۱۳۸۱ آبان ۲, پنجشنبه

عجب زندگیی برای خودم درست

عجب زندگیی برای خودم درست کردم. اصلا نمی رسم بیآم سر اینجا و افاضات بکنم. همین طور اتفاقات مختلف میوفته و با خودم می گم اوه اوه برم اینو بنویسم، بعدشم اینو بنویسم و ... اما بعد از چند روز که وقت می کنم آن لاین بشم می بینم یه هفته است که اصلا نیومدم ببینم تو صفحه خوشگلم چه خبره. خب سعی می کنم از امروز اقلا هر دو یا سه روز یه بار بیآم بنویسم. ماشالله مطلب که کم نیست و بلکه زیادی هم هست اما بسکه برنامه زندگیم خر تو خر یا همون طور که آدم با ادب ها می گن شیر تو شیره، نمی شه و بعدش با خودم می گم ولش کن دیگه الآن نوشتنش کیف نمی ده.

حالا از این ترم جدید که بیآد صبحها می رم سر کار و فکر کنم وضعیت بهتر شه. گرچه خودم کلاسهای عصر رو فوق العاده بیشتر دوست دارم اما موقع برگشتن از تجریش تو زمستون و پاییز سختم میشه. اینطوری می تونم از آفتاب خوشگل بعد از ظهر های پاییزی نهایت استفاده رو ببرم و به کار مورد علاقه ام که همون پیاده رویه برسم. اونم تو خیابون مورد علاقه ام، ولی عصر. آخ جون. از حالا کیفم کوک شد :)

دیدین یه موقعهایی با یکی آشنا میشین که ازتون کوچکتره و عین برادر یا خواهر کوچولوتون که هیچ وقت نداشتین دوستش دارین و بعد مثل سگ پشیمون میشین؟ خب اگه تا حالا چنین حالتی بهتون دست نداده امیدوارم هیچ وقت دچارش نشین اما از من گفتن که خیلی افتضاحه و اثرش تا چند وقت همینطور آزاردهنده است. هی با خودت می گی اه دیدی چه اشتباهی کردم؟؟ کاشکی زودتر این حالت دست از سرم برداره.

بگذریم.

سه شنبه با دوستانی که از اول دبستان با هم دوستیم رفتیم بیرون و کلی خندیدیم. البته قبلش رفتم خونه خورشید جان، اونم چه موقعی. وسط مولودی برای همونی که همه رو گذاشته سر کار. هرگونه ارتباط این شخص با هر شخصیت فرهنگی، دینی، سیاسی،‌ داستانی و غیره رو شدیدا تکذیب می کنم. یه خانومه با یه کت و دامن خوشگل می خوند و سه تا دختر دورش ایستاده بودن و دف میزدن. همه زنها رو زمین و دور و ور نشسته بودن و خیلی هیجانزده به نظر می رسیدن. کلی به مخم فشار آوردم که بفهمم چرا وقتی این خانومه داد میزنه یا محمد مددی یا مولا اینا چرا گریه می کنن اما متاسفانه به نتیجه ای نرسیدم. اون وسطها یهو خانومه تو میکروفن داد میزد جووووووووووووووووونم!!! جووووووون دلم. ای بابا! زنها مشت مشت آبنبات می ریختن رو سر مردم و از اون صداها که تو عروسی از خودشون در میآرن، در میآوردن. خوب بود که خورشید نگام نمی کرد و اون وسط داشت دست میزد وگرنه دوباره آبرو ریزی راه مینداختم از خنده. تو راهرو ایستاده بودم و جاتون خالی کلی از این چیزایی که تا حالا ندیده بودم دیدم و کلی به تببین ایده هام کمک کرد.

بعدش رفتیم پستو. اون پستویی که همیشه می رفتیم، همونی که بغل آفتابگردونه، خیلی شلوغ بود پس رفتیم اون یکی که اونوره ساختمون آفتابه. من بودم و خواهرم، خورشید، یکی دیگه از دوستام با دوست پسرش و خواهرش. بیچاره دوست پسره شد خواجه حرمسرا چون من گفته بودم شاید یکی که از بی بی سی اومده و خفت چسبیده برای مصاحبه رو بیآرم اما نبردمش. فکر کنم یارو قشنگ فهمید من می ترسم و بیخیال شد. داره از همه فیلم می گیره و من اصلا دلم نمی خواد چنین اتفاقی برام بیوفته. اما چه جاها که نمی ره. پریشب رفته بود یه کنسرت زیرزمینی متال. خوش به حالش، ما که خودمون تو این خراب شده ایم تا حالا نرفتیم ازین جاها.

اولش گفتم جاتون خالی اما حالا پسش می گیرم چون گارسونه چنان بوگندی می داد که فکر کنم اگه با زاج سفید می شستیمش هم آنچنان توفیری نداشت. البته الحق و الانصاف که طوری که سفارش ما رو فقط با یه بار شنیدن و بدون نوشتن حفظ کرد و همه چیز رو درست آورد واقعا یه باریکلا داره، فقط اگه صاحب کارش حس بویایی مشتریهاش رو یه کم بیشتر تحویل بگیره عالی می شه.

کلی از دست دوست پسر دوستم خندیدیم. به طور معجزه آسایی این دفعه این دختره با یکی دوست شده که یه کمی اقلا به آدمیزاد شباهت داره و سرش کمی تا قسمتی به تنش میارزه. شایدم من آدم مزخرف و مادیی هستم و چون پسره پژو ۲۰۶ و ۴۰۵ داشت و یه خونه مجردی تو آتی ساز داشت چنین احساسی بهم دست داده. ولی در کل به نظر پسر بامزه ای بود و درسته از همون تیپ پسر پولدارهای بلوز تنگ و شلوار پارچه ای گشاد و بالا تنه پهن و کمر باریک بود که من حالم بهم می خوره از حالت دخترونشون اما این یکی خیلی حال بهم زن نبود.

آهان به احتمال زیاد به خاطره این ازش بدم نیومده که رفتیم خونش و Cabert Sauvignon , Dry red wine, 1996, from Pulden Cellar با شکلاتهای مختلف کلی چسبید. منم که ماشالله خیلی خوش اخلاق میشم این جور موقعها. کلی جکهای بامزه گفتیم و خندیدیم و شکلات و از اون خوشمزهه خوردیم. ساعت ۱۲ هم رسیدیدم خونه، قبل از اینکه کالسکمون از پژو تبدیل به کدو تنبل بشه.

اینم از ماجراهای این چند روز. سعی می کنم تند تند بنویسم که انقدر طولانی نشه. شرمنده :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر