۱۳۸۴ مرداد ۹, یکشنبه

خسته



جغد بارون‌خورده‌ئی تو کوچه فریاد می‌زنه،
زیر دیوار بلندی یه نفر جون می‌کنه،
کی می‌دونه تو دل تاریک شب چی می‌گذره؟
پای برده‌های شب اسیر زنجیر غم ئه!

دل‌ام از تاریکی‌ها خسته شده،
همه‌ی درها به روم بسته شده!

من اسیر سایه‌های شب شدم،
شب اسیر تور سرد آسمون؛
پا به پای سایه‌ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون!

دل‌ام از تاریکی‌ها خسته شده،
همه‌ی درها به روم بسته شده!

چراغ ستاره‌ی من رو به خاموشی می‌ره،
بین مرگ و زنده‌گی اسیر شدم باز دوباره؛
تاریکی با پنجه‌های سردش از راه می‌رسه،
توی خاک سرد قلب‌ام بذر کینه می‌کاره.

دل‌ام از تاریکی‌ها خسته شده،
همه‌ی درها به روم بسته شده!

مرغ شومی پشت دیوار دل‌ام
خودش‌و این ور و اون ور می‌زنه،
تو رگای خسته‌ی سرد تن‌ام
ترس مردن داره پر پر می‌زنه!

دل‌ام از تاریکی‌ها خسته شده،
همه‌ی درها به روم بسته شده!


عباس صفاری

عکس‌های حدید گنجی در ایرانین دات کام

این عکس‌ها روی اینجا بودن که با توجه به اینکه برای بعضی‌هاا فیلتره منم با اجازه آپ‌لود کردم که همه بتونن ببینن :(

ggg1.jpg


ggg2.jpg


ggg3.jpg


ggg4.jpg






هدر رفتنِ بی‌نتیجه



ای خــــــــــــــــــــدا! می‌شه لطفاً یکی بره به زور به این غذا بده؟!! مگه می‌شه کسی تو این وضعیت بتونه امتناع کنه از خوردن؟! به زور بهش غذا بدن و بهش آرام‌بخش بدن که نتونه مقاومت کنه. این درست نیست به خدا. این‌طوری فقط یه مغز متفکر که می‌تونه در تعلیم مردم خیلی موثر باشه از دست می‌ره. باور کنین الآن خیلی‌ها حتی نمی‌دونن گنجی در چه حالیه و مردنش حرکتِ فوق‌العاده‌ای به وجود نخواهد آورد. الآن هنوز زوده. مردم آگاهی می‌خوان.
شما رو به خدا یکی یه کاری بکنه :(((


۱۳۸۴ مرداد ۴, سه‌شنبه

دو سال یه ماه کم!!! بر وزنِ ساعت دو ربع کم!

مقاله نوشتین و فرستادین یا نه؟ ماجرای مسابقه مهم نیست به نظر من. مهم اینه که تولید انجام بشه. در هر صورت بحث جالبی هم هست. پیشنهاد می‌کنم این فیلم‌ رو هم حتماً ببینین اگر براتون جالبه.

******

امروز شد ۲۳ ماه که من و پیام با هم ازدواج کردیم! عجیب سریع می‌گذره و نمی‌دونم این سرعتِ ناگهانی که از تولدِ ۱۶ سالگی‌م اوج گرفته کی می‌خواد آروم بگیره. فاصله‌ی زمانی این ۱۱ سال برام مثلِ یه شب خوابیدن و یه روز صبح بیدار شدن بوده و هست. سال‌ها خیلی تند تند می‌آن و می‌رن. هی نوروز می‌شه و هی تولدامون می‌آن و می‌رن. هی مامان بابام دور از من دارن پیر می‌شن و این شده غصه‌ی زندگیِ من. فکر می‌کردم همیشه که این سال‌های رد شدن از میانسالی و پا گذاشتن به پیری رو در کنارشون خواهم بود و همه چیز رو آماده می‌:نم که فقط بهشون خوش بگذره و استراحت کنن.

اما خب نیستم و در عوض اینجا نشستم منتظر پیام تا بیآد. بیآد تا دوباره آرومم کنه و بهم بگه که به زودی می‌رم و می‌بینم‌شون. بگه که همه چیز خوبه و انقدر دوسش دارم که خوب می‌شم. خوبم تا وقتی پهلومه. دوباره که می‌ره سرِ کار می‌شینم و هی فکر می‌کنم و هی فکر می‌کنم. بعد دوباره شروع می‌کنم گریه کردن و احساس می‌کنم چقدر خرم که دور از آغوش مامان بابامم و دوباره پیام می‌آد منو با چشمای قرمز و پف‌کرده پیدا می‌کنه و دوباره بغلم می‌کنه و می‌گه همه چیز خوبه و تا پهلومه آرومم، اما وقتی می‌ره...

دیوونه‌ام نه؟ همیشه اینطور نیستم اما گاهی که متوجهِ گذشت زمان می‌شم و صدای مامان و بابام رو پشت تلفن می‌شنوم و سعی می‌کنم صورت‌های مهربون و خسته‌شون رو به خاطر بیآرم دوباره حالم دگرگون می‌شه.

فکر می‌کنم که این دفعه که برم ایران و بخوام برگردم تو فرودگاه روانی بشم!! آخه دفعه‌ی اول نمی‌دونستم دارم چکار می‌کنم! انقدر همش کار داشتم که انجام بدم و دورم شلوغ بود و دلم انقدر برای پیام تنگ شده بود که خوشحال بودم که دارم می‌آم اینجا اما این دفعه دیگه تو فرودگاه می‌دونم چقدر زیر پام خالی می‌شه و قلبم سنگین می‌شه وقتی از اون همه عشق دور می‌شم. انصاف نیست... انصاف نیست

در هر حال این لحظه‌ها می‌آن و می‌رن و همیشه پیام از در می‌رسه یا حمیدرضا دلداریم می‌ده یا صنم می گه که اونم همینطوره...

در هر صورت انصاف نیست.

*******

عجب خری‌ام من! روز ماهگردمون دارم هی زنجموره می‌کنم! فکر کنم برای اینه که هم من هم پیام بیشتر روز رو کار کردیم و اصلاً همدیگه رو ندیدیم و هنوز هم از سر کار نیومده و مامانم اینا زنگ زدن و یهو دیدیم واااااااااااااااااااااااای خدا من بغلِ مامنم رو می‌خوام!! خیلی لوسم نه؟ برم برم تا پیام نیومده دوباره منو پف کرده ببینه یه آبی به صورتم بزنم :)

بیست و سومیش هم مبارک :)

۱۳۸۴ تیر ۳۱, جمعه

سالگرد همراه با جلف‌بازی‌های پیامِ چرندیاتی!

سلام من پیامم! نشسته بودم پای کامپیوتر و دلم خوش بود که دو دقیقه وقت پیدا کردم که دو تا ایمیل چک کنم و سه تا ایمیل جواب بدم و چهار تا وبلاگ بخونم و دو سه تا کامنت و فحش و بد و بیراه به اسمهای مستعار برای این و اون پست کنم که عیال جان تشریف آورد و تا من رو دید، گفت:‌ چه خوب! حالا که پای کامپیوتری چهار خط هم من می‌گم برام تو وبلاگم بنویس!! حالا قراره ایشون دیکته بگه و من بنویسم! اوکی! برو بریم:‌
داخل پرانتزی‌ها مال منه!

امروز شد یه سال که من اومدم پهلوی پیام جونم آمریکا ؛ یک سال آزگار! (اوپس! من باید گل می‌خریدم امروز؟؟!)‌ اممم پیام داره صد سال طول میده تا یه جمله رو تایپ کنه! (‌آخه من شونصد ساله وبلاگ ننوشتم! یادم رفته جیم کجاس، تشدید کجاس، ...)‌ این یه سال خیلی جالب بود! مدتی که کار نمی‌کردم دهنم (صاد کجاس؟؟!)‌ صاف شد! ولی این مدتی که کار می‌کردم که این ماه هفتمین ماهش تموم شد کلی چیز یاد گرفتم (‌می‌شه من برم بقیه ایمیل‌هامو چک کنم؟!)‌ فکر کنم علتش این بوده که توی خونه‌های آدم‌های مختلف راه پیدا کردم و با وجهه‌های متفاوت فرهنگی اینجا آشنا شدم ( این زن ما همیشه این‌جوری لفظ قلم می‌نویسه؟!)‌ واقعا نمی‌شه خانواده‌های آمریکایی رو توی یه دسته‌ی مشخص تعریف کرد. انواع و اقسام آدم‌های جور واجور توشون پیدا میشه حتی اگه از یک طبقه اجتماعی و مالی باشن (‌من از هر دوازده چیزی که تایپ می‌کنم، ده تاش غلطه باید پاک کنم دوباره تایپ کنم!!!)‌ ولی هرچقدر هم که با هم فرق داشته باشن توی یک چیز یکسانن ( توی چی؟! من هم مثل شما دلبندان منتظرم ببینم توی چی یکسانن!!)‌ اونم اینه که همشون همش در حال دویدنن. وقت براشون خیلی ارزش داره چون ازش بهترین استفاده رو می‌کنن. حالا باید در مورد اینا بعدا بیشتر بنویسم.
خلاصه که یک سال شد. دلم مثل سگ برای مامان و بابام تنگ شده (نوع سگ هنوز مشخص نشده، تحقیقات در این زمینه هنوز ادامه دارد!) اگه بخوام یه جمع‌بندی داشته باشم از این یه سال:‌
۱- این پیام رو (‌منو می‌گه ها!‌)‌ n برابر دوست دارم
۲- از دونفری زندگی کردن زیر یه سقف لذت می‌برم، فکر کنم بخاطر داشتن پارتنر (فارسی را پاس بدهید!‌) خوبه
۳- زندگی بدون کار جهنمه! همش باید سرم مشغول باشه وگرنه افسرده می‌شم (عزیزم افسرده نشو پاشو برو ظرفا رو بشور سرت گرم بشه!‌)
۴- ایران رو دوست دارم ولی زندگی منظم اینجا دائما بهم یادآوری می‌کنه که ایران چه باید باشه و چه‌ها نیست (گریه‌ام گرفت! دستمال بیارین..)‌
۵- زندگی یه قماره ( اتفاقا سوزان روشن هم یه شعر تو این مایه‌ها داره!)‌ و انتخاب‌هایی که می‌کنی شانس تبدیل شدنش رو به بهشت و جهنم داره ( مثل این‌که رو شاه، آس رو کنی مثلا.. حالیته؟! )
۶- دوری از عزیزان فقط با وجود یه عشق عمیق قابل تحمله (‌من زبانم قاصره! ...)
۷- گربه داشتن یکی از بهترین چیزهای دنیاس. مخصوصا اگه پدرسوخته‌ای مثل پیشو باشه ( بعد به پیشو رو کرد و داد زد:‌ پدر سگ! اون بالا رفتی چی‌کار؟ بیا پائین!)‌
۸- صنم خیلی دوره
۹- خونه دار شدن هم یکی از لذت‌بخش‌ترین احساسات دنیاست. خدا نصیب کنه (‌ آمین یا رب العالمین!)

باورم نمی‌شه یک‌سال گذشته. انگار همین دیروز بود که پیام (‌منو می‌گه‌ها!) با دسته گل دم فرودگاه واستاده بود. به قول معروف می‌گن:‌ لابد خوش گذشته که زود گذشته ؛)

۱۳۸۴ تیر ۲۲, چهارشنبه

از در و دیوار!

این گنجی هم که اعصاب برای هیچ‌کس نذاشته! به قول این آقا اعتصاب غذا رو براش تاریخ معین می‌کنن و دیگه یهو نمی‌زنن به سیمِ آخر! این جدی می‌خواد بمیره؟ شاید فکر می‌کنه اینطوری قهرمان می‌شه. ای‌کاش یکی بهش می‌گفت قهرمان مرده به درد مردم ایران نمی‌خوره. ای‌کاش می‌اومد بیرون و با این اصلاح‌طلب‌ها شروع می‌کردن به آموزش و پرورشِ مردم. اصلاح‌طلبانی که انقدر تو ابن ۸ سال در آموزش دموکراسی به مردم ضعیف عمل کردن که منتهی به این انتخابات بشه و حالا خدا می‌دونه وضع چی می‌شه. خیلی دلم می‌خواد مثبت برخورد کنم و بگم نه اینا این حرکت به طرف آزادی‌خواهی رو متوقف نمی‌کنن اما راستش با خوندن اینکه رییس حراست داره می‌شه وزیر یه کم تب می‌کنم!

اه لعنتی! هر چی می‌خوام از این چیزا ننویسم نمی‌شه! خلاصه که جونِ هر کی دوست داره این آقای گنجی، غذا بخوره!

******

در مورد نوشی هم یه سری می‌گن که اصلاً شماها چه می‌دونین که از این حمایت می‌کنین. والله ما خیلی‌ها رو نمی‌شناسیم با اسم و رسم واقعی‌شون اما این دلیل نمی‌شه که وقتی می‌آن و می‌گن که مشکلی دارن و کمک می‌خوان بگیم نه بابا شاید خودش روانیه! حتی اگر هم روانی باشه و خیلی کارهای دیگه هم کرده باشه بازم این طرز رفتار درست نیست. مادر بودن خیلی متفاوته. اینجاها هم که همه چیز به نفعِ مادر هست وقتی که مادر منبعِ خطر جانی باشه برای بچه یا معتاد باشه بچه رو ازش می‌گیرن وگرنه تا جایی که ممکن باشه ترجیح می‌دن که بچه از مادر دور نشه چون که باعث ضربه‌ی روحی عمیقی می‌شه مخصوصاً‌ در سنینی که خیلی وابسته‌ان به مادر.

فکر نمی‌کنم نوشی خطر جانی داشته باشه یا معتاد باشه!! اینطور هم که به نظر می‌رسه بچه‌هاش رو خیلی هم دوست داره و مواظبشونه. حالا اگر چیزهای دیگه‌ای هست که شماها می‌دونین و ما نمی‌دونیم و در مورد زندگی خصوصیشه فکر نمی‌کنم خیلی ربطی به مسئله‌ی بچه‌ّهاش داشته باشه.

در هر حال امیدوارم که همه چیز درست بشه و بچه‌ها به آغوشِ مادرشون برگردن که هیچی مثل آغوش مادر برای کودک نیست.

*******

صنم فعلاً نیست اما دوباره برمی‌گرده جمعه و اتفاقاً پیام جونم برامون بلیطِ کنسرت الانیس موریست گرفته بود که خب مصادف شد با بودنِ صنم خونه‌ی ما پس برای اونم بلیط پیدا کردیم و حالا همگی جمعه داریم می‌ریم کنسرتِ الانیس جونم D: حالا باید یه بار مفصل در موردش بنویسم که چرا انقدر دوسش دارم :) فعلاً فقط متن این آهنگ رو ببینین چقدر باحال نوشته :)

خلاصه که من و صنم خاطراتِ خیلی جالبی با آهنگ‌های الانیس داریم. مخصوصاً اون موقع که صنم صبح زود کلاس برداشته بود و با هم زود می‌رفتیم موسسه که نخوریم به ترافیک و وقتی رو که اضافه بود تو دفترِ من الانیس می ذاشتیم و حرف می‌زدیم یا می‌خوابیدیم! انقدر الانیس الانیس می‌کردم یه مدت که خداداد تو وبلاگش اسمِ من رو گذاشته الانیس موریسیتیش :))))

اوه راستی امسال اولین بارم بود که ۴ جولای اینجا بودم و با بچه‌ها رفتیم MIssion Bay و آتیش‌بازی نگاه کردیم. خیلی باحال بود و کلی خوش گذشت. من تا به حال آتیش‌بازی ندیده بودم راستش، آخه برام جالب نبوده هیچ‌وقت اما از کارِ اینا واقعاً خوشم اومد. به قولِ صنم حیف که ما هیچی نداریم که این‌طوری برای کشورمون هممون دور هم جمع بشیم. یه سرود ای ایران داریم که فقط تو عروسی‌ها می‌خونیمش! این انصاف نیست!

خب من برم الآن شووَر جان می‌آد ناهار بخوریم،‌ بفرمایین قیمه پلو :)

۱۳۸۴ تیر ۱۹, یکشنبه

توجه توجه مسابقه!



خب این مسابقه‌ی مقاله نویسی هم که راه افتاد به سلامتی. کسانی که فکر می‌کنن که موضوعات رو دوست دارن، دست به قلم بشن. حیف که من نمی‌تونم شرکت کنم وگرنه در مورد موضوع اول می‌نوشتم :)
لطفاً تو وبلاگاتون خبر بدین و شرکت هم بکنین، به همت علی چه جوایز خوبی هم هست ؛)


۱۳۸۴ تیر ۱۸, شنبه

برای خالی نبودن عریضه!

داشتم اینجا رو می‌خوندم و خیلی حالم بد شد. ماشالله این نوشی هم عجب قلمی داره، اشک آدم رو درمی‌آره :( واقعاً سخته، وقتی فکرش رو می‌کنم که چه حالی داره الآن خیلی ناراحت و نگران می‌شم. اینجور موقع‌ها چکار باید کرد؟ امیدوارم همه چیز درست بشه.

************

امشب تلویزیون فیلم آپارتمان رو گذاشت، اونم بدون هیچ تبلیغی. خیلی خوب بود و کلی خندیدم. تو ایران کتابش رو می‌شه خرید. انتشارات نیلا چاپش کرده. از دست ندین.

************

صنم اینجا بود از دوشنبه و کلی رفتیم اینور اونور. الآن لوس آنجلسه و حالا دوباره برمی‌گرده اینجا. اینا چون از فلوریدا اومدن آب و هوای اینجا کلی براشون خنکه و آبِ اقیانوس آرام هم کلی سرد! با علی و خانومَ گلش و صنم اینا رفتیم ایرواین یه قهوه‌خونه‌ی سنتیِ خدا و کله پاچه و کشک بادنجون و آش خوردیم و منم که طبق معمول قلیون به دست بودم :)
حالا الآن نصف شبه و باید برم لالا اما بعداً میآم و بیشتر می‌نویسم :)
فعلاً شب به خیر.

۱۳۸۴ تیر ۱۱, شنبه

چند تا هم عکس

pinkfloyd2005.jpg


davidgilmore05.jpg














تشنه لب

اوخی کله‌ی دیوید گیلمور طاس شده :X منتهی فقط گوگوری‌ترش کرده! ماشالله راجر جان ۲ برابر من مو داره!
نیک‌ میسون چشماش رو بسته رو داره حال می‌کنه، مثل همه که دارن نشئه می‌شن دیگه!
یه دیوار درست کردن یه سیستم فیلم the wall ولی این دفعه روش نوشتن فقر poverty
وه چه می‌کنن اینا :(((
بازم بخونین!!! نــــــــــــــــــــه نرین :(((
همشون دست انداختن دور گردن هم و تماشاچی‌ها هم خل شدن دیگه!!
رفتن :(((
آخه این انصافه اینا اینطوری ما رو تشنه لب نگه می‌دارن؟
خب دیگه پل مک‌کارتنی می‌خواد بیآد و من برم به کار و زندگی‌م برسم!
عالی بود، امیدوارم باز هم این کارو بکنن :)




آآآآآآآآآآآی ایها الناس

و حالا نوبتِ Wish you were here
راجر واترز داره حرف می‌زنه و مردم جیغ می‌زنن! منم همین‌طور! نصفش رو دیوید می‌خونه و نصفش رو راجر واترز. آاااااااااای دلم برای این لبخندهای معنی‌دارِ دیوید گیلمور خیلی تنگ شده بود :(((( حالا دارن با هم می‌خونن! دیوید و راجر با هم، ای خداااااا
من خل شدم، نه؟
تو رو خدا بازم بخونین :(((
آخ جووووووووووووووون
Comfortably numb
راجر شروع می‌کنه
دیوید ادامه می‌ده
من صاقت ندارم
آآآآآآآآآآآی ایها الناس!


money

آهنگ‌های خدای راجر واترز با صدای دیوید گیلمور، دیگه چی می‌تونی بخوای از خدا!!
یعنی می‌شه اینا یهو به این نتیجه برسن امروز که هنوزم می‌خوان با هم شاهکار بسازن؟
چی می‌شه اگه بشه!!!!
عجب لحظه‌ی باشکوهیه! داغ کردم من!
واقعاً نه شعرشون و نه موسیقی‌شون مشمول گذر زمان نمی‌شه. از این آهنگ برای چنین مناسبتی بهتر چی می‌تونست باشه؟!!


Breathe

واییی خدا شروع شد :(((( مردم دارن خودشونو خفه می‌کنن بسکه جیغ زدن! و من دارم گریه می‌کنم نمی‌دونم چرا!!!

Breathe breathe in the air,
Don't be afraid to care,
leave, but don't leave me,...
Run rabbit run,
dig that hole
forget the sun...

آخخخخخخخخ دیوید گیلمور داره گیتار می‌زنه و هنوزم خیلیییی خوب می‌زنه، و صدای دوست‌داشتنیش... خب حالا نوبتِ Money

آخ جون!!

الآن اینجا ساعت ۳ عصره و گروهِ بعدی پینک‌فلویده! من خیلی هیجان‌زده‌ام D: باورم نمی‌شه که اینا می‌خوان با هم بخونن!!! ای خدا ای کاش همه‌ی اونایی که عاشق این گروهن می‌تونستن اونجا جمع بشن :-> اگر اینترنتِ خوب دارین از دست ندین این لحظه‌ی تاریخی رو :)

Live 8

کنسرت Live 8 که پینک‌فلوید هم توشه رو می‌تونین اینجا به طور زنده نگاه کنین :)