برین اینجا به پرستو رای بدین D:
۱۳۸۴ آبان ۶, جمعه
۱۳۸۴ آبان ۴, چهارشنبه
یوهوووووووووو! کار جدید :)
خب بالاخره یه شغلِ خوب پیدا کردم و کلی خرکیفم. اون یکی کارم رو هم دلم نیومد کامل بذارم کنار و ۲و ۳ روز هفته رو براشون باز گذاشتم. آخه کار باحالیه و کلی آدمهای جدید میدیدم و خونههای خوشگل و محلههای زیبا. واقعاً اینجا بعضیها خیلی خونههای خوشگلی دارن و این کار باعث شد محلههایی که خونههای فوقالعاده دارن رو پیدا کنم و حالا باید چندین سال هی کار کنیم که ثمرهی این تحقیقاتِ منو به دست بیآریم :))))))) به قولِ پیام: وووووووووووو امریکا موفق شددددددد!! :)))
امروز بیست و ششمین ماهگردِ من و پیامه :) البته پیام از صبح سر کار بوده و نصف شب هم میآد! داشتم فکر میکردم که حالا که من هم تماموقت کار میکنم دیگه جداً ما همدیگه رو نخواهیم دید!! ساعات کاریه پیام متغیره در طول روز و کار من از ۸ تا ۵. این کارِ قبلیم پارهوقت بود و من طوری تنظیمش میکردم که همیشه وقت ناهار رو با پیام باشم و وقتی پیام تعطیله منم خونه باشم اما اون ممه رو دیگه لولو برد! حالا از اول نوامبر کار جدید شروع میشه ببینیم که چی میشه.
این جای جدید دو نفر ایرونی داره که برام خیلی جالب بود چون دور و اطراف ما واقعاً ایرونی خیلی خیلی کمه. جالبه که یارو تو مصاحبه گفت درسته که من و سعید هر دو ایرانی هستیم اما دلیل نمیشه که فکر کنی اینجا مثل ایرانه. میدونم تو ایران مردم خیلی تو ساعات کاریشون درست کار نمیکنن و این حرفا و اینجا از این خبرا نیست. منم گفتم وقتی برای این کار اومدم اصلاً نمیدونستم که شماها اینجا هستین و نگران نباشین خودِ من همیشه تو ایران مورد نفرتِ زیردستام بودم چون نمیذاشتم بشینن و غیبت کنن و بگن بخندن و ازشون کار میکشیدم همونقدری که خودم هم کار میکردم.
واقعاً هیچوقت یادم نمیره چه وضعی بود. تمامِ ۸ سالی که تو ایران کار میکردم با این موضوع درگیری داشتم. از معلمش گرفته تا کارمندِ دفتری یا نگهبان دم در رو باید توجیه میکردم که شغلشون پشتسر حرف زدن و گل گفتن و گل شنفتن نیست و باید جداً برای پولی که میگیرن زحمت بکشن. یه نگهبان داشتیم که یه دفعه هم نشد که بیآم از دفترمون پایین و خواب نباشه سر پستش! یا معلمی که تمرینات رو درست انجام نمیداد چون توضیح دادنش سخت بود! یا کارمندی که درست جوابِ اربابرجوع رو نمیداد. وقتی هم که تذکر میدادم میشدم سگ و بداخلاق و سختگیر و زیادی خشک و مقرراتی! مسخره است. اونوقت هی میگیم چرا پیشرفت نمیکنیم. خب به خاطر اینه که بیشترمون تنبلیم و هر کی کارش رو جدی میگیره رو متهم به سختگیری میکنیم.
هه هه صنم میگفت بگو به خودم زنگ بزنن تا بهشون بگم تو چه شمری بودی :)) همین صنم خانم خوب منو دق میداد و هی دیر میرسید! البته خداییش واقعاً سر کلاس زحمت میکشید و بعدش میموند که جبران کنه یا حتی کلاسهای جبرانی میذاشت. ولی بعضیها واقعاً احساس مسئولیت نمیکنن. میدونین رمز موفقیت corporate america چیه؟ نه اینکه کامل تایید کنم رویهی کاریشون رو اما اصلش اینه که هر چقدر هم به نظر ما یه کار پیش پا افتاده و ساده بیآد اینا همچین کار رو مهم نشون میدن و جدی میگیرنش که اون آدمی هم که داره تو سوپرمارکت چیزا رو مرتب میکنه و جارو میکنه هم مطمئنه که کارش خیلی مهمه و زیرِ نظره و اینکه کارش درست انجام بشه یا نشه در کل موفقیتِ اونجا تاثیر عمیقی داره! جدی میگم. کوچکترین و بیاهمیتترین کارها رو با کلماتِ قلمبه سلمبه طوری برات توصیف میکنن که احساس میکنی داری کاری در حد مدیر انجام میدی و کارت حیاتیه. رمز موفقیتشون هم در همینه. چون این حس رو در تو بیدار می کنن که ازت انتظار بهترین رو دارن و تو هم ناخودآگاه میری تو این نقش و در نتیجه برای اونا بهتر کار میکنی.
تو ایران اگه مثلاً برای آبدارچیتون توضیح بدین که چه کارِ مهمی داره و چقدر شما بهش احتیاج دارین و اگه کارش رو خوب انجام داد گاهی درست بهش پاداش بدین مطمئن باشین خیلی بهتر از اینه که هی بهش یادآوری کنین که فقط یه آبدارچیه! در هر حال امیدوارم که کمکم مردممون بقهمن که با کار و فعالیتِ خودشونه که میتونن یه گلی به سرِ خودشون بزنن.
امروز بیست و ششمین ماهگردِ من و پیامه :) البته پیام از صبح سر کار بوده و نصف شب هم میآد! داشتم فکر میکردم که حالا که من هم تماموقت کار میکنم دیگه جداً ما همدیگه رو نخواهیم دید!! ساعات کاریه پیام متغیره در طول روز و کار من از ۸ تا ۵. این کارِ قبلیم پارهوقت بود و من طوری تنظیمش میکردم که همیشه وقت ناهار رو با پیام باشم و وقتی پیام تعطیله منم خونه باشم اما اون ممه رو دیگه لولو برد! حالا از اول نوامبر کار جدید شروع میشه ببینیم که چی میشه.
این جای جدید دو نفر ایرونی داره که برام خیلی جالب بود چون دور و اطراف ما واقعاً ایرونی خیلی خیلی کمه. جالبه که یارو تو مصاحبه گفت درسته که من و سعید هر دو ایرانی هستیم اما دلیل نمیشه که فکر کنی اینجا مثل ایرانه. میدونم تو ایران مردم خیلی تو ساعات کاریشون درست کار نمیکنن و این حرفا و اینجا از این خبرا نیست. منم گفتم وقتی برای این کار اومدم اصلاً نمیدونستم که شماها اینجا هستین و نگران نباشین خودِ من همیشه تو ایران مورد نفرتِ زیردستام بودم چون نمیذاشتم بشینن و غیبت کنن و بگن بخندن و ازشون کار میکشیدم همونقدری که خودم هم کار میکردم.
واقعاً هیچوقت یادم نمیره چه وضعی بود. تمامِ ۸ سالی که تو ایران کار میکردم با این موضوع درگیری داشتم. از معلمش گرفته تا کارمندِ دفتری یا نگهبان دم در رو باید توجیه میکردم که شغلشون پشتسر حرف زدن و گل گفتن و گل شنفتن نیست و باید جداً برای پولی که میگیرن زحمت بکشن. یه نگهبان داشتیم که یه دفعه هم نشد که بیآم از دفترمون پایین و خواب نباشه سر پستش! یا معلمی که تمرینات رو درست انجام نمیداد چون توضیح دادنش سخت بود! یا کارمندی که درست جوابِ اربابرجوع رو نمیداد. وقتی هم که تذکر میدادم میشدم سگ و بداخلاق و سختگیر و زیادی خشک و مقرراتی! مسخره است. اونوقت هی میگیم چرا پیشرفت نمیکنیم. خب به خاطر اینه که بیشترمون تنبلیم و هر کی کارش رو جدی میگیره رو متهم به سختگیری میکنیم.
هه هه صنم میگفت بگو به خودم زنگ بزنن تا بهشون بگم تو چه شمری بودی :)) همین صنم خانم خوب منو دق میداد و هی دیر میرسید! البته خداییش واقعاً سر کلاس زحمت میکشید و بعدش میموند که جبران کنه یا حتی کلاسهای جبرانی میذاشت. ولی بعضیها واقعاً احساس مسئولیت نمیکنن. میدونین رمز موفقیت corporate america چیه؟ نه اینکه کامل تایید کنم رویهی کاریشون رو اما اصلش اینه که هر چقدر هم به نظر ما یه کار پیش پا افتاده و ساده بیآد اینا همچین کار رو مهم نشون میدن و جدی میگیرنش که اون آدمی هم که داره تو سوپرمارکت چیزا رو مرتب میکنه و جارو میکنه هم مطمئنه که کارش خیلی مهمه و زیرِ نظره و اینکه کارش درست انجام بشه یا نشه در کل موفقیتِ اونجا تاثیر عمیقی داره! جدی میگم. کوچکترین و بیاهمیتترین کارها رو با کلماتِ قلمبه سلمبه طوری برات توصیف میکنن که احساس میکنی داری کاری در حد مدیر انجام میدی و کارت حیاتیه. رمز موفقیتشون هم در همینه. چون این حس رو در تو بیدار می کنن که ازت انتظار بهترین رو دارن و تو هم ناخودآگاه میری تو این نقش و در نتیجه برای اونا بهتر کار میکنی.
تو ایران اگه مثلاً برای آبدارچیتون توضیح بدین که چه کارِ مهمی داره و چقدر شما بهش احتیاج دارین و اگه کارش رو خوب انجام داد گاهی درست بهش پاداش بدین مطمئن باشین خیلی بهتر از اینه که هی بهش یادآوری کنین که فقط یه آبدارچیه! در هر حال امیدوارم که کمکم مردممون بقهمن که با کار و فعالیتِ خودشونه که میتونن یه گلی به سرِ خودشون بزنن.
۱۳۸۴ آبان ۱, یکشنبه
ناماش را بعد مینويسم!
این نوشتهی علی عسگری رو به هیچ وجه از دست ندین. علی یکی از معدود کسانیه که واقعاً من رو یادِ صادق هدایت میاندازه. هوشِ فوقالعادهای داره که شاید فقط باعث شده که بیشتر بفهمه و بیشتر فکر کنه که خب معلومه یعنی بیشتر درد بکشه. اگر اون هم یاد بگیره که دکمهی off افکارش رو پیدا کنه شاید زندگی براش کلی شیرینتر بشه. شماها دکمه رو پیدا کردین؟
****
وای خدای من این دختره با خودش چه فکر کرده این آهنگها رو اینطوری خونده؟! این لهجهی افغانیه؟! البته اگه بخوایم منصف باشیم اونایی هم که مثلاً فارسی رو بدون لهجه میخونن هم همچین گلی به سرِ موسیقیمون نزدن! هر روز عین قارچ خوانندههای عجیب غریب اینجا به بازار میآد. راشید و شایان و سعید و غلام و اصغر و تقی و همشون عینِ هَمَن!! به خدا اگه کاور سیدی رو نگاه نکنی نمیتونی بگی کدومشونه. نه یه کم خلاقیت نه هیچی اصالت، اینم از جوانانی که امکانات دارن! حالا تو ایران میگیم بچهها دستشون بسته است اینا دیگه چه مرگشونه!؟
****
هیچ توجه کردین که از بعد اون بازار مکارهی سالگرد وبلاگنویسی و این حرفا زبون علی بند اومده؟ این بحث و دعواهای وبلاگی همیشه قربانی میگیره. همیشه هم سرِ چیزایی که یه عده یارگیری میکنن له یا علیه یه چیزی یا یه کسی. بس کنین دیگه بابا. هر آدمی یه نظری داره، یاد بگیرین به هم و نوشتههای هم و تلاشهای هم احترام بذاریم حتی اگه با افکار و نظرات ما همخونی نداشته باشه. من که دیگه اصلاً قاطی این بحثهای فرسایشی نمیشم چون میدونم که آخرش یکی یا چند نفر انقدر حالشون بد میشه که ول میکنن و میرن. اینطوری یارگیری نکنین و حملههای شخصی رو بذارین کنار لطفاً. نقد و خرد کردن شخصیت دو چیزِ کاملاً متفاوتن و دوستان معمولاً به بهانهی تقد هر چی از دهنشون در میآد به همدیگه میگن. حیف نیست؟ هر کی که وبلاگی میزنه لابد حرفی برای گفتن داره و حیف نیست که
صداش رو خفه میکنین؟
****
وای خدایا این آهنگ وبلاگ سارا آدم رو دیوونه میکنه و این شعرش هم خیلی زیباست :)
****
وای خدای من این دختره با خودش چه فکر کرده این آهنگها رو اینطوری خونده؟! این لهجهی افغانیه؟! البته اگه بخوایم منصف باشیم اونایی هم که مثلاً فارسی رو بدون لهجه میخونن هم همچین گلی به سرِ موسیقیمون نزدن! هر روز عین قارچ خوانندههای عجیب غریب اینجا به بازار میآد. راشید و شایان و سعید و غلام و اصغر و تقی و همشون عینِ هَمَن!! به خدا اگه کاور سیدی رو نگاه نکنی نمیتونی بگی کدومشونه. نه یه کم خلاقیت نه هیچی اصالت، اینم از جوانانی که امکانات دارن! حالا تو ایران میگیم بچهها دستشون بسته است اینا دیگه چه مرگشونه!؟
****
هیچ توجه کردین که از بعد اون بازار مکارهی سالگرد وبلاگنویسی و این حرفا زبون علی بند اومده؟ این بحث و دعواهای وبلاگی همیشه قربانی میگیره. همیشه هم سرِ چیزایی که یه عده یارگیری میکنن له یا علیه یه چیزی یا یه کسی. بس کنین دیگه بابا. هر آدمی یه نظری داره، یاد بگیرین به هم و نوشتههای هم و تلاشهای هم احترام بذاریم حتی اگه با افکار و نظرات ما همخونی نداشته باشه. من که دیگه اصلاً قاطی این بحثهای فرسایشی نمیشم چون میدونم که آخرش یکی یا چند نفر انقدر حالشون بد میشه که ول میکنن و میرن. اینطوری یارگیری نکنین و حملههای شخصی رو بذارین کنار لطفاً. نقد و خرد کردن شخصیت دو چیزِ کاملاً متفاوتن و دوستان معمولاً به بهانهی تقد هر چی از دهنشون در میآد به همدیگه میگن. حیف نیست؟ هر کی که وبلاگی میزنه لابد حرفی برای گفتن داره و حیف نیست که
صداش رو خفه میکنین؟
****
وای خدایا این آهنگ وبلاگ سارا آدم رو دیوونه میکنه و این شعرش هم خیلی زیباست :)
۱۳۸۴ مهر ۲۶, سهشنبه
تنبیه بدنی و یا بوکس بازی کردن با بچه ها
اون روزی رفته بودم خونهی یکی برای اینکه براشون دفتر کارشون رو طراحی کنم. اولش فقط زنه خونه بود و خیلی ماه بود و دو تا بچهی بامزه هم داشت. کلی با هم حرف زدیم و یه طرح کشیدم و همون موقع شوهره اومد. اولاً عینِ اینا که قهرن نشست یه ورِ دیگه و هر چی زنه میگفت بیا، محل نمیذاشت! پسرِ دو سالهاش رفت هی خودشو بهش مالید و بعدش که اصلاً محلش نداشت یه گاز کوچولوی بچگانه از پای باباش از رو شلوار گرفت. مرتیکهی روانی نه گذاشت نه ورداشت خوابوند تو گوشِ بچه!!! پسربچه یه متر پرت شد!!!!
من اصلاً شوکه شده بودم و منتظر موندم ببینم چی میشه. بچه که ملنگ افتاده بود زمین. مادر هم برگشت به بچه گفت تو نباید هیچوقت گاز بگیری!!حالا برای تنبیه برو تو اتاقت درو ببند!! بچه از جاش نمیتونست تکون بخوره و مادره خیلی خونسرد بلندش کرد و انداختش تو اتاق و درو بست و حالا با شوهرِ که انگار حالش بهتر شده بود نشستن با هم دیگه سر طراحی!! انگار نه انگار! زبونم بند اومده بود اما خب به روی خودم نیاوردم ولی واقعاً نتونستم کارم رو درست انجام بدم و فقط میخواستم زودتر در برم از اونجا.
این پسربچه با اینکه دو سال و خوردهای بود هنوز نمیتونست حرف بزنه و مادرش براش ویدیوهای زبونِ ناشنواها رو خریده بود و با این زبون با هم رابطه برقرار میکردن و فکر میکنم علتش همون رفتاری بود که من فقط یه نمونهاش رو دیدم! فکر کنم غیرقانونی باشه که بچه رو بزنن و واقعاً هم بیچاره خیلی حالش بد شد. به نظر من کتک زدنِ بچه خیلی کارِ وحشتناکیه و اثراتی رو روحش میذاره که به اشکال مختلف خودش رو نشون میده. مثلاً این بچه زبونش بند اومده بود گرچه کاملاً قادر بود صدا از خودش دربیآره. تو فامیل هم دیدم رفتارهای بد که با تنبیه بدنی بدتر هم میشن. میدونم که تو مدرسههای پسرونهی ایران بدجوری معلمها بچهها رو میزنن. نمیدونم کی این کارا میخواد تموم بشه، راستش هنوزم یادِ قیافهی پسره میوفتم دلم ریش میشه.
من اصلاً شوکه شده بودم و منتظر موندم ببینم چی میشه. بچه که ملنگ افتاده بود زمین. مادر هم برگشت به بچه گفت تو نباید هیچوقت گاز بگیری!!حالا برای تنبیه برو تو اتاقت درو ببند!! بچه از جاش نمیتونست تکون بخوره و مادره خیلی خونسرد بلندش کرد و انداختش تو اتاق و درو بست و حالا با شوهرِ که انگار حالش بهتر شده بود نشستن با هم دیگه سر طراحی!! انگار نه انگار! زبونم بند اومده بود اما خب به روی خودم نیاوردم ولی واقعاً نتونستم کارم رو درست انجام بدم و فقط میخواستم زودتر در برم از اونجا.
این پسربچه با اینکه دو سال و خوردهای بود هنوز نمیتونست حرف بزنه و مادرش براش ویدیوهای زبونِ ناشنواها رو خریده بود و با این زبون با هم رابطه برقرار میکردن و فکر میکنم علتش همون رفتاری بود که من فقط یه نمونهاش رو دیدم! فکر کنم غیرقانونی باشه که بچه رو بزنن و واقعاً هم بیچاره خیلی حالش بد شد. به نظر من کتک زدنِ بچه خیلی کارِ وحشتناکیه و اثراتی رو روحش میذاره که به اشکال مختلف خودش رو نشون میده. مثلاً این بچه زبونش بند اومده بود گرچه کاملاً قادر بود صدا از خودش دربیآره. تو فامیل هم دیدم رفتارهای بد که با تنبیه بدنی بدتر هم میشن. میدونم که تو مدرسههای پسرونهی ایران بدجوری معلمها بچهها رو میزنن. نمیدونم کی این کارا میخواد تموم بشه، راستش هنوزم یادِ قیافهی پسره میوفتم دلم ریش میشه.
۱۳۸۴ مهر ۲۴, یکشنبه
ابر و باد و مه ما را بس!
خب بالاخره کتاب هری پاتر رو تموم کردم. این آخری یه کم باعث شد من افسردگی بگیرم! آخرش غمناک تموم میشه :( کلاً احساس کردم این یکی تلخ بود یه کمی. البته تا به حال کتابش رو نخونده بودم و همیشه فیلمهاش رو دیده بودم، واقعاً کتاب یه چیزِ دیگه است. اگه هنوز نخوندین حتماً امتحانش کنین. البته نمیدونم ترجمه شده این کتاب آخریه هنوز یا نه. اما با توجه به سرعت فوقالعادهی بازار ایران مطمئنم که شده! حالا یه سیدی دارم که تمام کتابای قدیمش رو داره و میخوام شروع کنم همه رو یخونم.
اینجا هوا معرکه شده، که البته به زبانِ شیدهای یعنی هی باد و بارونه! خنک و ابری و وقتی که باد میآد شدیداً کیف میده :) حیف که پیام الآن سر کاره وگرنه میرفتیم قدم میزدیم. اوه البته اون زیر بارون قدم زدن رو دوست نداره اما خب میتونیم بریم زیر بارون رانندگی کنیم در عوض!
نمیتونم تصمیم بگیرم که امسال برم ایران یا نه. دلم خیلی تنگ شده برای مامان اینا اما دلم نمیخواد پیام رو تنها بذارم چون کارش زیاده و اگه قرار باشه هی بره سر کار و بعدش هم بیآد به خونهی خالی، ترجیح میدم که صبر کنم برای یه موقعیتی که هر دومون بتونیم با هم بریم که ممکنه حالا حالاها نشه :( اما اشکال نداره. مامانم اینا هم موافقن و در عوض هی به هم زنگ میزنیم :)
دیگه عادت کردم به همه چیزِ اینجا. راستش اولش برام خیلی سخت بود و همه چیز از مردم گرفته تا غذا و هوا به نظرم مصنوعی میاومد اما الآن شاید خودم هم مصنوغی شدم و دیگه اونقدرها اذیتم نمیکنه. حالا باید ببینم بعد از اولین سفرم به ایران حالم چطوریه! آلودگی که همیشه آزارم میداده و حالا ببینم بعد از مدتِ طولانی هوای تمیز داشتن برسم تهران ایست ریوی میگیرم یا نه :))))
منم حالم خوشهها! اصلاً معلوم نیست که کی می]وام بیآم اونوقت نشستم در موردش هی تحلیل و تجزیه میکنم :))) فعلاً برم ماکارونی رو آماده کنم که الآناست که پیام برای ناهار بیآد خونه :X
اوه اوه عجب بارونی گرفته :)
اینجا هوا معرکه شده، که البته به زبانِ شیدهای یعنی هی باد و بارونه! خنک و ابری و وقتی که باد میآد شدیداً کیف میده :) حیف که پیام الآن سر کاره وگرنه میرفتیم قدم میزدیم. اوه البته اون زیر بارون قدم زدن رو دوست نداره اما خب میتونیم بریم زیر بارون رانندگی کنیم در عوض!
نمیتونم تصمیم بگیرم که امسال برم ایران یا نه. دلم خیلی تنگ شده برای مامان اینا اما دلم نمیخواد پیام رو تنها بذارم چون کارش زیاده و اگه قرار باشه هی بره سر کار و بعدش هم بیآد به خونهی خالی، ترجیح میدم که صبر کنم برای یه موقعیتی که هر دومون بتونیم با هم بریم که ممکنه حالا حالاها نشه :( اما اشکال نداره. مامانم اینا هم موافقن و در عوض هی به هم زنگ میزنیم :)
دیگه عادت کردم به همه چیزِ اینجا. راستش اولش برام خیلی سخت بود و همه چیز از مردم گرفته تا غذا و هوا به نظرم مصنوعی میاومد اما الآن شاید خودم هم مصنوغی شدم و دیگه اونقدرها اذیتم نمیکنه. حالا باید ببینم بعد از اولین سفرم به ایران حالم چطوریه! آلودگی که همیشه آزارم میداده و حالا ببینم بعد از مدتِ طولانی هوای تمیز داشتن برسم تهران ایست ریوی میگیرم یا نه :))))
منم حالم خوشهها! اصلاً معلوم نیست که کی می]وام بیآم اونوقت نشستم در موردش هی تحلیل و تجزیه میکنم :))) فعلاً برم ماکارونی رو آماده کنم که الآناست که پیام برای ناهار بیآد خونه :X
اوه اوه عجب بارونی گرفته :)
۱۳۸۴ مهر ۱۹, سهشنبه
با تاخیر
اینو چند وقت پیش نوشته بودم اما حتی نرسیده بودم بذارمش اینجا! حالا اصلا زمانش گذشته اما همینطوری میذارمش که یادم باشه اون روزا چه خبرا بوده :)
******
خب این هم از مراسم Emmy's و جکهایی که ملت میگفتن در مورد طوفان کاترینا و بیلیاقتی جرج بوش. از همه جالبتر جان استوارت بود که یه چیزی از قبل آماده کرده بود داده بود که سانسورش کنن :)) هر چی از دهنش دراومده بود گفته بود به بوش و قوه اجرایی! خلاصه که رسماً از حالت عزاداری دراومدن با این مراسم. میگن که از قبل به همه گفته بودن که از منطقه خارج بشن اما این سیاهپوستها گفتن ما پول نداریم که از شهر بریم بیرون!!!!! و بعضی هم میگن که اینا نرفتن از شهر بیرون که بعد از رفتن بقیه برن از خونههاشون دزدی کنن!!! خلاصه این امریکاییها هم برای خودشون عالمی دارن.
یه عده عینِ چی کار میکنن و اصلاً نمیفهمن زندگیشون چطوری داره از دستشون میره و یه عده هم از بس گشادن که به هوای wellfare نشستن و هیچ گهی نمیخورن و از عالم و آدم هم طلبکارن. البته آدمهای نرکالی هم ستن این وسط که سعی میکنن که حد وسط رو نگه دارن اما واقعاً سخته که به اون چاه و این چاله نیوفتی. مثلاً وقتی میری تو یه کاری وقتی ببینن که کارت خوبه هی به هوای ترفیع و چند دلار بیشتر حقوق هی ساعتهای کارت رو میبرن بالا و بالاتر و به جایی میرسه که وقت آزاد نداری و اگر هم داری نا نداری که کاری بکنی!!! یهو به خودت میآی و میبینی وای من چقدر خستهام و اوه ده سال از عمرم رو هم سگدو زدم!
میدونین چیه؟ اینجا خیلی راحت میتونین بیوفتین تو یه سیکلی که هی دلتون بخواد بیشتر و بهتر رو داشته باشین. الآن خودِ من هم اینطوری میشم گاهی. مثلاً خونههای خیلی خوشگل و بزرگ و با منظرههای خدا هست که میتونی با یه کم جر دادنِ خودت به دست بیآری. ماشینهای خوشگلی هست که یه همین ترتیب میتونی به دست بیآری. لازمهاس فقط اینه که همونطور که گفتم کمی تا قسمتی جر بخوری بسکه کار کنی و تا خرخره بری تو قرض که خب یعنی دوباره باید جر بخوری تا پس یدیش!! اما ماجرا اینجاست هیچ چیز دور از دسترست نیست. یعنی میتونی هر چیزی رو داشته باشی. یه جوری برات تنظیم میکنن که تا آخر عمرت وام بدی اما اون چیزی که میخوای رو داشته باشی.
به همین راحتی میوفتی تو سیکلشون. وام بگیر. بخر. سگدو بزن. کمی از وام رو پس بده که بتونی یه وام جدید بگیری. بازم سگدو بزن که حالا هر دو تا وام رو پس بدی و به همین ترتیب ادامه داره.
انقدر مرز بینِ یه زندگی متوسط داشتن و گوشهی خیابون خوابیدن گاهی نازکه که باید واقعاً حواست جمع باشه. کلی کارت اعتباری هست که تمام مدت دارن وسوسهات میکنن که بیشتر و بیشتر بخوای و بخری. با خودت میگی الآن میخرم بعداً پولش رو میدم و به همین راحتی یهو میبینی که ۱۰۰۰ دلار اینور اونور خرج کردی! حالا بیا اینا رو پس بده! خلاصه که میخوام بگم همه چیز راحته به دست آوردنش اما باید بفهمی که سیستم کاپیتالیستی شوخیبردار نیست.. به همون راحتی که میذاره پولدار بشی میتونه به خاک سیاه بنشونتت. حالا انتخاب با خودته، یا دلتو میزنی به دریا و از این سیستم استفاده میکنی یا ترجیح میدی که کارمند باشی و در عوض هیچوقت کارت به ورشکستگی نکشه.
پیام خیلی اهل ریسک نیست. من هم خودم هیچ جا نمیخوابم که کوچکترین احتمالی بدم که آب از زیرش رد میشه!!! شاید حالا در آینده کمی شجاعتر بشیم اما فعلاً که کارمندیم :)
******
خب این هم از مراسم Emmy's و جکهایی که ملت میگفتن در مورد طوفان کاترینا و بیلیاقتی جرج بوش. از همه جالبتر جان استوارت بود که یه چیزی از قبل آماده کرده بود داده بود که سانسورش کنن :)) هر چی از دهنش دراومده بود گفته بود به بوش و قوه اجرایی! خلاصه که رسماً از حالت عزاداری دراومدن با این مراسم. میگن که از قبل به همه گفته بودن که از منطقه خارج بشن اما این سیاهپوستها گفتن ما پول نداریم که از شهر بریم بیرون!!!!! و بعضی هم میگن که اینا نرفتن از شهر بیرون که بعد از رفتن بقیه برن از خونههاشون دزدی کنن!!! خلاصه این امریکاییها هم برای خودشون عالمی دارن.
یه عده عینِ چی کار میکنن و اصلاً نمیفهمن زندگیشون چطوری داره از دستشون میره و یه عده هم از بس گشادن که به هوای wellfare نشستن و هیچ گهی نمیخورن و از عالم و آدم هم طلبکارن. البته آدمهای نرکالی هم ستن این وسط که سعی میکنن که حد وسط رو نگه دارن اما واقعاً سخته که به اون چاه و این چاله نیوفتی. مثلاً وقتی میری تو یه کاری وقتی ببینن که کارت خوبه هی به هوای ترفیع و چند دلار بیشتر حقوق هی ساعتهای کارت رو میبرن بالا و بالاتر و به جایی میرسه که وقت آزاد نداری و اگر هم داری نا نداری که کاری بکنی!!! یهو به خودت میآی و میبینی وای من چقدر خستهام و اوه ده سال از عمرم رو هم سگدو زدم!
میدونین چیه؟ اینجا خیلی راحت میتونین بیوفتین تو یه سیکلی که هی دلتون بخواد بیشتر و بهتر رو داشته باشین. الآن خودِ من هم اینطوری میشم گاهی. مثلاً خونههای خیلی خوشگل و بزرگ و با منظرههای خدا هست که میتونی با یه کم جر دادنِ خودت به دست بیآری. ماشینهای خوشگلی هست که یه همین ترتیب میتونی به دست بیآری. لازمهاس فقط اینه که همونطور که گفتم کمی تا قسمتی جر بخوری بسکه کار کنی و تا خرخره بری تو قرض که خب یعنی دوباره باید جر بخوری تا پس یدیش!! اما ماجرا اینجاست هیچ چیز دور از دسترست نیست. یعنی میتونی هر چیزی رو داشته باشی. یه جوری برات تنظیم میکنن که تا آخر عمرت وام بدی اما اون چیزی که میخوای رو داشته باشی.
به همین راحتی میوفتی تو سیکلشون. وام بگیر. بخر. سگدو بزن. کمی از وام رو پس بده که بتونی یه وام جدید بگیری. بازم سگدو بزن که حالا هر دو تا وام رو پس بدی و به همین ترتیب ادامه داره.
انقدر مرز بینِ یه زندگی متوسط داشتن و گوشهی خیابون خوابیدن گاهی نازکه که باید واقعاً حواست جمع باشه. کلی کارت اعتباری هست که تمام مدت دارن وسوسهات میکنن که بیشتر و بیشتر بخوای و بخری. با خودت میگی الآن میخرم بعداً پولش رو میدم و به همین راحتی یهو میبینی که ۱۰۰۰ دلار اینور اونور خرج کردی! حالا بیا اینا رو پس بده! خلاصه که میخوام بگم همه چیز راحته به دست آوردنش اما باید بفهمی که سیستم کاپیتالیستی شوخیبردار نیست.. به همون راحتی که میذاره پولدار بشی میتونه به خاک سیاه بنشونتت. حالا انتخاب با خودته، یا دلتو میزنی به دریا و از این سیستم استفاده میکنی یا ترجیح میدی که کارمند باشی و در عوض هیچوقت کارت به ورشکستگی نکشه.
پیام خیلی اهل ریسک نیست. من هم خودم هیچ جا نمیخوابم که کوچکترین احتمالی بدم که آب از زیرش رد میشه!!! شاید حالا در آینده کمی شجاعتر بشیم اما فعلاً که کارمندیم :)
۱۳۸۴ مهر ۱۱, دوشنبه
نشیمنگاه
هه هه هه!! :) ماشینم بهم میآد؟
*****
عجب وبلاگ خوبی برای صمد بهرنگی هست و من نمیدونستم! ممنون از همهی اونایی که معرفی کردن. یکی از داستانهای بامزهای که از بچگی سرش کلی خندیده بودم برام جالب بود، پیرزن و جوجهی طلاییشه. آخه مامانِ من سوپر مودبه و تا وقتی که رفتم مدرسه و با دو سه تا بچه تخس دوست شدم یه سری کلمات در دایرهی واژگانم نبود. یکیشون کون بود. میدونم باورتون نمیشه اما در خونهی ما از این کلمات جداً شنیده نمیشد. مادرم بدون اینکه حساسیتِ خاصی نشون بده سعی میکرد اطرافیان رو طوری انتخاب کنه که تا جایی که ممکنه از این حرفا جلوی ما زده نشه. خلاصه که میگفتیم پشت یا نشیمنگاه و هرگز کون!! الآنشم اگه از دهنمون دربره چشمغرهای میره و بعد با محبت میگه وقتی میشه قشنگتر صحبت کرد چرا که نه؟ خلاصه که از اونجایی که مادر و بچه معمولاً متضاد هم میشن فکر کنم می تونین مجسم کنین طرز حرف زدنِ منو :)))
نه بابا شوخی کردم. منم حساسم و بچهها همیشه جلوی من ملاحظه میکردن که چه جوکی میگن و چی میگن. البته دایرهی واژگانم حسابی رشد کرده!!!! اما دلیل نمیشه که آدم استفاده کنه. اگه میشه قشنگتر حرف زد چرا که نه ؛)
اشتراک در:
پستها (Atom)