وقتی که میآی آن لاین کلی کار هست که براش رزومه بفرستی اما انگاری که همش الکیه یا اینکه انقدر آدمهایی که دارن رزومه میفرستن زیادن که خیلی موقعها نوبت به تو نمیرسه!
امیدوارم بقیهی بچهها هم کار پیدا کنن که اگه نکنن خیلیهاشون باید حقوق بیکاری بگیرن که تقریبا نصفِ اون چیزیه که خودشون درمیآوردن.فکر میکنم موقع انتخابات یه شوکِ کاذبی وارد بشه به بازار و شاید یه رونقی بگیره. امیدوارم رئیسجمهور بعدی به جای جهانگشایی و قلدربازی یه کم به فکرِ مملکت باشه!
۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سهشنبه
Bury me Bury me
چند وقته به طرز عجیبی گیر دادم به این گروه: ۳۰ ثانیه به مریخ. یه روز داشتم MTV نگاه میکردم و خوانندهی این گروه که هنرپیشهی معروفی هم هست، اومد و به مدت یه ساعت آهنگهای موردعلاقهی خودش رو گذاشت. قیافهش شبیه این بچه Emoهاست اما دیدم عجب سلیقهی خوبی داره! به آهنگ از پینکفلوید گذاشت که خیلی کم میبینی تو امریکا واقعا بشناسنش. بعد یه آهنگ از Radiohead گذاشت! اون موقع بود که اومدم سراغ آقامون youtube علیه السلام و فهمیدم که آهنگای اینا رو تو رادیو شنیده بودم و اتفاقا خوشم هم اومده بود اما درست نمیشناختمشون. کلا تو امریکا گروه راک درست حسابی خیلی پیدا نمیشه! خلاصه که فعلا دارم با اینا حال میکنم. ویدیو کلیپ این آهنگشون رو الهام گرفته از فیلم خدایِ استنلی کوبریک، The Shining درست کردن و موزیک و متنش خیلی خوبه! لذت ببرید:
۱۳۸۷ خرداد ۶, دوشنبه
۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه
Praying for Time
امشب برنامهی آخرِ American Idol بودکه توش مردم از همه جای امریکا میآن میخونن تا اینکه آخرش با رای مردم یه نفر به عنوان بهترین خوانندهی جدید امریکا انتخاب میشه. بالاخره یکی که راک میخوند اول شد که خیلی خوب شد مخصوصا که یه آهنگ هم با ZZ Tops خوند. خیلی باحال بود. حالا همهی اینا به کنار جورج مایکل اومد و آهنگ موردِ علاقهی منو خوند و اشکم دراومد. خیلی به حالا و هوام میخورد و واقعا خوشگل خوندش. صداش واقعا عالیه و این آهنگ متنش دیوونه کننده است. اینو گوش کنین و منتش هم اون پایینه. لذت ببرین :)
These are the days of the open hand
They might just be the last
Look around now
These are the days of the beggars and the choosers
This is the year of the hungry man
Whose place is in the past
Hand in hand with ignorance
And legitimate excuses
The rich declare themselves poor
And most of us are not sure
If we have too much
But we'll take our chances
'Cause God's stopped keeping score
I guess somewhere along the way
He must have let us all out to play
Turned his back and all God's children
Crept out the back door
And it's hard to love, there's so much to hate
Hanging on to hope
When there is no hope to speak of
And the wounded skies above say it's much too much too late
Well maybe we should all be praying for time
These are the days of the empty hand
Oh, you hold on to what you can
And charity is a coat you wear twice a year
This is the year of the guilty man
Your television takes a stand
And you find that what was over there is over here
So you scream from behind your door
Say what's mine is mine and not yours
I may have too much but I'll take my chances
'Cause God's stopped keeping score
And you cling to the things they sold you
Did you cover your eyes when they told you
That he can't come back
'Cause he has no children to come back for
It's hard to love there's so much to hate
Hanging on to hope when there is no hope to speak of
And the wounded skies above say it's much too late
So maybe we should all be praying for time
They might just be the last
Look around now
These are the days of the beggars and the choosers
This is the year of the hungry man
Whose place is in the past
Hand in hand with ignorance
And legitimate excuses
The rich declare themselves poor
And most of us are not sure
If we have too much
But we'll take our chances
'Cause God's stopped keeping score
I guess somewhere along the way
He must have let us all out to play
Turned his back and all God's children
Crept out the back door
And it's hard to love, there's so much to hate
Hanging on to hope
When there is no hope to speak of
And the wounded skies above say it's much too much too late
Well maybe we should all be praying for time
These are the days of the empty hand
Oh, you hold on to what you can
And charity is a coat you wear twice a year
This is the year of the guilty man
Your television takes a stand
And you find that what was over there is over here
So you scream from behind your door
Say what's mine is mine and not yours
I may have too much but I'll take my chances
'Cause God's stopped keeping score
And you cling to the things they sold you
Did you cover your eyes when they told you
That he can't come back
'Cause he has no children to come back for
It's hard to love there's so much to hate
Hanging on to hope when there is no hope to speak of
And the wounded skies above say it's much too late
So maybe we should all be praying for time
۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سهشنبه
بازیِ کثیف سیاست
امروز دیگه ایشالله تکلیف کاندید دموکراتها تو این مملکت مشخص میشه که مارو کشتن بسکه در موردش نظریهپردازی کردن! هیلاری اولش فکر میکرد که اصلا لازم نیست خیلی زحمت بکشه و حتما خودش نامزد حزب خواهد شد. خوشم اومد که حالش گرفته شد چون شدیدا سیاستمدارِ خودفروشیه!
این گروههای فشارِ سیاسیِ امریکا بدجوری سیاستمدارها رو تو جیبشون دارن. جو خیلی فاسدیه از نظر مالی. یه سری شرکتها و گروههایی که میخوان تصمیمهای مملکت رو تحت تاثیر قرار بدن از تمامِ راههای مختلف سعی میکنن سیاستمدارها رو به خودشون مدیون کنن و بعدش وقتی که موقع رای دادنِ اون شخص در مورد مملکت تو سنا یا مجلس نمایندگان میشه، یه زنگِ کوچولو به یارو میزنن و بهش یادآوری میکنن که چقدر مدیون اوناست و حالا وقتشه که تلافی کنه.
هیلاری کلینتون سرِ ماجرای بیمهی اجتماعی دقیقا همین بلا سرش اومد و شرکتهای بیمهی خصوصی که اینجا از بدبختی و بازی با سلامتِ مردم پول پارو میکنن اون پروژه رو کاملا دفن کردن و یه جوری کردن که هر کی حرف بیمهی اجتماعی میزنه فوری یه برچسبِ کمونیست بهش میزنن و خفهش میکنن. حالا جالب اینجاست که یه از گروههایی که به کلینتون کمک مالی کرده برای این انتخابات همین شرکتهای بیمهی خصوصی هستن!!! خیلی جالبه نه؟
خلاصه که سیاست بازیِ کثیفیه هر جای دنیا که بری.
این گروههای فشارِ سیاسیِ امریکا بدجوری سیاستمدارها رو تو جیبشون دارن. جو خیلی فاسدیه از نظر مالی. یه سری شرکتها و گروههایی که میخوان تصمیمهای مملکت رو تحت تاثیر قرار بدن از تمامِ راههای مختلف سعی میکنن سیاستمدارها رو به خودشون مدیون کنن و بعدش وقتی که موقع رای دادنِ اون شخص در مورد مملکت تو سنا یا مجلس نمایندگان میشه، یه زنگِ کوچولو به یارو میزنن و بهش یادآوری میکنن که چقدر مدیون اوناست و حالا وقتشه که تلافی کنه.
هیلاری کلینتون سرِ ماجرای بیمهی اجتماعی دقیقا همین بلا سرش اومد و شرکتهای بیمهی خصوصی که اینجا از بدبختی و بازی با سلامتِ مردم پول پارو میکنن اون پروژه رو کاملا دفن کردن و یه جوری کردن که هر کی حرف بیمهی اجتماعی میزنه فوری یه برچسبِ کمونیست بهش میزنن و خفهش میکنن. حالا جالب اینجاست که یه از گروههایی که به کلینتون کمک مالی کرده برای این انتخابات همین شرکتهای بیمهی خصوصی هستن!!! خیلی جالبه نه؟
خلاصه که سیاست بازیِ کثیفیه هر جای دنیا که بری.
۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه
تهرانٍ بهاری
یه صد سالی میشه اینحا ننوشتما! خب نصف شب معمولا وقت خوبیه برای وبلاگنویسی!
اول از همه که رفتم ایران و خیلی خوش گذشت به غیر از چند روز آخر که انفولانزا گرفتم اساسی و خونهنشین شدم. تهران در بهار واقعا عالیه. تر و تمیز و خلوت. یه سرم رفتیم کلاردشت و بعد از عباسآباد رفتیم به طرف لاهیجان. لاهیجان خیلی شهرٍ خوبی شده. قبلا هم البته خوب بود اما بهتر شده. برای اولین بار رفتم سر خاک بابابزرگم. برام عجیبه که دیگه نیست، یه بخش بزرگی از بچگیم بوده.
یه سری آدمها رو رسیدم ببینم که عالی بود و یه سری هم یا تحویل نگرفتن یا وقت نداشتن. خداداد بعد ازسفر قبلیش هی میگفت بچهها خیلی تحویل نگرفتن اما من باورم نمیشد. حالا دیگه به چشم خودم دیدم! فکر کنم آدمها عوض میشن و وقتی دور هستی کمکم از ذهنها پاک میشی و فقط اون دوستای ناب هستن که میمونن. حمیدرضای گل خیلی لطف کرد و با اینکه سرش شلوغ بود تونستم ۳ بار ببینمش. فرهاد هم که خداست :) جای پرستو خیلی خالی بود :* رفتیم شهر کتاب و یه سری کتابای خوب خریدم و فعلا فقط رسیدم یکیش رو بخونم.
یه شب هم رفتیم فری کثیف به یاد قدیما :) مرسی از سینا و خسرو عزیز که اومدن. روز هم رفته خوش گذشت مخصوصا که کلی با مامانم بغل بازی کردیم :) در کنار خواهرم بودن بهم انرژی فوقالعادهای میده و بابام هم که انقدر دوستش دارم که نمیدونم چطوری میشه توضیحش داد. احساس میکنم هر دفعه که میبینمشون پیرتر و پیرتر شدن. هی مریض میشن و این دفعه که رفتم حیوونیها شده بودن نی قلیون :( گاهی به خودم فحش میدم که چرا انقدر ازشون دور شدم. دلم میخواد برگردم خونه ور دلشون اما هنوزدرس پیام تموم نشده و وقتی که تموم شه حتما سعی میکنیم بریم نزدیکتر به ایران. حالا تا ببینیم که چی میشه...
اول از همه که رفتم ایران و خیلی خوش گذشت به غیر از چند روز آخر که انفولانزا گرفتم اساسی و خونهنشین شدم. تهران در بهار واقعا عالیه. تر و تمیز و خلوت. یه سرم رفتیم کلاردشت و بعد از عباسآباد رفتیم به طرف لاهیجان. لاهیجان خیلی شهرٍ خوبی شده. قبلا هم البته خوب بود اما بهتر شده. برای اولین بار رفتم سر خاک بابابزرگم. برام عجیبه که دیگه نیست، یه بخش بزرگی از بچگیم بوده.
یه سری آدمها رو رسیدم ببینم که عالی بود و یه سری هم یا تحویل نگرفتن یا وقت نداشتن. خداداد بعد ازسفر قبلیش هی میگفت بچهها خیلی تحویل نگرفتن اما من باورم نمیشد. حالا دیگه به چشم خودم دیدم! فکر کنم آدمها عوض میشن و وقتی دور هستی کمکم از ذهنها پاک میشی و فقط اون دوستای ناب هستن که میمونن. حمیدرضای گل خیلی لطف کرد و با اینکه سرش شلوغ بود تونستم ۳ بار ببینمش. فرهاد هم که خداست :) جای پرستو خیلی خالی بود :* رفتیم شهر کتاب و یه سری کتابای خوب خریدم و فعلا فقط رسیدم یکیش رو بخونم.
یه شب هم رفتیم فری کثیف به یاد قدیما :) مرسی از سینا و خسرو عزیز که اومدن. روز هم رفته خوش گذشت مخصوصا که کلی با مامانم بغل بازی کردیم :) در کنار خواهرم بودن بهم انرژی فوقالعادهای میده و بابام هم که انقدر دوستش دارم که نمیدونم چطوری میشه توضیحش داد. احساس میکنم هر دفعه که میبینمشون پیرتر و پیرتر شدن. هی مریض میشن و این دفعه که رفتم حیوونیها شده بودن نی قلیون :( گاهی به خودم فحش میدم که چرا انقدر ازشون دور شدم. دلم میخواد برگردم خونه ور دلشون اما هنوزدرس پیام تموم نشده و وقتی که تموم شه حتما سعی میکنیم بریم نزدیکتر به ایران. حالا تا ببینیم که چی میشه...
۱۳۸۶ اسفند ۱۲, یکشنبه
۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه
اخبار اقتصادی
اقتصاد امریکا وضعش خرابه. مردم عادی روزگارشون به سختی میگذره. اینجا غذا خیلی ارزونه اما خب گاهی انقدر باید پول چیزای دیگه بدی که برای همون مواد غذایی ارزون هم پول نمیمونه. بنزین هی گرونتر میشه. خیلیها خونه خریدن و حالا تو دادنِ قسطش موندن. سرشون کلاه رفته و وامهایی گرفتن با بهرهی متغیر. یعنی اولش نرخ بهرهشون پایین بوده و حالا بعد از چند سال یهو میره بالا و نتیجهش این میشه که هی پول میدن اما از قرضشون کم نمیشه و فقط دارن بهره میدن. اگه بتونن خودشون رو از این باتلاق بکشونن بیرون و تمامِ قرض رو بدن، برای خونهشون خیلی بیشتر از ارزشش پول دادن. معمولاً هم نمیتونن از پسش بر بیآن و خونهشون رو بانک پس میگیره.
حالا که گندش دراومده تازه دولت بوش یادش افتاده که یه نگاهی هم به اقتصاد بندازه. متخصصها میگن دیگه دیر شده و باید منتظرِ یه رکودِ اقتصادی دیگه باشیم در امریکا. دولت فدرال هی نرخ بهرهها رو کم می کنه و میخوان حسابی برگشتِ مالیات بِدَن به مردم. ولی تورم هی بیشتر و بیشتر میشه. خیلی از شرکتها دارن نیروی انسانیشون رو کمتر و کمتر میکنن که یعنی مردم کارشون رو از دست میدن. امنیت شغلی شدیداً اومده پایین، به خصوص تو کالیفرنیا. اینجا همه چی گرونتر از ابالتهای شرقیه. حقوق کارمندا بیشتره و خیلی قوانینِ کارمند-محوری داره. شرکت دست و پاش بسته است و باید حواسش باشه وگرنه کارمندا میکشوننش به دادگاه.
خیلی از شرکتها دارن دفترهای کالیفرنیاشون رو میبندن. شرکت ما هم داره همین کارو میکنه. دارن کارِ مارو میدن به ایالتِ تِنِسی که خیلی ارزونتر از اینجاست. ولی همین کار رو هم نمیتونن به این راحتی ها بکنن. باید ۶۰ رو قبل از روزی که میخوان دفتر رو ببندن به ما بگن و بعدش هم باید یه چورایی بازخریدمون کنن؛ بهش میگن حقوقِ مشقت. یعنی چون دارن برات سختی به وچود میآرن باید بهت پول بدن. اما من که خیلی پَکَرَم. شرکتِ خوبی بود و میفهمم که اگه نَرَن از اینجا هی ضرر میکنن تو این وضعیت مزخرف. دوباره باید بیوفتم به جونِ رزومهم. حالا که فعلاً خبری نیست و میدونم حداقل تا ۶۰ روز دیگه و بیشتر کارم رو دارم!
جالب اینجاست که این وسط با اینکه میدونن که قرار نیست ما رو نگه دارن اما دارن همهی روندِ سالانه رو دنبال میکنن. تو آوریل باید بهمون اضافه حقوق بدن اگه کارمون خوب بوده در طول سال. سوپروایزرمِ گفت که قراره به من ترفیع بِدَن! اینطوری بیشتر حرصم میگیره چون که میدونم اگه تمامِ این اتفاقات نیوفتاده بود، این شرکتی بود که می تونستم توش کلی پیشرفت کنم و حتی همین جا بازنشسته بشم کمااینکه الآن کسایی هستن که سالهاست با شرکت بودن و این نشون میده که جایِ خوبیه. لعنتی! شانسِ گندِ منه دیگه!
حالا که گندش دراومده تازه دولت بوش یادش افتاده که یه نگاهی هم به اقتصاد بندازه. متخصصها میگن دیگه دیر شده و باید منتظرِ یه رکودِ اقتصادی دیگه باشیم در امریکا. دولت فدرال هی نرخ بهرهها رو کم می کنه و میخوان حسابی برگشتِ مالیات بِدَن به مردم. ولی تورم هی بیشتر و بیشتر میشه. خیلی از شرکتها دارن نیروی انسانیشون رو کمتر و کمتر میکنن که یعنی مردم کارشون رو از دست میدن. امنیت شغلی شدیداً اومده پایین، به خصوص تو کالیفرنیا. اینجا همه چی گرونتر از ابالتهای شرقیه. حقوق کارمندا بیشتره و خیلی قوانینِ کارمند-محوری داره. شرکت دست و پاش بسته است و باید حواسش باشه وگرنه کارمندا میکشوننش به دادگاه.
خیلی از شرکتها دارن دفترهای کالیفرنیاشون رو میبندن. شرکت ما هم داره همین کارو میکنه. دارن کارِ مارو میدن به ایالتِ تِنِسی که خیلی ارزونتر از اینجاست. ولی همین کار رو هم نمیتونن به این راحتی ها بکنن. باید ۶۰ رو قبل از روزی که میخوان دفتر رو ببندن به ما بگن و بعدش هم باید یه چورایی بازخریدمون کنن؛ بهش میگن حقوقِ مشقت. یعنی چون دارن برات سختی به وچود میآرن باید بهت پول بدن. اما من که خیلی پَکَرَم. شرکتِ خوبی بود و میفهمم که اگه نَرَن از اینجا هی ضرر میکنن تو این وضعیت مزخرف. دوباره باید بیوفتم به جونِ رزومهم. حالا که فعلاً خبری نیست و میدونم حداقل تا ۶۰ روز دیگه و بیشتر کارم رو دارم!
جالب اینجاست که این وسط با اینکه میدونن که قرار نیست ما رو نگه دارن اما دارن همهی روندِ سالانه رو دنبال میکنن. تو آوریل باید بهمون اضافه حقوق بدن اگه کارمون خوب بوده در طول سال. سوپروایزرمِ گفت که قراره به من ترفیع بِدَن! اینطوری بیشتر حرصم میگیره چون که میدونم اگه تمامِ این اتفاقات نیوفتاده بود، این شرکتی بود که می تونستم توش کلی پیشرفت کنم و حتی همین جا بازنشسته بشم کمااینکه الآن کسایی هستن که سالهاست با شرکت بودن و این نشون میده که جایِ خوبیه. لعنتی! شانسِ گندِ منه دیگه!
۱۳۸۶ اسفند ۱, چهارشنبه
هفت شهر عشق
نصفِ شبی یه سوپِ جویی درست کردم که بیا و ببین! فکر کنم ۳ سال و نیم بود که سوپ جو نخورده بودم! بالاخره رفتم از مغازه ایرانی جو پوست کنده گرفتم و از هفتهی پیش هم آب مرغ داشتم و سوپش خیلی مشتی شده (البته مشک آن است که خود ببوید اما شماها که نمیتونین ببویین پس من کمکتون میکنم). جای همگی خالی :)
پیام هنوز دانشگاهه و داره رو یه پروژهش کار میکنه و منتظرم که بیآد و گفتم یه کم وبلاگ بنویسم. انقدر کم مینویسم تازگی که دیگه یادم رفته چطوری اون موقعها اون همه مینوشتم! شایدم قبلا خیلی گیر نمیدادم به خودم که چی بنویسم و چی ننویسم. زندگی با پیام من رو خیلی محافظهکار و متوجه به بایدها و نبایدها کرده. اولهای ازدواج پیام با زبان بیزبونی بهم میگفت که زیادی رک هستم و خیلی موقعها به خاطر من خجالت میکشید تو جمع. وقتی که خودم بودم و خودم برام فرقی نمیکرد و هر کی هم بهم چیزی میگفت میگفتم همینه که هست!
فکر کنم پیام فکر میکرد من شوخی میکنم وقتی میگم که رک هستم! یا شاید فکر میکرد به اون شدتی که تو وبلاگم نشون میدادم نیست. در هر حال یه عمر همه من رو همونطوری که هستم قبول کرده بودن و برای هر دوتامون سخت بود و هنوز هم هست. صنم کلی این رفتارِ منو تحمل میکرد و فکر کنم عادت کرده بود یا شاید با خودش حساب کتاب کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که خوبیهام کمی تا مقداری به رفتارهای عجیبم میچربه. البته الآن دیگه این فکر رو نمیکنه که خب اونم کارِ خودمه که سعی میکنم آدمهایی که بهم نزدیک هستن رو از خودم برونم.
اگه فروید زنده بود شاید میتونست توضیح بده من چمه! البته فکر کنم قبل از مرگش تقریبا توضیح داده! آدمهایی که کمبود اعتماد به نفس دارن و از رد شدن و انزوا میترسن سعی میکنن همه رو از خودشون برونن که اینطور به نظر بیآد که تصمیم از خودشون بوده و کسی اونارو رد نکرده. من هر وقت وزنم زیاد میشه شدیداً اینطوری میشم و دست خودم هم نیست. الآن هم داشتم به رفتار این چند وقتم توجه میکردم و دیدم دوباره اونطوری شدم. فکر کنم یه نوع افسردگیه اما این دفعه دیگه نمیدونم که بتونم از پسش بربیآم.
از چی شروع کردم و به چی رسیدم! سوپ جو به سادیسم و افسردگی! شاید تقصیرِ فرامرز اصلانیه و این آهنگِ غمناکش! پیام هم الآن زنگ زد و گفت هنوز کلی کار داره و من برم بخوابم. فعلاً شب به خیر و این شما و این فرامرز اصلانی...
بیخبر رفت و دگر ازو نیآمد
نامهای نه، کلامی نه، پیامی نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش
ندیدمش به کوچهای، به بامی نه
تا که غربت یار من در بر گرفت
دل بهانههای خود از سر گرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفت
کلبهام خاموش شد، آتشم اَفسُرد
غنچههای بوسهام بر عکس او پژمرد
باد یادِ عاشقان را برد
سالها رفتند و من دگر ندیدم
سروری نه، قراری نه، بهاری نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش
از آن همه گذشته یادگاری نه
تا که غربت یار من در بر گرفت
دل بهانههای خود از سر گرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفت
کلبهام خاموش شد آتشم اَفسُرد
غنچههای بوسهام بر عکس او پژمرد
باد یادِ عاشقان را برد
پیام هنوز دانشگاهه و داره رو یه پروژهش کار میکنه و منتظرم که بیآد و گفتم یه کم وبلاگ بنویسم. انقدر کم مینویسم تازگی که دیگه یادم رفته چطوری اون موقعها اون همه مینوشتم! شایدم قبلا خیلی گیر نمیدادم به خودم که چی بنویسم و چی ننویسم. زندگی با پیام من رو خیلی محافظهکار و متوجه به بایدها و نبایدها کرده. اولهای ازدواج پیام با زبان بیزبونی بهم میگفت که زیادی رک هستم و خیلی موقعها به خاطر من خجالت میکشید تو جمع. وقتی که خودم بودم و خودم برام فرقی نمیکرد و هر کی هم بهم چیزی میگفت میگفتم همینه که هست!
فکر کنم پیام فکر میکرد من شوخی میکنم وقتی میگم که رک هستم! یا شاید فکر میکرد به اون شدتی که تو وبلاگم نشون میدادم نیست. در هر حال یه عمر همه من رو همونطوری که هستم قبول کرده بودن و برای هر دوتامون سخت بود و هنوز هم هست. صنم کلی این رفتارِ منو تحمل میکرد و فکر کنم عادت کرده بود یا شاید با خودش حساب کتاب کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که خوبیهام کمی تا مقداری به رفتارهای عجیبم میچربه. البته الآن دیگه این فکر رو نمیکنه که خب اونم کارِ خودمه که سعی میکنم آدمهایی که بهم نزدیک هستن رو از خودم برونم.
اگه فروید زنده بود شاید میتونست توضیح بده من چمه! البته فکر کنم قبل از مرگش تقریبا توضیح داده! آدمهایی که کمبود اعتماد به نفس دارن و از رد شدن و انزوا میترسن سعی میکنن همه رو از خودشون برونن که اینطور به نظر بیآد که تصمیم از خودشون بوده و کسی اونارو رد نکرده. من هر وقت وزنم زیاد میشه شدیداً اینطوری میشم و دست خودم هم نیست. الآن هم داشتم به رفتار این چند وقتم توجه میکردم و دیدم دوباره اونطوری شدم. فکر کنم یه نوع افسردگیه اما این دفعه دیگه نمیدونم که بتونم از پسش بربیآم.
از چی شروع کردم و به چی رسیدم! سوپ جو به سادیسم و افسردگی! شاید تقصیرِ فرامرز اصلانیه و این آهنگِ غمناکش! پیام هم الآن زنگ زد و گفت هنوز کلی کار داره و من برم بخوابم. فعلاً شب به خیر و این شما و این فرامرز اصلانی...
بیخبر رفت و دگر ازو نیآمد
نامهای نه، کلامی نه، پیامی نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش
ندیدمش به کوچهای، به بامی نه
تا که غربت یار من در بر گرفت
دل بهانههای خود از سر گرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفت
کلبهام خاموش شد، آتشم اَفسُرد
غنچههای بوسهام بر عکس او پژمرد
باد یادِ عاشقان را برد
سالها رفتند و من دگر ندیدم
سروری نه، قراری نه، بهاری نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش
از آن همه گذشته یادگاری نه
تا که غربت یار من در بر گرفت
دل بهانههای خود از سر گرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفت
کلبهام خاموش شد آتشم اَفسُرد
غنچههای بوسهام بر عکس او پژمرد
باد یادِ عاشقان را برد
۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه
تولدم مبارک!
خب اینم از اینش! 30 ساله شدم رفت پی کارش! طبق سنت هر ساله حمیدرضا جونم برام این طرح رو کشیده و پیام جون جونیم هم با نقاشی کردن رو ماشینم حسابی سورپریزم کرد :) از شرکت اومدم بیرون و دیدم ماشینم اینطوری خوشگل شده! کلی هم امروز بهمون خوش گذشت. رفتیم سوشی خواری و سن دیگو گردی.
۱۳۸۶ بهمن ۲, سهشنبه
"زنان مازوخیسم خفیف دارند"
****توضیح واضحات برای دوستان کند: این مطلب نوشتهء من نیست و اگر روی کلمهء "سوال" کلیک کنید می رید به صفحه ای که این مطلب ازش نقل شده. فکر می کردم خیلی واضح باشه که من اینو ننوشتم ولی انگار بعضی ها متوجه نشدن که نوشته فقط از پس قشر خاصی بر می آد که جامعه رو به گه کشیدن. دفعهء دیگه خواستید نظر بدید اول ببینین اصل ماجرا چیه.
سؤال
آيا صحيح است كه در قرآن مجيد اجازه داده شده كه اگر زن از حقوق زناشويى سرباز زند، او را تنبيه بدنى نمايند؟
پاسخ
جاى ترديد نيست كه اسلام خدمات پرارزشى به جامعه زنان عالم كرده و حقّ بزرگى به گردن آنها دارد، حتّى آن دسته از نويسندگان تاريخ تمدّن غربى كه نظر خوشى به اسلام ندارد، مانند «كرين برينتون» و «جان كريستوفر» و «روبرت لى وولف» در كتاب تاريخ تمدّن غرب و مبانى آن در شرق، صريحاً اعتراف مى كنند كه نهضت اسلام كمك مؤثرى به بهبود حال زنان نموده و قرآن مجيد نيز دستورهاى مؤكّدى در اين باره صادر كرده است; نمونه آن، آيه شريفه «وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»(1) و «و هُنَّ لِبَاس لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِبَاس لَهُنَّ»(2) مى باشد.
در بيانات پيشوايان اسلام بقدرى درباره خوشرفتارى با زنان تأكيد شده كه فرموده اند در برابر آنها حتّى ترشرويى نكنيد: «لا يُقْبَحُ لَها وَجْهاً»
همچنين زنان را موظّف كرده كه با نهايت مهربانى و خوشرفتارى با شوهران خود رفتار نمايند.
امّا در مورد تنبيه خفيف بدنى زنانى كه حاضر به اداى حقّ زناشويى نيستند، دستور صريح قرآن اين است كه شوهر نخست از طريق پند و اندرز، سپس با جدا كردن بستر خويش و قهر كردن وارد گردد; اگر هيچ وسيله اى مؤثّرنشد، در اين صورت مى تواند از تنبيه خفيف بدنى استفاده كند و بديهى است كه اين موضوع، يك موضوع كاملا استثنايى و در حقيقت حكم جرّاحى يك بيمار را دارد كه مخصوص موارد ضرورت است.
حتّى اگر شوهر نيز از انجام حقوق زناشويى سرباز زند و راهى براى وادار ساختن او به انجام اين حقوق، جز تنبيه بدنى نباشد، حكومت اسلامى حق دارد او را تنبيه بدنى نمايد.
اين نكته لازم به يادآورى است كه در بعضى از زنان - طبق نظريّه روان شناسان - همواره يك حالت «مازوخيسم» (آزار خواهى) وجود دارد كه گاهى به عللى تشديد مى گردد و به صورت يك بحران روانى بروز مى كند; در اين گونه موارد بحرانى و استثنايى، تنبيه ملايم در تسكين روحى آنها مؤثّر است.
به اين نكته نيز بايد توجّه داشت كه تنبيه مزبور نبايد طورى باشد كه موجب مجروح شدن يا حتّى سياه و كبوده و سرخ شدن بدن گردد.
1. سوره نساء، آيه 19.
2. سوره بقره، آيه 187.
سؤال
آيا صحيح است كه در قرآن مجيد اجازه داده شده كه اگر زن از حقوق زناشويى سرباز زند، او را تنبيه بدنى نمايند؟
پاسخ
جاى ترديد نيست كه اسلام خدمات پرارزشى به جامعه زنان عالم كرده و حقّ بزرگى به گردن آنها دارد، حتّى آن دسته از نويسندگان تاريخ تمدّن غربى كه نظر خوشى به اسلام ندارد، مانند «كرين برينتون» و «جان كريستوفر» و «روبرت لى وولف» در كتاب تاريخ تمدّن غرب و مبانى آن در شرق، صريحاً اعتراف مى كنند كه نهضت اسلام كمك مؤثرى به بهبود حال زنان نموده و قرآن مجيد نيز دستورهاى مؤكّدى در اين باره صادر كرده است; نمونه آن، آيه شريفه «وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»(1) و «و هُنَّ لِبَاس لَكُمْ وَ اَنْتُمْ لِبَاس لَهُنَّ»(2) مى باشد.
در بيانات پيشوايان اسلام بقدرى درباره خوشرفتارى با زنان تأكيد شده كه فرموده اند در برابر آنها حتّى ترشرويى نكنيد: «لا يُقْبَحُ لَها وَجْهاً»
همچنين زنان را موظّف كرده كه با نهايت مهربانى و خوشرفتارى با شوهران خود رفتار نمايند.
امّا در مورد تنبيه خفيف بدنى زنانى كه حاضر به اداى حقّ زناشويى نيستند، دستور صريح قرآن اين است كه شوهر نخست از طريق پند و اندرز، سپس با جدا كردن بستر خويش و قهر كردن وارد گردد; اگر هيچ وسيله اى مؤثّرنشد، در اين صورت مى تواند از تنبيه خفيف بدنى استفاده كند و بديهى است كه اين موضوع، يك موضوع كاملا استثنايى و در حقيقت حكم جرّاحى يك بيمار را دارد كه مخصوص موارد ضرورت است.
حتّى اگر شوهر نيز از انجام حقوق زناشويى سرباز زند و راهى براى وادار ساختن او به انجام اين حقوق، جز تنبيه بدنى نباشد، حكومت اسلامى حق دارد او را تنبيه بدنى نمايد.
اين نكته لازم به يادآورى است كه در بعضى از زنان - طبق نظريّه روان شناسان - همواره يك حالت «مازوخيسم» (آزار خواهى) وجود دارد كه گاهى به عللى تشديد مى گردد و به صورت يك بحران روانى بروز مى كند; در اين گونه موارد بحرانى و استثنايى، تنبيه ملايم در تسكين روحى آنها مؤثّر است.
به اين نكته نيز بايد توجّه داشت كه تنبيه مزبور نبايد طورى باشد كه موجب مجروح شدن يا حتّى سياه و كبوده و سرخ شدن بدن گردد.
1. سوره نساء، آيه 19.
2. سوره بقره، آيه 187.
۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه
شیده خیلی دخترِ شیرینیه!!
چند روز پیشا سرِ کار حوصلهام سررفته بود گفتم یه کم وبلاگ بنویسم. اون موقعها که کیش کار میکردم هم گاهی همینطوری مطلبم رو مینوشتم رو کاغذ و عصرش میذاشتم تو وبلاگ. امسال سالی بود که من از تمام عمرم چاقتر شدم و دکترم هم توی دسامبر بهم گفت دیابت دارم. همون موقع هم واکسن ذاتالریه رو تزریق کرد. گفت باید برم واکسن انفولانزا رو هم فوری بزنم. بعدشم باید برم معاینهی چشم چون امکانِ کور شدن برای بیماران دیابتی خیلی زیاده. برام آزمایش کلیه نوشت. گفت باید هر چند وقت پاهامو نگاه کنم و مطمئن بشم که زخم نیست. میگه ممکنه زخم شه و حتی حسش هم نکنم و بعدش خیلی دیر بشه و کار بیخ پیدا کنه و مجبور شن پامو قطع کنن.
امروز رفتم کلاس برای کنترل دیابت. بهمون دستگاهِ مجانی آزمایش خون میدن که هر روز چک کنیم قند خون رو. کلی هم لیست غذاها و اینا دادن که باید رعایت کنیم و از این جور حرفا. باید هر روز یه آسپرین بچه هم بخورم. باید وزنم رو بیآرم پایین وگرنه ممکنه این هی بدتر بشه چون کلسترولم هم بالاست!
مادربزرگم خدابیامرز دیابتی بود و مادرم هم از میانسالی دیابتی شد. دکترم میگه فعلا بهم دوا نمیده و باید سعی کنیم با رژیم و ورزش کنترلش کنیم. فعلا که یه ۹ پوندی وزنم اومده پایین. جالب اینجاست که من از شیرینی و شکلات و چیزای شیرین بدم میآد اما مثل اینکه اصلا ربطی به این حرفا نداره. پانکراست اونقدر که باید انسولین تولید نمیکنه که ممکنه به خاطر ژن خانوادگی باشه یا اضافه وزن یا یه بیماری شدید که پانکراست رو اذیت کنه. اونوقت وقتی انسولین نیست گلوکز یا همون قند خون نمیتونه جذبِ سلولها بشه و همینطوری توی خون باقی میمونه و به همهی اجزای بدن صدمه میزنه. اگه انسولین باشه گلوکز جذبِ سلول میشه و تبدیل میشه به انرژی که مصرفش میکنیم.
خوبه که الآن میدونم ماجرا چیه. سعی میکنم غذاهای سالم تر بخورم. این قرص رو هم دکترم پیشنهاد داده بخورم که البته بیمه پوشش نمیده. اما قیمتش خیلی بد نیست و اگه کار کنه میارزه. کاری که میکنه اینه که با غذا که میخوریش، چربیِ غذا رو قبل از اینکه بخواد هضم و جذب بشه رد میکنه بره. تنها مشکل اینه که اگه غذای چرب بخوری اختیار دستشویی از دستت خارج میشه و ممکنه یهویی تو خیابون یا سر کار شلوارت رو قهوهای کنی!! منم با اینکه غذاهای چرب نمیخورم از ترسم جرات نمیکنم این قرص رو خیلی منظم بخورم! حالا باید ببینم چی میشه. خبرتون میکنم که آیا این دوای جدید و انقلابی موثره یا نه!
امروز رفتم کلاس برای کنترل دیابت. بهمون دستگاهِ مجانی آزمایش خون میدن که هر روز چک کنیم قند خون رو. کلی هم لیست غذاها و اینا دادن که باید رعایت کنیم و از این جور حرفا. باید هر روز یه آسپرین بچه هم بخورم. باید وزنم رو بیآرم پایین وگرنه ممکنه این هی بدتر بشه چون کلسترولم هم بالاست!
مادربزرگم خدابیامرز دیابتی بود و مادرم هم از میانسالی دیابتی شد. دکترم میگه فعلا بهم دوا نمیده و باید سعی کنیم با رژیم و ورزش کنترلش کنیم. فعلا که یه ۹ پوندی وزنم اومده پایین. جالب اینجاست که من از شیرینی و شکلات و چیزای شیرین بدم میآد اما مثل اینکه اصلا ربطی به این حرفا نداره. پانکراست اونقدر که باید انسولین تولید نمیکنه که ممکنه به خاطر ژن خانوادگی باشه یا اضافه وزن یا یه بیماری شدید که پانکراست رو اذیت کنه. اونوقت وقتی انسولین نیست گلوکز یا همون قند خون نمیتونه جذبِ سلولها بشه و همینطوری توی خون باقی میمونه و به همهی اجزای بدن صدمه میزنه. اگه انسولین باشه گلوکز جذبِ سلول میشه و تبدیل میشه به انرژی که مصرفش میکنیم.
خوبه که الآن میدونم ماجرا چیه. سعی میکنم غذاهای سالم تر بخورم. این قرص رو هم دکترم پیشنهاد داده بخورم که البته بیمه پوشش نمیده. اما قیمتش خیلی بد نیست و اگه کار کنه میارزه. کاری که میکنه اینه که با غذا که میخوریش، چربیِ غذا رو قبل از اینکه بخواد هضم و جذب بشه رد میکنه بره. تنها مشکل اینه که اگه غذای چرب بخوری اختیار دستشویی از دستت خارج میشه و ممکنه یهویی تو خیابون یا سر کار شلوارت رو قهوهای کنی!! منم با اینکه غذاهای چرب نمیخورم از ترسم جرات نمیکنم این قرص رو خیلی منظم بخورم! حالا باید ببینم چی میشه. خبرتون میکنم که آیا این دوای جدید و انقلابی موثره یا نه!
اشتراک در:
پستها (Atom)