خب این بحث تعرض و اینا داره بیخ پیدا میکنه.
این مطلب صنم، لُبِ مطلبش رو قبول دارم اما یه کمی برای من زیادی یه طرفه است. میفهمم کاملاً که چرا این مطلب رو نوشته و فکر میکنم کمی احساسی شده.
از یه طرف هم
خداداد طرفِ پسرونهش رو نوشته.
متاسفانه همیشه آدم های مزخرفی هستن تو این دنیا که میخوان از دیگران سواستفاده کنن؛ دختر و پسر نداره. متاهل و مجرد نداره. ایرونی و خارجی نداره. عشق خارج داشتن و نداشتن نداره. فقط کافیه یه آدمِ بیخود و عوضی باشی که همه چیز رو با پایین تنهش میبینه و میسنجه و فکر میکنه هر کی یه کم آزادانه فکر میکنه حتما باهاش میخوابه!!
در این دنیای وبلاگی چیزای عجیب و غریب زیادی رو دیدم و شنیدم اما متاسفانه گاهی خیلی متاثرکننده است که در مورد آدما یه نظری کاملا متفاوت داری و چیزی میشنوی که قطعا برعکسه تصورته. شاید بعضیها از همین تصورات غلطشون ضربه میخورن.
***
وقتی داشتم مطلب صنم رو می خوندم با خودم فکر میکردم چقدر راحت آدم هایی رو که خواستن حرکتِ اضافی بکنن همیشه پس زدم و هیچوقت خدا رو شکر بلایی سرم نیومده و هیچکدوم خشن نشدن و منم فراموششون کردم و حتی با بعضی دوست عادی موندم بعد مشخص کردنِ حد دوستیم باهاشون. بعد با خودم فکر کردم که با وجودِ نه گفتن ممکن بوده هر کدوم از اون موقعیتها تبدیل به حالتی بشن که تمام زندگیم رو تحتتاثیر قرار بدن.
اما هیچوقت فکر این رو هم نکردم که در هر کدوم در اون موقعیتها در نه گفتنم حتی کوچکترین شکی بکنم.
صنم به من میگه سنتی. توی این مطلبش هم سنتی بودن رو معنا کرده. از اینکه آدمِ خودم هستم و برای خودم یه سری قواعد و اخلاقیاتی دارم هیچ ناراحت نیستم. هیچوقت نگفتم بقیه هم باید مثل من فکر و عمل کنن و خودم هم نه بر طبق سنت بلکه به خاطر عقل و احساساتم تصمیم گرفتم آفتاب مهتاب ندیده باشم و باکره باشم تا ازدواج و فقط یه شریک جنسی داشته باشم در عین حالی که مادر و پدری دارم که برای من و خواهر و برادرم محدودیت و خطکشی نکردن و من از اونا با خواهرم سختگیری بیشتری میکنم!! واقعا برام کانون خانواده و ازدواج مهم و باارزشن و فکر نمیکنم با لاابالیگری خیلی آدمِ باحالتری میشم. حالا اگه این اسمش سنتی بودنه باشه، مهم اینجاست با خودت یه سری قواعد و اصول داشته باشی که اقلا بتونی خودت رو بشناسی.
حالا منی که شاید سنتی به حساب بیآم اصلا نمیتونم بفهمم که وقتی یکی نمیخواد با کسِ دیگهای رابطه داشته باشه چطوری بلد نیست که نه بگه. اینو میفهمم که گاهی بعضی آدمها خجالتی ترن و ممکنه از عکسالعملِ طرفِ مقابل بترسن اما گاهی با خودم فکر می کنم دو طرف ترازو داریم: چیزی نگم و بذارم ازم سواستفاده بشه یا بگم نه و سعیام رو بکنم که جلوی سواستفادههای بعدی رو بگیرم. حالا اینکه چطور ممکنه کسی راهِ اول رو انتخاب کنه همیشه برام سوال بوده.
به نظر من این یه انتخابه که بذاریم ازمون سواستفاده بشه یا نذاریم. حالا دلایل مختلف برای اینکه کوتاه بیآیم هست؛ یا ترسه یا شرم یا استفادهی متقابل. اون اولی و دومی رو با کمی اعتماد به نفس و کار کردن رو خود میشه درستشون کرد اما اون سومی هم وجود داره. گاهی آدمهایی که میذارن ازشون استفاده بشه خودشون هم دنبالِ چیزی هستن. دنیا سیاه و سفید نیست. همیشه دخترا مظلوم و همیشه پسرا ظالم نیستن و بالعکس.
***
نصفه شبه و منم صد ساله وبلاگ ننوشتم و دیگه نمیتونم جملههام رو اونطوری که میخوام بنویسم... ببخشید اگه به نظرتون یه کم ناموزون و بیربط میآد نوشته.
شبِ همگی به خیر.