یکی از خوانندههای این وبلاگ ایمیل داده که برندهی گرینکارد در لاتاری شده و حالا احتیاج داره به کسی که از نظر مالی ضامنش بشه. یه فرم به اسم affidavit of support هست که لازمه پر بشه و فقط ۳۰ روز وقت دارن برای این کار.
اگر کشی هست که میتونه کمک کنه لطفا خبر بده به این ایمیل: shideh [at] pinkfloydish [dot] com
ممنون.
۱۳۸۵ بهمن ۴, چهارشنبه
۱۳۸۵ بهمن ۱, یکشنبه
فستیوال فیلم یکپلانی تهراناونیو
فستیوال فیلم یکپلانی تهراناونیو آغاز به كار كرد. بیست و نه «یادداشت تصویری» اكنون
برای داونلود آماده است و تا چهل روز دیگر بر روی سكوی تهران۳۶۰ باقی خواهند ماند.
علاقمندان باید نام خود را همراه با یك آدرس ایمیل صحیح در سكو ثبت كنند و به انتظار
نامهای بمانند كه كلید دسترسی را در اختیارشان قرار میدهد. از آن پس داونلود كردن
كارها مقدور خواهد بود، كه برای رأی دهی الزامیست.
همچنین فیلمها را نیز میتوانید در سایت یوتیوب نیز تماشا کنید.
حوالی مردادماه سال گذشته (۱۳۸۴) بود که {حامد صفایی}، از نویسندگان سکوی اینترنتی تهراناونیو -- که در كار سینما و تئاتر است و نان ِ گرافیک میخورَد -- دست به قلم شاعرانهای برد که در آن نگاه به مثابه اشعار هایکو به جای حک شدن در قاب مرسوم نوشتار در تصویر بیجان بر سلولوئید یا دیجیتال جان میگرفت. این نگاه شاعرانه مطلع پیشنهادی شد برای جشنوارهای با عنوان *مسابقه فیلمهای یکپلانی*. ایده پاییز و زمستان مزمزه شد و این قالب شکل گرفت تا در حد فاصل «یک بار روشن تا خاموش کردن دوربین» یا هر وسیله تصویری دیگر بتوان تصویری بیآرایه و پیرایه خلق کرد، از
بند و بست تکنیکی رهایی یافت، و جان تصویر و لحظه، جان کلام شود. پیشنهاد حامد را
میتوان نوعی یادداشتی کردن تصویر -- یا تصویری كردن یادداشت -- تلقی نمود. بنابر این،
برای ما *فیلم كوتاه یك پلانی* حكم هایكو را دارد، تصویری كه نه فیلم كوتاه است و نه
عكس، نه گزارش خندهداری از یك اتفاق خانگی و نه كلاژی سهلانگارانه و سردستی كه به مدد پیرایش دیجیتالی سر و شكل موقری بیابد -- تنها یك نگاه ساده و بدون قطع، تنها یك شعر تصویری سیال.
برای داونلود آماده است و تا چهل روز دیگر بر روی سكوی تهران۳۶۰ باقی خواهند ماند.
علاقمندان باید نام خود را همراه با یك آدرس ایمیل صحیح در سكو ثبت كنند و به انتظار
نامهای بمانند كه كلید دسترسی را در اختیارشان قرار میدهد. از آن پس داونلود كردن
كارها مقدور خواهد بود، كه برای رأی دهی الزامیست.
همچنین فیلمها را نیز میتوانید در سایت یوتیوب نیز تماشا کنید.
حوالی مردادماه سال گذشته (۱۳۸۴) بود که {حامد صفایی}، از نویسندگان سکوی اینترنتی تهراناونیو -- که در كار سینما و تئاتر است و نان ِ گرافیک میخورَد -- دست به قلم شاعرانهای برد که در آن نگاه به مثابه اشعار هایکو به جای حک شدن در قاب مرسوم نوشتار در تصویر بیجان بر سلولوئید یا دیجیتال جان میگرفت. این نگاه شاعرانه مطلع پیشنهادی شد برای جشنوارهای با عنوان *مسابقه فیلمهای یکپلانی*. ایده پاییز و زمستان مزمزه شد و این قالب شکل گرفت تا در حد فاصل «یک بار روشن تا خاموش کردن دوربین» یا هر وسیله تصویری دیگر بتوان تصویری بیآرایه و پیرایه خلق کرد، از
بند و بست تکنیکی رهایی یافت، و جان تصویر و لحظه، جان کلام شود. پیشنهاد حامد را
میتوان نوعی یادداشتی کردن تصویر -- یا تصویری كردن یادداشت -- تلقی نمود. بنابر این،
برای ما *فیلم كوتاه یك پلانی* حكم هایكو را دارد، تصویری كه نه فیلم كوتاه است و نه
عكس، نه گزارش خندهداری از یك اتفاق خانگی و نه كلاژی سهلانگارانه و سردستی كه به مدد پیرایش دیجیتالی سر و شكل موقری بیابد -- تنها یك نگاه ساده و بدون قطع، تنها یك شعر تصویری سیال.
۱۳۸۵ دی ۱۸, دوشنبه
شقالقمر
خب این امتحانِ سرنوشتساز هم امروز پاس شد به سلامتی و میمنت! این کارِ جدیدم توی بیمه است و اینجا تا موقعی که یه امتحانِ دولتیِ شدیداً سخت رو پاس نکنی بهت اجازه نمیدن که هیچکاری در بیمه بکنی. کلاً از درس خوندن هیچوقت خوشم نمیاومده و فقط به لطفِ حافظهی قوی که دارم از پسِ کارا براومدم. این دفعه ولی شوخی نبود، این امتحانه خیلی سخته و سر کار هم هی میگفتن که اگه دفعهی اول قبول نشدین خیلی تعجب نکنین چونکه خیلی سخته و فقط اگه دفعهی دوم هم قبول نشین اخراجتون میکنیم!!
خلاصه که امروز بعد از دو روز جون کندنِ ممتد و کش اومدن روی کتابِ درسیم رفتم ساختمانِ مرکزیِ بیمهی کالیفرنیا. یه چیزِ جالب در مورد امریکا اینه که وقتی میری یه جایی امتحان بدی و یا فرم پر کنی یا هر چیزی، انقدر کامل و فصیح همهی مراحل کار رو برات توضیح میدن که کاملاً خرفهم بشی! یعنی به کوچکترین سوالی که ممکنه توی ذهنِ خنگترین فرد عالم شکل بگیره هم جواب میدن. قبل از این امتحان هم دقیقاً به منوالِ همیشگی خرفهم شدیم و شروع کردیم به جواب دادن.
ببینین از کمبودِ امکانات و عقبموندگیِ ایران حرف میزنین، اینجا هم مشکلاتِ خودش رو داره. تمام سیستمهایی که برای این امتحان کامپیوتری استفاده میشدن متعلق به دورهی شاه شهید بودن! مانیتور بیا این هواااااااا! وسط امتحان هم یهو اینترنتشون قاط زد و یارو ممتحنِ پاشده زنگ زده به ساکرمنتو (مرکز ایالت کالیفرنیا) به دفتر مرکزی که اینا همهی جواباشون و سوالاتشون پرید! بعد از ده دقیقه دوباره ارتباط برقرار شد و خوشبختانه جوابهام به ۵۵ تا سوال نپریده بودن!! ولی وسطای امتحان، که ۱۵۰ تا سوال داشت و ۳ ساعت بود، میخواستم پاشم برم وبیخیالش بشم بسکه سخت و گیجکننده بود!
آخراش که رسیدم دیدم از ۱۵۰ سوال فقط ۶۰ تاش رو ۱۰۰ درصد بلد بودم و جواب دادم و ۹۰ تاش رو بدون جواب رد کرده بودم تا بعداً سر فرصت برم سراغشون دوباره. قبولی با ۷۰٪ بود و من مطمئن بود م که رد میشم اما خانمه گفت که قبول شدم!!! احساس میکنم شقالقمر کردم :) حالا باید از فردا برم سر کلاشهای آموزشیِ کارمون که علاوه بر این کالیفرنیا که یاد گرفتم ۲۱ ایالتِ دیگه هم بهمون یاد بدن!!! خدا خودش کمک کنه!
خلاصه که امروز بعد از دو روز جون کندنِ ممتد و کش اومدن روی کتابِ درسیم رفتم ساختمانِ مرکزیِ بیمهی کالیفرنیا. یه چیزِ جالب در مورد امریکا اینه که وقتی میری یه جایی امتحان بدی و یا فرم پر کنی یا هر چیزی، انقدر کامل و فصیح همهی مراحل کار رو برات توضیح میدن که کاملاً خرفهم بشی! یعنی به کوچکترین سوالی که ممکنه توی ذهنِ خنگترین فرد عالم شکل بگیره هم جواب میدن. قبل از این امتحان هم دقیقاً به منوالِ همیشگی خرفهم شدیم و شروع کردیم به جواب دادن.
ببینین از کمبودِ امکانات و عقبموندگیِ ایران حرف میزنین، اینجا هم مشکلاتِ خودش رو داره. تمام سیستمهایی که برای این امتحان کامپیوتری استفاده میشدن متعلق به دورهی شاه شهید بودن! مانیتور بیا این هواااااااا! وسط امتحان هم یهو اینترنتشون قاط زد و یارو ممتحنِ پاشده زنگ زده به ساکرمنتو (مرکز ایالت کالیفرنیا) به دفتر مرکزی که اینا همهی جواباشون و سوالاتشون پرید! بعد از ده دقیقه دوباره ارتباط برقرار شد و خوشبختانه جوابهام به ۵۵ تا سوال نپریده بودن!! ولی وسطای امتحان، که ۱۵۰ تا سوال داشت و ۳ ساعت بود، میخواستم پاشم برم وبیخیالش بشم بسکه سخت و گیجکننده بود!
آخراش که رسیدم دیدم از ۱۵۰ سوال فقط ۶۰ تاش رو ۱۰۰ درصد بلد بودم و جواب دادم و ۹۰ تاش رو بدون جواب رد کرده بودم تا بعداً سر فرصت برم سراغشون دوباره. قبولی با ۷۰٪ بود و من مطمئن بود م که رد میشم اما خانمه گفت که قبول شدم!!! احساس میکنم شقالقمر کردم :) حالا باید از فردا برم سر کلاشهای آموزشیِ کارمون که علاوه بر این کالیفرنیا که یاد گرفتم ۲۱ ایالتِ دیگه هم بهمون یاد بدن!!! خدا خودش کمک کنه!
۱۳۸۵ دی ۱۲, سهشنبه
کاری به فجیعیِ هولوکاست!
این هم از سال جدید و کریسمس و تمام این ماجراها. خوب بود دو تا تعطیلی داشتیم پشت سر هم که حسابی فرصت استراحت داد.
رفتم سر کار جدید. فعلا دوران آموزششه. یه امتحانیه که باید بگذرونم قبل از اینکه بتونم کار بکنم اینجا. اون کارِ قبلی داشت منو روانی میکرد! یه رییسِ ایرونیه الاغ داشتم که آبروی هر چی ایرونیه رو برده بود پدرسگ! جوری بود که همهی کارکنا میگفتن ایرونیا عجب جونورایین و منم باید میاومدم اون وسط و میگفتم والله منم ایرونیم اما شارلاتان نیستم، همهی ایرونیا شارلاتان نیستن! توی مدت یه سالی که براشون کار کردم فقط با خودم اعصاب خوردکنی آوردم خونه و هی حرصِ بیخود خوردم. حالا راحت شدم. احساس میکردم دارم تویِ یه شرکتِ چیپِ مزخرف با یه مشت لاتِ بیشعور کار میکنم. خیلی زور داره آدم پاشه بیآد امریکا و بازم چنین وضعیتِ کاری داشته باشه!
توی مدت ۹ ماه ۱۲ تا از کارکناشون استعفا دادن و رفتن. یارو با کمال خونسردی نشسته به من میگه آره کارمند مثل شلوار میمونه که میخری و میپوشی تا موقعی که به درد بخوره و یه موقعی هم میاندازیش دور! همینطور که داشتم به صورتِ کریهش نگاه میکردم تو دلم گفتم و تو انقدر الاغی که نمیفهمی داری تو رویِ من به من میگی شلوار! برای دفتر هیچ برنامهی تمیز کردنی نداشتن! ایران معمولا آبدارچی و نگهبان دارن دفترا که به تمیزی و این جور کارا مشغولن. اینجا معمولا یه پیمانکار میآد و این مسئولیت رو به عهده میگیره و ایشون از شدتِ گدا بودن نمیخواست کسی یا شرکتی رو استخدام کنه و میگفت خودتون توالتتون رو تمیز کنین!!!!!
منم گفتم والله من توالت عمومی تمیز نمیکنم حالا بقیهی دوستان اگه گاهی لطف میکنن این کارو میکنن اما این واقعا جزو وظائف ما نیست!! خلاصه ان و گه از سر تا پای اونجا بالا میرفت. تو زمستون باید یخ میزدیم و تو تابستون میپختیم و این کثافت ایرکاندیشنر رو روشن نمیکرد. یه پسرِ گِی داشتیم تو بخش تبلیغات که کارای کامپیوتری هم میکرد ورداشته بود به یکی دیگه از مدیرا ایمیل داده بود که این پسرهی ک..نی همش داره ک..ونِ فلانی رو دید میزنه!!!! این پسره هم که همیشه داشت با ایمیلا ورمیرفت و مشکلای سیستم رو حل میکرد این ایمیل رو دیده بود!! اون روزی زنگ زده بود و میگفت که شیده میخوام به دادگاه شکایت کنم.
خلاصه که الآن این کار جدیدم در و دیوارش رو همش یه کارمند داره میشوره و همیشه همه مهربونن و لبخند میزنن و ... آرامش به زندگیم برگشته.
رفتم سر کار جدید. فعلا دوران آموزششه. یه امتحانیه که باید بگذرونم قبل از اینکه بتونم کار بکنم اینجا. اون کارِ قبلی داشت منو روانی میکرد! یه رییسِ ایرونیه الاغ داشتم که آبروی هر چی ایرونیه رو برده بود پدرسگ! جوری بود که همهی کارکنا میگفتن ایرونیا عجب جونورایین و منم باید میاومدم اون وسط و میگفتم والله منم ایرونیم اما شارلاتان نیستم، همهی ایرونیا شارلاتان نیستن! توی مدت یه سالی که براشون کار کردم فقط با خودم اعصاب خوردکنی آوردم خونه و هی حرصِ بیخود خوردم. حالا راحت شدم. احساس میکردم دارم تویِ یه شرکتِ چیپِ مزخرف با یه مشت لاتِ بیشعور کار میکنم. خیلی زور داره آدم پاشه بیآد امریکا و بازم چنین وضعیتِ کاری داشته باشه!
توی مدت ۹ ماه ۱۲ تا از کارکناشون استعفا دادن و رفتن. یارو با کمال خونسردی نشسته به من میگه آره کارمند مثل شلوار میمونه که میخری و میپوشی تا موقعی که به درد بخوره و یه موقعی هم میاندازیش دور! همینطور که داشتم به صورتِ کریهش نگاه میکردم تو دلم گفتم و تو انقدر الاغی که نمیفهمی داری تو رویِ من به من میگی شلوار! برای دفتر هیچ برنامهی تمیز کردنی نداشتن! ایران معمولا آبدارچی و نگهبان دارن دفترا که به تمیزی و این جور کارا مشغولن. اینجا معمولا یه پیمانکار میآد و این مسئولیت رو به عهده میگیره و ایشون از شدتِ گدا بودن نمیخواست کسی یا شرکتی رو استخدام کنه و میگفت خودتون توالتتون رو تمیز کنین!!!!!
منم گفتم والله من توالت عمومی تمیز نمیکنم حالا بقیهی دوستان اگه گاهی لطف میکنن این کارو میکنن اما این واقعا جزو وظائف ما نیست!! خلاصه ان و گه از سر تا پای اونجا بالا میرفت. تو زمستون باید یخ میزدیم و تو تابستون میپختیم و این کثافت ایرکاندیشنر رو روشن نمیکرد. یه پسرِ گِی داشتیم تو بخش تبلیغات که کارای کامپیوتری هم میکرد ورداشته بود به یکی دیگه از مدیرا ایمیل داده بود که این پسرهی ک..نی همش داره ک..ونِ فلانی رو دید میزنه!!!! این پسره هم که همیشه داشت با ایمیلا ورمیرفت و مشکلای سیستم رو حل میکرد این ایمیل رو دیده بود!! اون روزی زنگ زده بود و میگفت که شیده میخوام به دادگاه شکایت کنم.
خلاصه که الآن این کار جدیدم در و دیوارش رو همش یه کارمند داره میشوره و همیشه همه مهربونن و لبخند میزنن و ... آرامش به زندگیم برگشته.
اشتراک در:
پستها (Atom)