امسال به هوای پرستو هم که شده یه وبلاگی آپدیت کنیم! سال ۲۰۰۷ تو بازی شرکت کرده بودم اما انگار پارسال غایب بودم!
امسال شب یلدا رو با خداداد بودیم و حافظ خوندیم و انار خوردیم و ورق و تخته بازی کردیم. خیلی خوبه در کنار دوستان بودن. دلم برای مامانم و فال حافظ گرفتنش تنگ شده. کلا دلم برای مامان و بابا و نوشین تنگ شده. اما خب فعلا که اینجام! فصلِ عیدهای مختلفه و مردم اینجا کلی هیجانزدهان. یادِ نزدیکهای نوروز میافتم و شلوغیِ خیابونهای تهران.
و اکنون مشروح اخبار!
۱- برای اولین بار تو عمرم کارم رو از دست دادم. شرکتمون که خیلی هم دوستش داشتم، دفترِ کالیفرنیاشون رو بستن و ما رو از کار بیکار کردن. خیلی سختم بود و به نظرم بیانصافی بود، به هر حال گذشت و به لطفِ یکی از همکارای قدیمی کار پیدا کردم.
۲- برای اینکه یه کمی پولِ اضافی دربیآرم، کار فصلی تو جواهرفروشی تیفانی شروع کردم اوایل نوامبر. متاسفانه هفتهی پیش به علتِ وضع مزخرفِ اقتصاد امریکا و پایین اومدن شدید فروش، تمامِ کارمندای فصلیشون رو اخراج کردن! فکرشو بکنین، در یه سال دو بار عذرتو بخوان!! خدا رو شکر که کارِ اصلیمو هنوز دارم.
۳- انقدر چاق شدم که دیگه حوصلهی فکر کردن بهش رو هم ندارم! فکر کنم آخرش عمل کنم و خودم رو راحت کنم! اینجا آدم الکی هی میخوره! غذاها هم شدیدا چاق کننده هستن. فکر میکنم بعضی غذاهاشون اعتیادآورن! به جانِ خودم جدی میگم! حالا ببینین کی گندش درمیآد!
۴- موهام رو بعد از مدتها دوباره مصری زدم. اینجا مد هم شده. بهش میگن باب کات. خوشم میآد ازش. کلی کیف میکنم وقتی فقط موس میزنم و فِرِش خوشگل میمونه. الآن موهام رو دوست دارم :)
۵- دکترم بهم گفته نه تنها دیابت دارم بلکه کلسترولم هم بالاست. گل بود و به سبزه هم آراسته شد!
و ۵ نفر بعدی: رضا شکرالهی، امیر قربانی، هیس، نقطه ته خط ، محمدعلی ابطحی
۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه
۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه
زبان سرخ سر سبز دهد بر باد!
میگن حسین درخشان رو گرفتن. فکر کنم حسین با چیزایی که این یکی دو ساله تو وبلاگش مینوشت، فکر میکرد که وقتی برگرده به مشکلی برنمیخوره و شاید حتی به همکاری هم دعوت بشه! حالا هم میگن که حسین به مکانِ نامعلومی برده شده. کسی که موقعی که آزاد بوده و صاف صاف تو اروپا راه میرفته، همش داشت پتهی این و اون رو رو آب میریخت و اطلاعاتی از کسانی منتشر میکرد که میدونست چه عواقبی داره رو بردن و دارن بازجویی میکنن!!! خدا به دادِ هممون برسه!!!
من به شخصه بیشتر نگرانِ همهی کسایی هستم که حسین میشناستشون! اگه یه کم بهش فشار بیارن یا حتی بدونِ فشار چه چیزایی خواهد گفت؟! اون که وقتی آزاد بود و فقط برای مطرح کردنِ خودش در موردِ فعالهای سیاسی و اجتماعی چیزایی مینوشت که بر طبقِ قوانین ایران میتونن مشکلزا باشن، الآن تو بازجوییها چه داستانهایی تعریف میکنه؟!
فعالهای حقوقبشر البته وظیفهشون رهایی همهی دربندانه و میفهمم که باید برای حسین هم همین تلاش رو بکنن اما امیدوارم که حسین اقلا بفهمه که سنگِ اون رژیم رو به سینه زدن هیچ نفعی که براش نداشته هیچی بلکه حمایتِ خیلیها رو از دست داده! امیدوارم قبل از اینکه دوستاش رو بفروشه بیآد بیرون!
من به شخصه بیشتر نگرانِ همهی کسایی هستم که حسین میشناستشون! اگه یه کم بهش فشار بیارن یا حتی بدونِ فشار چه چیزایی خواهد گفت؟! اون که وقتی آزاد بود و فقط برای مطرح کردنِ خودش در موردِ فعالهای سیاسی و اجتماعی چیزایی مینوشت که بر طبقِ قوانین ایران میتونن مشکلزا باشن، الآن تو بازجوییها چه داستانهایی تعریف میکنه؟!
فعالهای حقوقبشر البته وظیفهشون رهایی همهی دربندانه و میفهمم که باید برای حسین هم همین تلاش رو بکنن اما امیدوارم که حسین اقلا بفهمه که سنگِ اون رژیم رو به سینه زدن هیچ نفعی که براش نداشته هیچی بلکه حمایتِ خیلیها رو از دست داده! امیدوارم قبل از اینکه دوستاش رو بفروشه بیآد بیرون!
اشتراک در:
پستها (Atom)