فکر کنم جنسِ علفی که حسین میکشه خیلی مرغوب نیست و مطالبش دارن بیشتر و بیشتر شبیه حرفای آدمایی میشه که مخشون سوخته و به پرت و پلا گویی افتادن!
اولاً که من خودم از کسانی هستم که میگم بیخود در مورد ایران تصویر منفی نشون ندیم که بهونه دست امریکا و رفقا ندیم برای حمله به فک و فامیلمون! ولی دیگه نمیشه هر گهی که این آدمایِ عقبافتاده خواستن بخورن ما چیزی نگیم. من خودم نرسیدم آنلاین بشم که کاری بخوام برای این ماجرا بکنم اما کاملاً حمایت میکنم هر تلاشی که برای نجاتِ جانِ مردم از دستِ این قوانینِ عهد قبلِ عصرِ حجره!
حالا گیریم که شاهرودی هم دستور توقف داده بوده اصلاً گه میخورن چنین قوانینی میذارن که به خودشون اجازه بدن یه انسان به چنین وضعیتِ فجیعی بکشن، که بخوان بعداً دستورِ توقف بدن یا ندن!! حالا ما چیزی نگیم که کسی نشنوه قوانینِ عصر حجری و بدوی و وحشیانه رو؟ هر خبری در این مورد که بتونه رو این حکومت فشار بیآره که بفهمه این اصلاً قابل قبول نیست که با یک انسان، هر کاری که کرده باشه، چنین برخوردی کرد، ارزشمنده. کسی که میگه نه یا ریگی به کفش داره یا پردازشِ مغزش برعکس شده و باید بره یه سر دکتر ببینه چشه!
۱۳۸۶ تیر ۲, شنبه
۱۳۸۶ خرداد ۲۶, شنبه
۱۳۸۶ خرداد ۲۵, جمعه
این کمره؟ شاه فنره؟ نه بابا فنرش تقلبیه!
هفتهی پیش رفتم ابروم رو درست کنم؛ اینجا میخوابوننت روی تخت تا ابرو وردارن و مثل ایران نیست که رو صندلی میشینیم. خلاصه وقتی کار آرایشگرم تموم شد و اومدم از رو تختِ بیآم پایین کمرم گقت تلق! معمولاً این نشونهی خوبی نیست. جمعهی هفتهی پیش هم رفتیم نمایشگاهی که هر ساله توی سن دیهگو برگزار میشه. کلی بازی هم داشت که من و پیام تا تونستیم سوار شدیم. یکشنبه هم خونه رو تمیز کردیم و من بعد از مدتها که همیشه پیام جارو می زد، جارو زدم. همه چیز خوب و خوش بود تا اینکه نصفشب از درد از خواب پریدم. کمرم گرفته بود تو خواب. با کمک پیام چرخیدم به پهلو و بهتر شد و خوابیدیم.
وقتِ کاریِ من از ۱۲ ظهر تا ۸ شبه. دوشنبه رفتم سر کار و هنوز نیم ساعت نگذشته بود که از شدت درد وایساده بودم روبروی سوپروایزرم قلوپ قلوپ اشک میریختم!! سوپروایزرم اول که بهش گفتم کمرم خیلی درد میکنه خیال کرد دارم فیلم بازی میکنم و گفت برو تو اتاق استراحت و منم تشکِ یوگا میدم بهت چند تا حرکت کششی بکن خوب میشی بعد دید من دارم های های گریه میکنم! دیدین گاهی گریهتون اصلاً دست خودتون نیست و اشکا همینطوری سرخود میآن؟ اینم از همونا بود!
خلاصه همون موقع زنگ زدیم به دکترم و یه وقت بین مریض برای ساعت ۳ و ربع گرفتیم. من به زور رانندگی کردم تا خونه و همینطوری افتادم تو تختم تا اینکه پیام از کارش مرخصی گرفت و اومد منو برد دکتر. همونجا بهم یه آمپول ضدالتهاب زد و سه نوع مُسَکِن رنگارنگ داد و یه هفته استراحت مطلق. حالا من نمیدونم اون تخت ابرو درست کنی بود یا شیطونیایِ جمعه اینطوریم کرد یا ناپرهیزی کردن و جارو کشیدن. در هر حال از مطب دکتر تا خونه هم تو ماشین برای پیام اجرای قلوپ قلوپ اشک داشتیم تا اینکه رفت و نسخهم رو پیچید و آورد و از اون موقع تا الآن من همش ملنگِ این قرصام! همیشه در مورد وایکیدین vicodin شنیده بودم اما نمیدونستم توش نارکاتیک داره! البته طبق معمولِ همهی اینجور چیزا فقط منو خوابالو میکنه!
امروز آخرین روز مرخصی استعلاجیمه و فردا باید برم سر کار. خدا به داد برسه چون هنوز وقتی یه کم زیادی میشینم درد شروع میشه. در عوض این چند روزه کلی وبلاگ خوندم و با دوستام چت کردم و کتاب خوندم! پیشو هم که از وقتی رفته بودیم آریزونا و تنها مونده بود خونه دو سه روز، هی میخواد بچسبه بهمون که دوباره ترکش نکنیم این چند روزه کلی لوس شده :) این گربه رو اگه ولش کنی همهی ۲۴ ساعت رو میخوابه مگر اینکه گشنهش یشه و بیآد میو میو کنه غذاشو بگیره و دوباره لالا! پروندهایه این واسهی خودش! دستِ پیام جونم هم درد نکنه که سنگ تمام گذاشت واقعاً و حسابی هوام رو داشت نو این مدت :*
حالا تنها مشکل اینه که کلی درس داشتم برای کلاسهایی که سر کار برداشتم و کتابم رو هم نداشتم و حالا خیلی عقب افتادم از همه. تا الآن شاگرد اول کلاس بودما :( خوبه این چند روزه که خونه بودم وبلاگ هم خوب نوشتم! دوباره از فردا روز از نو روزی از نو. خدایا شکرت که زمینگیر نشدیم!
وقتِ کاریِ من از ۱۲ ظهر تا ۸ شبه. دوشنبه رفتم سر کار و هنوز نیم ساعت نگذشته بود که از شدت درد وایساده بودم روبروی سوپروایزرم قلوپ قلوپ اشک میریختم!! سوپروایزرم اول که بهش گفتم کمرم خیلی درد میکنه خیال کرد دارم فیلم بازی میکنم و گفت برو تو اتاق استراحت و منم تشکِ یوگا میدم بهت چند تا حرکت کششی بکن خوب میشی بعد دید من دارم های های گریه میکنم! دیدین گاهی گریهتون اصلاً دست خودتون نیست و اشکا همینطوری سرخود میآن؟ اینم از همونا بود!
خلاصه همون موقع زنگ زدیم به دکترم و یه وقت بین مریض برای ساعت ۳ و ربع گرفتیم. من به زور رانندگی کردم تا خونه و همینطوری افتادم تو تختم تا اینکه پیام از کارش مرخصی گرفت و اومد منو برد دکتر. همونجا بهم یه آمپول ضدالتهاب زد و سه نوع مُسَکِن رنگارنگ داد و یه هفته استراحت مطلق. حالا من نمیدونم اون تخت ابرو درست کنی بود یا شیطونیایِ جمعه اینطوریم کرد یا ناپرهیزی کردن و جارو کشیدن. در هر حال از مطب دکتر تا خونه هم تو ماشین برای پیام اجرای قلوپ قلوپ اشک داشتیم تا اینکه رفت و نسخهم رو پیچید و آورد و از اون موقع تا الآن من همش ملنگِ این قرصام! همیشه در مورد وایکیدین vicodin شنیده بودم اما نمیدونستم توش نارکاتیک داره! البته طبق معمولِ همهی اینجور چیزا فقط منو خوابالو میکنه!
امروز آخرین روز مرخصی استعلاجیمه و فردا باید برم سر کار. خدا به داد برسه چون هنوز وقتی یه کم زیادی میشینم درد شروع میشه. در عوض این چند روزه کلی وبلاگ خوندم و با دوستام چت کردم و کتاب خوندم! پیشو هم که از وقتی رفته بودیم آریزونا و تنها مونده بود خونه دو سه روز، هی میخواد بچسبه بهمون که دوباره ترکش نکنیم این چند روزه کلی لوس شده :) این گربه رو اگه ولش کنی همهی ۲۴ ساعت رو میخوابه مگر اینکه گشنهش یشه و بیآد میو میو کنه غذاشو بگیره و دوباره لالا! پروندهایه این واسهی خودش! دستِ پیام جونم هم درد نکنه که سنگ تمام گذاشت واقعاً و حسابی هوام رو داشت نو این مدت :*
حالا تنها مشکل اینه که کلی درس داشتم برای کلاسهایی که سر کار برداشتم و کتابم رو هم نداشتم و حالا خیلی عقب افتادم از همه. تا الآن شاگرد اول کلاس بودما :( خوبه این چند روزه که خونه بودم وبلاگ هم خوب نوشتم! دوباره از فردا روز از نو روزی از نو. خدایا شکرت که زمینگیر نشدیم!
۱۳۸۶ خرداد ۲۳, چهارشنبه
Welcome to Arizona
برای تعطیلات آخر هفتهی طولانیِ چند هفته پیش بالاخره رفتیم آریزونا!
خیلی خوش گذشت و واقعا جایِ قشنگیه. حالا گذشته از زیبایی و عجیب بودنِ گرند کَنیون شهری که ما توش هتل گرفته بودیم اسمش فِلَگ اِستَف بود و خیلی خوشگل بود! همیشه تصویری که از آریزونا توی ذهنم داشتم یه جایِ گرم و مزخرف بود که آدم نفسش بالا نمیآد اما این شهر درست مثل جاهای خوش آب و هوای کالیفرنیا بود! شهرِ بغلیش هم به اسم سِدونا حتی از این یکی هم خوشگلتر بود! خلاصه خیلی سورپریز خوبی بود دیدنِ طبیعتِ زیبای اونجا.
یه مغازهی سرخپوستی هم رفتیم که عکساش رو فلیکر گذاشتم علاوه بر عکسای بقیهی جاهایی که رفتیم تو آریزونا.
خیلی خوش گذشت و واقعا جایِ قشنگیه. حالا گذشته از زیبایی و عجیب بودنِ گرند کَنیون شهری که ما توش هتل گرفته بودیم اسمش فِلَگ اِستَف بود و خیلی خوشگل بود! همیشه تصویری که از آریزونا توی ذهنم داشتم یه جایِ گرم و مزخرف بود که آدم نفسش بالا نمیآد اما این شهر درست مثل جاهای خوش آب و هوای کالیفرنیا بود! شهرِ بغلیش هم به اسم سِدونا حتی از این یکی هم خوشگلتر بود! خلاصه خیلی سورپریز خوبی بود دیدنِ طبیعتِ زیبای اونجا.
یه مغازهی سرخپوستی هم رفتیم که عکساش رو فلیکر گذاشتم علاوه بر عکسای بقیهی جاهایی که رفتیم تو آریزونا.
اشتراک در:
پستها (Atom)