اوووووَه! خیلی وقته که ننوشتم اینحارو! هر روز میگم خب مثلاً فلان کار رو هم بکنم بعدش میآم مینویسم اما هی نمیشه! نمیدونم دقیقاً چرا نمیشه. الآنم یه کپه لباس که از خشککن درآوردم رو تخت منتظرن که تا بشن و برن تو کمدها و تازه قبل از اومدنِ پیام میخواستم یه Bubble bath هم راه بندازم! که فکر نکنم بشه باید بذارمش فردا.
یه جورِ عجیبی به یه نقطهی صفر رسیدم. کارم فقط کمیسیونیه و من خوشم نمیآد اینطوری. پس تصمیم دارم یه کار جدید رو شروع کنم اما نمیدونم چرا گیر کردم. گیر که یعنی نمیرم واقعاً دنبالش. یه بانک رفتم برای کار و مصاحبه هم شدم. دو سه روز بعدش زنگ زدن از یکی از شعبهها و گفتن ما میخوایمت اگر اسپانیایی بلدی حرف بزنی، چون مشتریهای ما ۹۹٪ مکزیکیان! و خب من هم که بلد نیستم و این پرید :((((
حالا هی میخوام بشینم به رزومهام یه کم ور برم و دوباره برم سراغ بانکها اما نمیدونم چرا نمیتونم! یه جورایی گیر کردم یه جایی اون وسط معلق، اما پیام داره تمام تلاشش رو میکنه راهم بندازه. بیآین دعا کنیم که موفق بشه!! فعلاً همش دلم میخواد برم مانیکور پدیکور کنم به یاد گدشتههای شیرین و ارزون در ایران! واقعاً آرایشگاههای ایران خیلی خیلی خوبن. خانوما قدرشون رو بدونین حسااااااااااااااابی. اون روز داشتم فکر میکردم که مثلاً برای یه ابروی ناقابل کلی باید بگردی و بعدش هم به پولِ ایران ۱۸۰۰۰ تومن میدم به علاوهی انعام! مو کوتاه کردن و هر کارِ دیگهای هم همینه! تازه شانس آوردم کالیفرنیا هستم و میتونم خانومای ایرونی پیدا کنم که این کارا رو ماهرانه انجام میدن وگرنه اینا که خوشون فجیعن.
این مدل و هنرپیشهها رو نگاه نکنین. تو امریکا اکثراً پشمالو هستن و به خودشون نمیرسن. بعضی خانوما حتی به خوشون زحمت نمیدن که موهای زیربغلشون رو بزنن و هی هم نمایش میدن بوتههای اون زیر رو! من هیچ کاری به زن و مرد ندارم و فکر میکنم همه باید هر کاری میتونن بکنن که تمیز و خوشبو و مرتب باشن. اینکه من ده من پشم داشته باشم و هی توش عرق بکنم و بوی گه بدم هیچ چیزی رو ثابت نمیکنه به غیر از اینکه آدم کثیفی هستم. یکی نیست بگه دو تا مام بگیرین بزنین زیر بغلتون!! اینجا برای این چیزا باید خرجِ خیلی بیشتری بکنی چون زیاد متداول نیست!
البته ناگفته نماند که کسانی که منو خیلی وقته میشناسن میدونن که
این همیشه مشکل بزرگی بوده برام. متاسفانه بینیام خیلی حساسه و تو ایران هم دقیقاً همین ماجرا رو داشتم به توانِ شونصد میلیون!! تازه تو ایران خانوما که زیرِ مانتو روسری بودن و به همین خاطر گاهی خیلی راحت ول کرده بودن هر گونه رسیدگی به خودشون رو. آقایون هم که دیگه هیچی! تو تابستون با خودم دستمالِ خوشبو میبردم اینور اونور که بتونم نفس بکشم. همش هی غر میزدم که چرا مردمِ ما فرهنگ ندارن الآن میبینم مثل اینکه تنها نیستیم!
خلاصه که ماجراییست! اما در هر صورت اینجا اقلاً مردم تند تند میرن حموم. ایشالا که این سنتِ حسنه همه جا رواج پیدا کنه!
اصلاًچی میگفتم :))) آهان، کار. حالا فردا میخوام برم کالج نزدیکمون هم یه کم پرس و جو کنم ببینم که میتونم چند تا کلاس بردارم که مخم کپک نزنه. لعنتی عادت دارم به یادگیری و یاد دادن و احساس میکنم مغزم خوابش برده بسکه کارای روتین کرده. حالا با انتخاب یه خط جدید میخوام ازش کار بکشم. شاید هم شروع کنم اسپانیایی یاد گرفتن چون اینجا علناً از هر گوشه یه آمیگو میپَره بیرون!
خلاصه که دوباره شروع کنین به دعا کردن ؛)