این یه عکسه از شب عروسیمون که از همهی عکسها بیشتر دوسش دارم، نمیدونم چرا! گفتم حالا که دو ساله شده و آشنایی با شما هم تقریباً چهار ساله شده اینو بذارمش تو وبلاگم برای یادگاری :) چشمون نزنینا D:
۱۳۸۴ شهریور ۲, چهارشنبه
لی لی لی لی
این یه عکسه از شب عروسیمون که از همهی عکسها بیشتر دوسش دارم، نمیدونم چرا! گفتم حالا که دو ساله شده و آشنایی با شما هم تقریباً چهار ساله شده اینو بذارمش تو وبلاگم برای یادگاری :) چشمون نزنینا D:
۱۳۸۴ شهریور ۱, سهشنبه
دومین سالگردمون
خب بالاخره این طلسم رو بشکونم و بنویسم! این ماه اوضاع کاری خوب بوده و سرم کلی شلوغ بود که البته همینطوری خوبه. سالگرد عقد صنم اینا هم که شد. این اولین مهمونیای بود که من و پیام با هم رفتیم!! یادش به خیر مامان و بابای صنم و از همه بیشتر خودِ صنم کلی نگران بودن و منم هی دلداریشون میدادم یکی نبود بگه آخه یکی باید بیآد خودتو دلداری بده!! خلاصه که خوشحالم که دو سال شد. فردای عقد صنم اینا پیام اینا اومدن خواستگاری من!!! بابام یه حرف خیلی خوب زد. گفت:
تو دوران دوستی هم خیلی چیزا معلوم نمیشه. زیر یه سقف زندگی کردنه که نشون میده چند مرده حلاجین. دو سال اول هم خیلی سخته. دو تا آدم متفاوت از دو تا پیشزمینه، خانواده، عادات و گاهی فرهنگ مختلف میآن تو یه چهاردیواری و قراره با هم زندگی کنن؛ نفس بکشن، بخوابن، بحث کنن، بخندن و گریه کنن. مثل دو تا چرخ دنده میمونه که میخوان با هم هماهنگ بشن که بتونن با هم حرکت کنن. کمکم سالها که میگذرن این دندهها به هم ساییده میشن و کمکم یکی میشن. حالا این وسط باید هر دو انقدر انعطاف داشته باشن که با هم یکی بشن وگرنه زندگی سخت میشه.
جمعه میشه دو سال که من و پیام ازدواج کردیم. باورم نمیشه!! یه سال و خوردهایش رو با هم زندگی کردیم. فکر میکنم خیلی چیزا بوده که باید با هم هماهنگ میکردیم و این البته به معنای عوض کردنِ همدیگه نبوده. همون آدما هستیم ولی یه کم دندههامون رَوونتر شدن. همدیگه رو با عاداتمون بیشتر شناختیم و هیچکدوم از عاداتمون در حدی نبوده که تحملناپذیر باشه! برای همین یه جاهایی من کوناه اومدم و یه جاهایی پیام و خلاصه بدون درگیری اساسی پیش رفتیم. اولها خیال میکردم که خیلی آدم غُد و سختی باشم و نتونم خیلی با پیام راحت باشم و فکر میکردم که پیام خیلی آدم راحتیه اما گذشت زمان نشونم داد که نه من خیلی پیچیدهام و نه اون خیلی راحت. در هر حال لمِ همدیگه دستمون اومده و با هم راحتیم.
گاهی با خودم میگم که ازدواج یه ریسکِ بزرگه. واقعاً قبل از زندگی کردن به عنوان زن و شوهر نمیشه فهمید که آیا میتونیم با هم باشیم یا نه. دوست بودنهای طولانی و حتی زندگی کردن با هم به عنوان دوستدختر و دوستپسر این اثر رو نداره. خیلیها رو میشناسم که مدتها با هم خوب و خوش زندگی کردن و بعد از اینکه بالاخره ازدواج کردن بعد از مدت کوتاهی جدا شدن. عجیبه اما حقیقت داره. اولا که آمادگیِ دو طرف برای زندگی مشترک فکر کنم خیلی مهمه. یعنی به یه جایی از زندگیت رسیده باشی که بفهمی زندگی مشترک یعنی چی و آگاهانه بری توش.
خودِ من اگر پیام رو حتی چند ماه قبل از اینکه دیدمش میدیدم امکان نداشت ماجرا اینطوری پیش بره! چون تا همون چند وقت پیشش احساس میکردم که اصلاً هیچ وقت نمی خوام ازدواج کنم و از پسرا حالم بهم میخورد! از اونایی که خیلی سرد بودن یا اونایی که زیادی میچسبیدن. از اونایی که هیچ وقت احساساتی نمیشدن و اونایی که مدام ابراز علاقه میکردن!! خلاصه که آماده نبودم. اما اون موقع که پیام رو دیدم فهمیدم که حد وسطی هم هست. فهمیدم که پسری هم هست که بشه باهاش حرف زد و احساس ورش نداره که عاشقشی! بشه باهاش دست بدی و فکر نکنه که حالت خرابه! بشه که باهاش فقط رفیق باشی و بگی بخندی و خیال نکنه که داری بهش نخ میدی!
بعدش از اینجا تونستم اول با پیام دوست باشم و از اونجا به بعد کمکم عاشق هم شدیم در حالی که هنوز دوستای خوبی برای هم بودیم و هستیم. شانس من بود که پیام هم در برههای از زندگیش بود که آماده بود ؛) خیلی احساس خوشبختی میکنم وقتی میبینم تو این مرحلهی مهم زندگی شانس آوردم. امیدوارم که همه بتونن نیمهی گمشدهشون رو پیدا کنن و با هم چرخدنده رو به راه بندازن.
اگه نرسیدم تا بعد از ۲۸ اوت بنویسم: دومین سالگردمون مبارکه :) برامون دعا کنین که روحمون همینطوری با هم بمونه.
تو دوران دوستی هم خیلی چیزا معلوم نمیشه. زیر یه سقف زندگی کردنه که نشون میده چند مرده حلاجین. دو سال اول هم خیلی سخته. دو تا آدم متفاوت از دو تا پیشزمینه، خانواده، عادات و گاهی فرهنگ مختلف میآن تو یه چهاردیواری و قراره با هم زندگی کنن؛ نفس بکشن، بخوابن، بحث کنن، بخندن و گریه کنن. مثل دو تا چرخ دنده میمونه که میخوان با هم هماهنگ بشن که بتونن با هم حرکت کنن. کمکم سالها که میگذرن این دندهها به هم ساییده میشن و کمکم یکی میشن. حالا این وسط باید هر دو انقدر انعطاف داشته باشن که با هم یکی بشن وگرنه زندگی سخت میشه.
جمعه میشه دو سال که من و پیام ازدواج کردیم. باورم نمیشه!! یه سال و خوردهایش رو با هم زندگی کردیم. فکر میکنم خیلی چیزا بوده که باید با هم هماهنگ میکردیم و این البته به معنای عوض کردنِ همدیگه نبوده. همون آدما هستیم ولی یه کم دندههامون رَوونتر شدن. همدیگه رو با عاداتمون بیشتر شناختیم و هیچکدوم از عاداتمون در حدی نبوده که تحملناپذیر باشه! برای همین یه جاهایی من کوناه اومدم و یه جاهایی پیام و خلاصه بدون درگیری اساسی پیش رفتیم. اولها خیال میکردم که خیلی آدم غُد و سختی باشم و نتونم خیلی با پیام راحت باشم و فکر میکردم که پیام خیلی آدم راحتیه اما گذشت زمان نشونم داد که نه من خیلی پیچیدهام و نه اون خیلی راحت. در هر حال لمِ همدیگه دستمون اومده و با هم راحتیم.
گاهی با خودم میگم که ازدواج یه ریسکِ بزرگه. واقعاً قبل از زندگی کردن به عنوان زن و شوهر نمیشه فهمید که آیا میتونیم با هم باشیم یا نه. دوست بودنهای طولانی و حتی زندگی کردن با هم به عنوان دوستدختر و دوستپسر این اثر رو نداره. خیلیها رو میشناسم که مدتها با هم خوب و خوش زندگی کردن و بعد از اینکه بالاخره ازدواج کردن بعد از مدت کوتاهی جدا شدن. عجیبه اما حقیقت داره. اولا که آمادگیِ دو طرف برای زندگی مشترک فکر کنم خیلی مهمه. یعنی به یه جایی از زندگیت رسیده باشی که بفهمی زندگی مشترک یعنی چی و آگاهانه بری توش.
خودِ من اگر پیام رو حتی چند ماه قبل از اینکه دیدمش میدیدم امکان نداشت ماجرا اینطوری پیش بره! چون تا همون چند وقت پیشش احساس میکردم که اصلاً هیچ وقت نمی خوام ازدواج کنم و از پسرا حالم بهم میخورد! از اونایی که خیلی سرد بودن یا اونایی که زیادی میچسبیدن. از اونایی که هیچ وقت احساساتی نمیشدن و اونایی که مدام ابراز علاقه میکردن!! خلاصه که آماده نبودم. اما اون موقع که پیام رو دیدم فهمیدم که حد وسطی هم هست. فهمیدم که پسری هم هست که بشه باهاش حرف زد و احساس ورش نداره که عاشقشی! بشه باهاش دست بدی و فکر نکنه که حالت خرابه! بشه که باهاش فقط رفیق باشی و بگی بخندی و خیال نکنه که داری بهش نخ میدی!
بعدش از اینجا تونستم اول با پیام دوست باشم و از اونجا به بعد کمکم عاشق هم شدیم در حالی که هنوز دوستای خوبی برای هم بودیم و هستیم. شانس من بود که پیام هم در برههای از زندگیش بود که آماده بود ؛) خیلی احساس خوشبختی میکنم وقتی میبینم تو این مرحلهی مهم زندگی شانس آوردم. امیدوارم که همه بتونن نیمهی گمشدهشون رو پیدا کنن و با هم چرخدنده رو به راه بندازن.
اگه نرسیدم تا بعد از ۲۸ اوت بنویسم: دومین سالگردمون مبارکه :) برامون دعا کنین که روحمون همینطوری با هم بمونه.
۱۳۸۴ مرداد ۲۵, سهشنبه
اين شمارش معكوس براي اعدام زني است
اين شمارش معكوس براي اعدام زني است كه به او مي گوييم ميم.عين چون آبرو برايش مهم است. (1)
او براي برگشتنش از پاي چوبه دار به قدم هاي ما نياز دارد. (2)
او براي دفاع از حيثيتش دستش به خون كسي آلوده شده و حالا طبق يكي از همين قوانيني كه مي دانيم و مي دانيد يا بايد پاي چوبه دار برود يا ديه كامل يك مرد مسلمان را بپردازد كه البته تا امروز بخشي از آن تامين شده است. ادامه اش رو اینجا بخونین لطفاً و اگر میتونین لطفاً کمک کنین و خبر رو هم پخش کنین.
ببینین این دفعه دیگه فقط در حد جمع کردن چهار تا امضا و داد زدن توی خلا نیست و با پولتون میتونین زندگی یکی رو نجات بدین. تو رو خدا واقعاً اگر میخواین کاری جمعی بکنین که معنا و نتیجه داشته باشه از این کارا بکنین که یه جون رو هم نجات بدین.
ممنونم از همهی اونایی که کمک میکنن.
او براي برگشتنش از پاي چوبه دار به قدم هاي ما نياز دارد. (2)
او براي دفاع از حيثيتش دستش به خون كسي آلوده شده و حالا طبق يكي از همين قوانيني كه مي دانيم و مي دانيد يا بايد پاي چوبه دار برود يا ديه كامل يك مرد مسلمان را بپردازد كه البته تا امروز بخشي از آن تامين شده است. ادامه اش رو اینجا بخونین لطفاً و اگر میتونین لطفاً کمک کنین و خبر رو هم پخش کنین.
ببینین این دفعه دیگه فقط در حد جمع کردن چهار تا امضا و داد زدن توی خلا نیست و با پولتون میتونین زندگی یکی رو نجات بدین. تو رو خدا واقعاً اگر میخواین کاری جمعی بکنین که معنا و نتیجه داشته باشه از این کارا بکنین که یه جون رو هم نجات بدین.
ممنونم از همهی اونایی که کمک میکنن.
۱۳۸۴ مرداد ۲۰, پنجشنبه
نکاتی مهم در مورد مسابقه مقاله نويسی
همانطور که می دانيد مهلت ارسال مقالات چند روز پيش به پايان رسيد. دوستان عزيز در تيم داوری در حال مطالعه و بررسی مقالات هستند و اميدوارم که بتوانيم تا هفته آينده نتايج نهايی را اعلام کنيم.
آقای نويد فهيمی و شرکت پيام تک که پيش از اين مسئوليت برگزاری مسابقه را داشتند؛ به دلايلی فعلا قادر به ادامه همکاری نيستند. دوستان خوب و عزيزم نويسندگان وبلاگ خورشيد خانم و ساده تر از آب لطف کردند و سايت جديد مسابقه را طراحی و راه اندازی کردند. بنابر اين از امروز کليه اخبار مربوط به مسابقه را می توانيد از طريق اين سايت پيگيری نماييد.
البته عدم همکاری پيام تک تغييری در جوايز اعلام شده ايجاد نکرده. مهدی حکيمی عزيز و دوستان ايشان لطف کردند و جايزه ای معادل جايزه شرکت پيام تک برای برنده اصلی اين مسابقه در نظر گرفتند.
تنها مشکل اين است که به دليل عدم دسترسی به نويد فهيمی و شرکت پيام تک که پيش از اين مسئول دريافت مقالات بودند، ما دسترسی به مشخصات نويسندگان مقالات نداريم. بنابر اين از همه دوستانی که پيش از اين با گذاشتن لوگو يا لينک و مطلب در وبلاگ های شان از مسابقه حمايت کرده بودند درخواست می کنم که ضمن معرفی سايت جديد مسابقه از نويسندگان مقالات درخواست کنند که مشخصات خود را به همراه نام وبلاگشان به آدرس انتهای اين مطلب ايميل کنند تا در زمان اعلام نتايج نهايی بتوانيم آنها را معرفی کنيم.
ATAMADON@GMAIL.COM
آقای نويد فهيمی و شرکت پيام تک که پيش از اين مسئوليت برگزاری مسابقه را داشتند؛ به دلايلی فعلا قادر به ادامه همکاری نيستند. دوستان خوب و عزيزم نويسندگان وبلاگ خورشيد خانم و ساده تر از آب لطف کردند و سايت جديد مسابقه را طراحی و راه اندازی کردند. بنابر اين از امروز کليه اخبار مربوط به مسابقه را می توانيد از طريق اين سايت پيگيری نماييد.
البته عدم همکاری پيام تک تغييری در جوايز اعلام شده ايجاد نکرده. مهدی حکيمی عزيز و دوستان ايشان لطف کردند و جايزه ای معادل جايزه شرکت پيام تک برای برنده اصلی اين مسابقه در نظر گرفتند.
تنها مشکل اين است که به دليل عدم دسترسی به نويد فهيمی و شرکت پيام تک که پيش از اين مسئول دريافت مقالات بودند، ما دسترسی به مشخصات نويسندگان مقالات نداريم. بنابر اين از همه دوستانی که پيش از اين با گذاشتن لوگو يا لينک و مطلب در وبلاگ های شان از مسابقه حمايت کرده بودند درخواست می کنم که ضمن معرفی سايت جديد مسابقه از نويسندگان مقالات درخواست کنند که مشخصات خود را به همراه نام وبلاگشان به آدرس انتهای اين مطلب ايميل کنند تا در زمان اعلام نتايج نهايی بتوانيم آنها را معرفی کنيم.
ATAMADON@GMAIL.COM
۱۳۸۴ مرداد ۱۹, چهارشنبه
۱۳۸۴ مرداد ۱۸, سهشنبه
پشمالویی یا بیپشمی؟ مسئله این است؟!!؟
اوووووَه! خیلی وقته که ننوشتم اینحارو! هر روز میگم خب مثلاً فلان کار رو هم بکنم بعدش میآم مینویسم اما هی نمیشه! نمیدونم دقیقاً چرا نمیشه. الآنم یه کپه لباس که از خشککن درآوردم رو تخت منتظرن که تا بشن و برن تو کمدها و تازه قبل از اومدنِ پیام میخواستم یه Bubble bath هم راه بندازم! که فکر نکنم بشه باید بذارمش فردا.
یه جورِ عجیبی به یه نقطهی صفر رسیدم. کارم فقط کمیسیونیه و من خوشم نمیآد اینطوری. پس تصمیم دارم یه کار جدید رو شروع کنم اما نمیدونم چرا گیر کردم. گیر که یعنی نمیرم واقعاً دنبالش. یه بانک رفتم برای کار و مصاحبه هم شدم. دو سه روز بعدش زنگ زدن از یکی از شعبهها و گفتن ما میخوایمت اگر اسپانیایی بلدی حرف بزنی، چون مشتریهای ما ۹۹٪ مکزیکیان! و خب من هم که بلد نیستم و این پرید :((((
حالا هی میخوام بشینم به رزومهام یه کم ور برم و دوباره برم سراغ بانکها اما نمیدونم چرا نمیتونم! یه جورایی گیر کردم یه جایی اون وسط معلق، اما پیام داره تمام تلاشش رو میکنه راهم بندازه. بیآین دعا کنیم که موفق بشه!! فعلاً همش دلم میخواد برم مانیکور پدیکور کنم به یاد گدشتههای شیرین و ارزون در ایران! واقعاً آرایشگاههای ایران خیلی خیلی خوبن. خانوما قدرشون رو بدونین حسااااااااااااااابی. اون روز داشتم فکر میکردم که مثلاً برای یه ابروی ناقابل کلی باید بگردی و بعدش هم به پولِ ایران ۱۸۰۰۰ تومن میدم به علاوهی انعام! مو کوتاه کردن و هر کارِ دیگهای هم همینه! تازه شانس آوردم کالیفرنیا هستم و میتونم خانومای ایرونی پیدا کنم که این کارا رو ماهرانه انجام میدن وگرنه اینا که خوشون فجیعن.
این مدل و هنرپیشهها رو نگاه نکنین. تو امریکا اکثراً پشمالو هستن و به خودشون نمیرسن. بعضی خانوما حتی به خوشون زحمت نمیدن که موهای زیربغلشون رو بزنن و هی هم نمایش میدن بوتههای اون زیر رو! من هیچ کاری به زن و مرد ندارم و فکر میکنم همه باید هر کاری میتونن بکنن که تمیز و خوشبو و مرتب باشن. اینکه من ده من پشم داشته باشم و هی توش عرق بکنم و بوی گه بدم هیچ چیزی رو ثابت نمیکنه به غیر از اینکه آدم کثیفی هستم. یکی نیست بگه دو تا مام بگیرین بزنین زیر بغلتون!! اینجا برای این چیزا باید خرجِ خیلی بیشتری بکنی چون زیاد متداول نیست!
البته ناگفته نماند که کسانی که منو خیلی وقته میشناسن میدونن که این همیشه مشکل بزرگی بوده برام. متاسفانه بینیام خیلی حساسه و تو ایران هم دقیقاً همین ماجرا رو داشتم به توانِ شونصد میلیون!! تازه تو ایران خانوما که زیرِ مانتو روسری بودن و به همین خاطر گاهی خیلی راحت ول کرده بودن هر گونه رسیدگی به خودشون رو. آقایون هم که دیگه هیچی! تو تابستون با خودم دستمالِ خوشبو میبردم اینور اونور که بتونم نفس بکشم. همش هی غر میزدم که چرا مردمِ ما فرهنگ ندارن الآن میبینم مثل اینکه تنها نیستیم!
خلاصه که ماجراییست! اما در هر صورت اینجا اقلاً مردم تند تند میرن حموم. ایشالا که این سنتِ حسنه همه جا رواج پیدا کنه!
اصلاًچی میگفتم :))) آهان، کار. حالا فردا میخوام برم کالج نزدیکمون هم یه کم پرس و جو کنم ببینم که میتونم چند تا کلاس بردارم که مخم کپک نزنه. لعنتی عادت دارم به یادگیری و یاد دادن و احساس میکنم مغزم خوابش برده بسکه کارای روتین کرده. حالا با انتخاب یه خط جدید میخوام ازش کار بکشم. شاید هم شروع کنم اسپانیایی یاد گرفتن چون اینجا علناً از هر گوشه یه آمیگو میپَره بیرون!
خلاصه که دوباره شروع کنین به دعا کردن ؛)
یه جورِ عجیبی به یه نقطهی صفر رسیدم. کارم فقط کمیسیونیه و من خوشم نمیآد اینطوری. پس تصمیم دارم یه کار جدید رو شروع کنم اما نمیدونم چرا گیر کردم. گیر که یعنی نمیرم واقعاً دنبالش. یه بانک رفتم برای کار و مصاحبه هم شدم. دو سه روز بعدش زنگ زدن از یکی از شعبهها و گفتن ما میخوایمت اگر اسپانیایی بلدی حرف بزنی، چون مشتریهای ما ۹۹٪ مکزیکیان! و خب من هم که بلد نیستم و این پرید :((((
حالا هی میخوام بشینم به رزومهام یه کم ور برم و دوباره برم سراغ بانکها اما نمیدونم چرا نمیتونم! یه جورایی گیر کردم یه جایی اون وسط معلق، اما پیام داره تمام تلاشش رو میکنه راهم بندازه. بیآین دعا کنیم که موفق بشه!! فعلاً همش دلم میخواد برم مانیکور پدیکور کنم به یاد گدشتههای شیرین و ارزون در ایران! واقعاً آرایشگاههای ایران خیلی خیلی خوبن. خانوما قدرشون رو بدونین حسااااااااااااااابی. اون روز داشتم فکر میکردم که مثلاً برای یه ابروی ناقابل کلی باید بگردی و بعدش هم به پولِ ایران ۱۸۰۰۰ تومن میدم به علاوهی انعام! مو کوتاه کردن و هر کارِ دیگهای هم همینه! تازه شانس آوردم کالیفرنیا هستم و میتونم خانومای ایرونی پیدا کنم که این کارا رو ماهرانه انجام میدن وگرنه اینا که خوشون فجیعن.
این مدل و هنرپیشهها رو نگاه نکنین. تو امریکا اکثراً پشمالو هستن و به خودشون نمیرسن. بعضی خانوما حتی به خوشون زحمت نمیدن که موهای زیربغلشون رو بزنن و هی هم نمایش میدن بوتههای اون زیر رو! من هیچ کاری به زن و مرد ندارم و فکر میکنم همه باید هر کاری میتونن بکنن که تمیز و خوشبو و مرتب باشن. اینکه من ده من پشم داشته باشم و هی توش عرق بکنم و بوی گه بدم هیچ چیزی رو ثابت نمیکنه به غیر از اینکه آدم کثیفی هستم. یکی نیست بگه دو تا مام بگیرین بزنین زیر بغلتون!! اینجا برای این چیزا باید خرجِ خیلی بیشتری بکنی چون زیاد متداول نیست!
البته ناگفته نماند که کسانی که منو خیلی وقته میشناسن میدونن که این همیشه مشکل بزرگی بوده برام. متاسفانه بینیام خیلی حساسه و تو ایران هم دقیقاً همین ماجرا رو داشتم به توانِ شونصد میلیون!! تازه تو ایران خانوما که زیرِ مانتو روسری بودن و به همین خاطر گاهی خیلی راحت ول کرده بودن هر گونه رسیدگی به خودشون رو. آقایون هم که دیگه هیچی! تو تابستون با خودم دستمالِ خوشبو میبردم اینور اونور که بتونم نفس بکشم. همش هی غر میزدم که چرا مردمِ ما فرهنگ ندارن الآن میبینم مثل اینکه تنها نیستیم!
خلاصه که ماجراییست! اما در هر صورت اینجا اقلاً مردم تند تند میرن حموم. ایشالا که این سنتِ حسنه همه جا رواج پیدا کنه!
اصلاًچی میگفتم :))) آهان، کار. حالا فردا میخوام برم کالج نزدیکمون هم یه کم پرس و جو کنم ببینم که میتونم چند تا کلاس بردارم که مخم کپک نزنه. لعنتی عادت دارم به یادگیری و یاد دادن و احساس میکنم مغزم خوابش برده بسکه کارای روتین کرده. حالا با انتخاب یه خط جدید میخوام ازش کار بکشم. شاید هم شروع کنم اسپانیایی یاد گرفتن چون اینجا علناً از هر گوشه یه آمیگو میپَره بیرون!
خلاصه که دوباره شروع کنین به دعا کردن ؛)
اشتراک در:
پستها (Atom)