۱۳۸۱ دی ۱۰, سه‌شنبه

عجب ترجمه خوبي، حقشه که

عجب ترجمه خوبي، حقشه که مهمونت کنم همون رستوراني که انقدر خوب تو ترجمه توصيفش کردي.

من تا حالا از انقلاب پايين تر نرفتم. يعني خب تئاتر وحدت رفتم اما مثلا ديگه به جمهوري نرسيدم. فقط يه بار سه راه جمهوري رفتم و گوشي موبايل خريدم. اين خيلي بده؟؟ مثل اينکه آره چون امروز هر کي اين رو ميشنيد يه طوري نگاهم مي کرد که يعني برو بابا بچه سوسول! بعد همينطور اوضاع بدتر و بدتر شد.

دوست عزيزي من رو تور تهران گردي برد امروز. همه چيز از سر قوام السلطنه و رستوران گل رضاييه و عشق من به ديدن جايي که خداترين نويسنده عمرم توش غذا مي خورده شروع شد. با هر بدبختي بود با تاکسي (و نه با آژانس!) رسيديم به مقصد. حدس مي زنين چي شده بود؟ رستوران بسته بود! چرا؟ چون دارن تعميرات مي کنن. خب حالا مي تونيم بريم جاي ديگه اي که عشق نويسندگيم توش چاي و قهوه مي خورده و با مجتبي مينوي و ... مي گفته مي خنديده. اما نه. يه جاي بهتر.

ميريم چهار راه ملل! خيابون يه خيابون ارمني نشينه با مدرسه دخترانه ارمني ها. جلوترش مدرسه فيروز بهرام ويژه زرتشتي ها و در انتها سفارت کشورهاي مختلف. از فراورده هاي ميکاييليان مي گذريم و مي رسيم به يه جايي که خيلي با مشخصاتي که دوستانم از فري کثافت ميدن مي خونه! يه نگاهي با درموندگي به اين دوست مي کنم و مي گم:

- من نمي خوام از مسموميت غذايي بميرم!

مي خنده و مي گه:

- غذاش عاليه، حالا مي بيني.

ميريم داخل. جاي نشستن آبرومندانه براي حداکثر شش يا هفت نفر هست اما خب اين نظر يه بچه سوسول فوفوله! پس نتيجه ميگيريم که اين ۱۳ ، ۱۴ نفر همه راحت اينجا نشسته و ايستاده دارن غذا مي خورن و ما هم اضافه ميشيم. شديدا بو ميآد. حس بويايي فوق حساس من داره overload مي کنه، اما خب اينجا وارطان غوغا مي کنه. کتلت با سالاد الويه و سالاد ماکاراني و مهمتر از همه نون سفيد واقعي. ياد بچيگيم ميوفتم که با مامان و بابام مي رفتيم آندره.

ما هم اونجا مي شينيم و غذاي خوشمزه رو مي خوريم. راستي يه چيزي که تا همين حالا بهش توجه نکرده بودم اين بود که من تنها دختري بودم که تا شعاع ۱۰۰ متري اونجا ديده مي شد!! البته عادت دارم به چنين موقعيتهايي اما جدا هر چي فکر مي کنم مي بينم در عرض سه ربعي که در اون خيابون و مغازه بوديم يه دختر هم نديدم!! بالاخره از اون جا که انگار توش زمان متوقف شده و ممکنه هر لحظه خود صادق هدايت از در بيآد تو، مي زنيم بيرون.

تنفــــــــــــــــــــــس! اکسيژن. بدون بوي کاري و سير! واي خداي من تو کتلتش سير داشت! الحق که سوسولم! مي پرم تو يه مغازه و تند ترين آدامس ممکن رو مي خرم. مي ريم چايي بخوريم تو کافه نادري. عجيبه اصلا فکر نمي کردم اينطوري باشه. اصلا فکر نمي کردم آدمهاي اين طوري توش باشن! شايد منتظر بودم خوشون اينجا باشن. زهي خيال باطل!

بقيه اش رو فردا مي نويسم، الآن واقعاديگه دارم از خستگي ميميرم :(

۱۳۸۱ دی ۹, دوشنبه

بهتون پيشنهاد مي کنم هيچ

بهتون پيشنهاد مي کنم هيچ وقت فيلم Gia رو نگاه نکنين وگرنه مثل من الآن از زندگي سير ميشين :(( خيلي وقت بود که فيلمي نتونسته بود انقدر افسرده ام کنه. در اصل بعد از Dancer in the dark اين اوليش بود. داستان اولين سوپر مدل دنياي مد که پشت اون صورت خوشگلش چقدر بيچاره بوده. چند جمله اش خيلي قشنگ بود:

Gia: I'm gonna have kids and then tell them that you don't have to be anybody because even being somebody doesn't make you anybody.


و البته دوباره هم به اين نتيجه رسيدم که اين انجلينا جولي واقعا زيباست.

اون آدمهاي بيکاري که ميوفتن به جون سايتها و هکشون مي کنن هم خودشون رو به يه روانپزشک نشون بدن بد نيست. به هر حال راههاي بهتري براي ارضاي عقده هاي آدمها وجود داره. مي خواستين جلب توجه کنين؟ خب موفق شدين اما حالا همه دارن فحشتون ميدن! تبريک.

يه سري هم که اين وسط فرصت رو غنيمت شمردن و هر چي از دهنشون دراومد به اشخاصي که هک شده بودن گفتن! خيلي خوبه واقعا. مردمون عجيبي هستيم والله.

راستي عاليجناب ايکس مرسي از درست کردن آرشيوم :)

۱۳۸۱ دی ۶, جمعه

- به من اعتماد کن،

- به من اعتماد کن، مي تونم آنچنان لذتي بهت بدم که حتي تو ذهنت هم نمي گنجه.
- جدي نمي گي؟!
- چرا! در ضمن مطمئن باش که هيچ مممممم.. صدمه اي بهت نمي زنم!
- جدا؟!
- آره. مي دونم بايد چکار کنم.
- آهان! حالا اگه من اصلا بگم برام اهميتي نداره چي؟
- خب اون موقع بايد يه نوشته کتبي امضا شده بدي که با تمايل و رضايت خودت بوده.

*********

يه خانوم روزنامه نگار که من قبولش دارم در پايان مصاحبه اي با روزنامه نگار آبزرور از واشنگتن اصرار داشت حتما اين رو براي اون آقا که معتقد بود ما بايد دموکراسي آمريکايي رو تو اين کشور پياده کنيم، مفهوم کنم که:

- ببين بهش بگو مثلا زناني مثل من و تو که فعاليم و داريم توي جامعه فعالانه کار مي کنيم و مستقليم هم حتي گاهي نمي تونيم بعضي از چيزها رو براي مادر، پدر، دوست و آشنا روشن کنيم. چيزهايي که خيلي خصوصي و شخصي هستن و قاعدتا نبايد به کسي غير خودمون ربط داشته باشن. بستر براي اون دموکراسي آماده است؟ شکل گيري شرايط مناسب در آمريکا و اروپا چقدر طول کشيد؟

۱۳۸۱ دی ۴, چهارشنبه

خب اين چند وقته خيلي

خب اين چند وقته خيلي از وبلاگها يه ساله شدن. خورشيد خانوم جونم، علي پيروز و خيليهاي ديگه الآن يادم نمي آد و از اونجايي که من کلا آدم سانتيمانتال و احساساتي نيستم و درست برعکس شديدا بي احساس و يخ هستم هيچي به روي خودم نيآوردم! راستش رو بخواين خودم هم يادم نميآد وبلاگم رو کي درست کردم و سالگردش کيه!

در هر حال امروز سالگرد يکي ديگه از پيشکسوتان اين وبلاگستان است. به همين مناسبت با آقاي چرندياتي مصاحبه اي ترتيب داديم:

- آقاي چرندياتي الآن چه احساسي داريد؟
- I gotta pee!


اي بابا! خب اين رو شما به بزرگي خودتون ببخشين آخه تازه دات کام هم شدن مردم و ديگه هاي کلاس و از اين حرفا!

۱۳۸۱ دی ۳, سه‌شنبه

به به چقدر دوستان رياضي

به به چقدر دوستان رياضي دان و دانشمند زياد داريم :) مرسي دوستان از توضيحاتتون. از همه کساني که وقت عزيزشون رو گذاشتن و با اي ميل برام نکته لينک ديشب رو توضيح دادن همين جا تشکر مي کنم :) علي پيروز جان هم که تو وبلاگ دات کام شده اش توضيح داده چي به چيه :) البته همون ديشب خودم به همين نتيجه رسيدم و يکي از دوستان عزيز هم فوري زنگ زد و پاي تلفن توضيح داد برام که يه وقت من نميرم از کنجکاوي!

ياد مدرسه و درسهاي رياضيمون افتادم. خب الآن ممکنه خيليهاتون هنوزم دارين رياضي مي خونين تو دانشگاه براي رشته هاي مختلف ولي من حواسم بود که دقيقا يه رشته اي انتخاب کنم که هيچ ربطي به اين درس نداشته باشه! سال دوم دبيرستان که بايد انتخاب رشته مي کرديم با اينکه خيلي از فلسفه، منطق و ادبيات خوشم ميآد نرفتم رشته انساني چون بچه هاي انساني مدرسمون يه جوري بودن!!

تجربي هم که اصلا نمي تونستم حتي بهش فکر کنم. کابوس اينکه مجبور باشم اسم انوع اقسام کرم آسکاريس و کدو و کرمک و انگل و چه مي دونم چي چي رو حفظ کنم برام غير قابل تصور بود. همون سال اول هم که زيست داشتيم تمام مدت سر کلاس تنم مور مور ميشد و همش مي رفتم بيرون نفسهاي عميق مي کشيدم و ميومدم دوباره تو. البته نمي دونم چرا انقدر نمره هام همشه بالا ميشد تو زيست، شايدبه خاطر اينکه انقدر برام آزار دهنده بود خوب تو ذهنم حک ميشد و يادم نمي رفت!

هنرستان هم که جاي بچه حساس ها و هنرمندها بود که من تو هيچ کدوم از اين دسته ها نمي گنجيدم، پس موند رياضي فيزيک. فهمش برام فوق العاده آسون اما تمرين اضافي کردنش برام غيرممکن. معلمهام و مامانم دق مي کردن و بيچاره ها هر کاري مي کردن نمي فهميدن من چرا سعي نمي کردم از اين همه راحتي فهم استفاده کنم. خودمم نمي دونم.

از فيزيک که متنفر بودم، مکانيک رو تحمل مي کردم. هندسه تحليلي رو دوست داشتم يه کمي اما نه به اندازه اي که باعث شه به جاي کپي کردن حل المسائل يه کم خودم فکر کنم! شيمي آلي برام جالب بود، اما فقط جالب بود که يه دور بهم يه چيزي بگن و من بگم اه چه جالب! جبر باحال بود مخصوصا انتگرال و ديفرانسيل. تنها چيزي که واقعا ازش لذت مي بردم رياضيات جديد بود و هميشه بالاترين نمره ام بود.

بقيه درسهاي عموميم همه بالا بودن مخصوصا زبان و ادبيات.

واي چقدر طولاني شد. يادم باشه فردا براتون از نمره هاي سال چهارم بگم،‌ کلي مي خندين:))

۱۳۸۱ دی ۲, دوشنبه

عجيبه اينجا برين و به

عجيبه اينجا برين و به من بگين چطوري ميشه که اينطوري ميشه!!

آهان راستي اصلا ترسناک نيست و انشالله که من فحش نخورم به خاطرش!

من هنوز شوکه ام و نمي فهمم چي شد ديشب! خدايا خودت به من کمک کن خل نشم!

۱۳۸۱ دی ۱, یکشنبه

واي چقدر حالم خوب بود

واي چقدر حالم خوب بود و داشتم با يه دوستي مي خنديدم، يهو اينترنتم قطع شد و اون دوستي هم قطع شد!! عجب. لابد بازم تقصير منه، بايد اينترنت بهتري مي گرفتم لابد!
عجب. الآن چقدر حالم بده؟ چرا انقدر حالم بده؟

۱۳۸۱ آذر ۲۹, جمعه

خب اينم از هري پاتر

خب اينم از هري پاتر ۲. بد نبود. واقعا از اوليش بهتر بود. فقط همين رو ميشه گفت و نه چيز ديگه اي. يه فيلم ديگه هم ديدم که کاشکي نمي ديدم! براي يکي از دوستان هم فيلم مي گيرم. ديدم که اين فيلم جايزه بهترين فيلمنامه و هنرپيشگان جديد رو در فستيوال ونيز برده و کانديد بهترين فيلم خارجي در گلدن گلوب بوده به کارگرداني Alfonso Cuaron به اسم Y tu mama tambien! ترجمه بسيار تا بسيار سليسي ميشه کرد به فارسي که من ترجيح مي دم اين کار رو انجام ندم! ترجمه به انگليسيش ميشه And your mother too!!!!

قبل از ديدنش داشتيم با همين دوست عزيز در موردش صحبت مي کرديم و با توجه به عکسهاي روي جلد سي دي سعي در حدس زدن مضمون فيلم داشتيم. خب عکس ها کمي تا قسمتي مشکل دار بودن. اين دوست عزيز گفت: آره ديدي که مثلا فيلم فقط يه دونه صحنه داره به مدت يک صدم ثانيه و اينها هم برميدارن همون يه صحنه رو ميذارن رو جلد و تو بايد يه عالمه دقت کني تا اون صحنه رو تو فيلم پيدا کني؟ کلي سر اين موضوع خنديديم و خيلي هم سر اين موضوع توافق داشتيم.

هفته پيش فيلم رو آورد و گفت:

- يادته در مورد عکس هاي رو جلد چي گفتيم؟ خب اون حرفا در مورد اين فيلم صدق نمي کنه!!

و حالا من مي تونم بهتون اطمينان بدم که واقعا صدق نمي کنه! دو تا پسر مکزيکي پولدار با يه خانم متاهل بزرگتر از خودشون که از دست شوهر خائنش شاکيه در حال مسافرتن به طرف دريا. از تخيل فوق العاده فعالتون استفاده کنين تا حدس بزنين چه چيزايي اتفاق ميوفته.

هفته پيش هم فيلم Trapped رو با بازي Charlize Throne که به نظر من زيباترين هنرپيشه زن دنياست مخصوصا تو فيلم Astronaut's wife و David Bacon که بازيش رو خيلي دوست دارم، همراه با يک موجود نفرت انگيز و بغايت زشت که به نظر من علت اصلي خودکشي Curt Kobain بوده، يعني همون زن ميمونش Courtney Love ،ديدم. داستان آدم ربايي بچه يه خانواده پولدار که خب قدر مسلم نهايتا به خوبي و خوشي به پايان مي رسه. بازيها بد نبودن و فيلم به اندازه کافي جذابيت داشت خوشبختانه.

اون يکي فيلمي که ديدم The truth about Charlie با بازي خواننده قديمي و هنرپيشه تقريبا جديد مارکي مارک بود. نمي دونم چرا نمي تونم به اسم خودش صداش کنم. اون موقعها رپ مي خوند و کلي براي خودش کشته مرده داشت. من کلا هيچ وقت عشق رپ نبودم پس خيلي باهاش حال نمي کردم اما وقتي تو Planet of the apes بازي کرد ديگه واقعا گل کرد. بد نيست. يه حالت خاصي داره. از اون تيپ پسراست که حرص من رو درميآرن. يه جورايي لوس که به طرز تابلويي الکي قربون صدقت ميره و انقدر مصنوعي اين کار رو مي کنه که مي خواي بزني دوبامبي تو سرش! فيلم جاسوسي بود و بدک نبود.

ديگه، ديگه... گفته بودم که بالاخره فيلم مت ديمون Bourne Identity رو ديدم؟ از اون فيلمهايي بود که کلي وقت تو هاردم خاک خورد. طلسم شکسته شد و اونم بيشتر به اين خاطر که از بازي مت ديمون خيلي خوشم ميآد. به نظرم با بن افلک زوج موفقي بودن که خب الآن ديگه فکر نمي کنم بن عزيز وقت اينجور کارهارو داشته باشه! He's got his hands and other parts full, I bet! فيلم باز هم جاسوسي بود و بدک نبود.

خودم هم خوبم! انقدر ميدوم که نمي فهمم زمان چطوري مي گذره. ميگن آذر هم تموم شد!‌ عجب! (به قول يکي از دوستان مش رجب) لابد چشم به هم بزنيم تولد لعنتي من هم مي رسه. اه که چقدر از تولدم متنفرم و مطمئنم امسال متنفرتر هم خواهم شد. بگذريم. چقدر برف خوبه مخصوصا وقتي تو خونه نشستي روي فن کوئل پشت پنجره با يه فنجون قهوه داغ که ازش بخار بلند ميشه و داري پينک فلويد گوش ميدي. زندگي زيباست.

۱۳۸۱ آذر ۲۷, چهارشنبه

نمي دونم چرا تازگيها سوار

نمي دونم چرا تازگيها سوار هر تاکسي که ميشم يارو ياد هايده ميوفته و نوارش رو ميذاره!

*********

عجب احساس خوبيه که بعد از مدتها شلوارت همش بخواد از پات بيوفته.

۱۳۸۱ آذر ۲۴, یکشنبه

مي بينين چقدر من اکتيو

مي بينين چقدر من اکتيو هستم :) باورتون ميشه هنوز نرسيدم اي ميلهاي دو هفته پيشم رو جواب بدم؟ تو رو خدا دوستاني که اي ميل ميدين فحشم ندين،‌ نمي تونم به خدا. عين ديوونه ها همش دارم ميدوم اينور اونور. شما رو به خدا به من بگين اينم شد برنامه زندگي؟

شنبه: از ساعت ۸ تا ۱۰ يه کلاس، ۱۰ تا ۱۲ يه دونه ديگه، ۱۲ تا ۲ يه دونه ديگه، ساعت ۳:۳۰ تا ۵:۳۰ ورزش، حموم. بعدش شايد ترجمه اگه نه ديدن فيلمهاي تلنبار شده.
يکشنبه: از ۱۰ تا ۱۲ يه کلاس از ۱۲ تا ۲ يه دونه ديگه، ساعت ۳:۳۰ تا ۵:۳۰ ورزش، حموم. ترجمه، فيلم.
دوشنبه: همون برنامه از ۸ صبح تا ساعت ۲. از ساعت ۳:۱۵ تا ۵:۱۵ شاگرد خصوصي. ترجمه. فيلم.
سه شنبه: از ۱۰ تا ۲ کلاس. ورزش از ۵ تا ۷. حموم تا ۷:۴۵. ترجمه يا فيلم.
چهارشنبه: از ۱۰ تا ۲ کلاس. شاگرد خصوصي تا ۵:۳۰. ترجمه يا فيلم. نوشتن مطلب.
پنجشنبه: صبح تلاش مذبوحانه براي کمک به يک دوست در نوشتن تزش در رشته معماري! بعد از ظهر جلسه تا ۴:۳۰. شاگرد اسپانيايي از ۵ تا ۶:۳۰. خونه ترجمه يا فيلم.
جمعه: کلاس از ۸ تا ۱۲. خونه ناهار. بعد از ظهر از ۳:۳۰ يا ۴ الي وقتي نامعلوم جلسه. خونه ترجمه يا فيلم.

از تمام اين ترجمه و فيلم هايي که نوشتم شايد فقط سه روزش رو جون داشته باشم که انجام بدم و بقيه اش فقط حرفه! به نظرتون اين برنامه من مسخره نيست؟؟ مسخره که چه عرض کنم مضحکه! همش دارم ميدوم. از کلاس هام تو تجريش به ورزش تو اکباتان يا کلاسهام تو تجريش به شاگرد خصوصيم تو پاسداران و بعدش اکباتان! از مير داماد به جردن. از تحريش به اکباتان. از اکباتان به قائم مقام فراهاني!

مامان و بابام رو نمي بينم. اون روز وقتي از ورزش اومدم دويدم تو حموم و اومدم بيرون و پريدم تو آشپزخونه که ناهارم رو که مامانم هر روز با دقت تمام طبق سليقه افتضاحم درست مي کنه که قهر نکنم، ساعت ۷:۳۰ بعد از ظهر بخورم و خورده نخورده دويدم تو اتاقم که يه ترجمه رو شروع کنم و بفرستم که حسابي دير شده بود. داشتم به سرعت، ليوان چاي به دست از تو هال رد مي شدم که برم تو اتاقم که مامانم صدام کرد. يه لحظه برگشتم نگاهش کردم. يه لحظه کپ کردم. پام گير کرد. تو چشماش اشک بود.

- واه! مامان چي شده؟
- تو يه دقيقه نمي خواي بشيني پهلوي من؟
- ترجمه دارم.

سرش رو انداخت پايين و گفت خب. دلم آتيش گرفت. نمي دونم چرا يهو حالم انقدر بد شد.

- باهام کاري داري؟
- نه فقط مي خوام يه کم بغلت کنم و نازت کنم.

اي بابا. مثل اينکه اين خانوم تصميم گرفته امروز من رو دق بده! چاي رو گذاشتم رو ميز و رفتم رو مبل بغلش. ۱۰ دقيقه نازم کرد و لوسم کرد و برام آواز خوند و منم عين اين احمقهاي احساساتي عر زدم! بعد چاييم رو خوردم و اومدم که دوباره حلقه به راه بيوفته اما اين دفعه کلي سبک بودم و پر از انرژي.

همه به من مي گن چرا نمي ري خارج. خودم هم هميشه تو اين فکرم که بايد برم. با اين وضعيتي که من همش دارم نق و نوق مي کنم که اين مملکت فلانه بيسانه و آي مردم اينجا خب بهترين راه اين به نظر ميرسه که بذارم و برم. پدرم هم هي ميگه خب کارهات شروع کن براي رفتن. منم هي مي گم آره بايد رفت. اما هنوز حتي گذرنامه هم نگرفتم! اگه برم کي هر روز برام پيشي پيشي بخونه؟ کي هر روز جمعه بيآد دنبالم و کلي لوسم کنه؟ کجا برم که دو تا معدن محبت به اين غني داشته باشه؟ کجا برم؟

فعلا که هستيم خدمتتون، البته در حال دو ماراتن که به قول مامانم درستش هم همينه وگرنه روح آدم با بيکاري و سکون مريض ميشه.

۱۳۸۱ آذر ۱۸, دوشنبه

- واي تو رو خدا

- واي تو رو خدا بيا اين خانوم رو مصاحبه کن... من رو ديوونه کرده... هر چي مي گم خانوم شما انگليسيتون ضعيفه و بايد بشينين ترم اول، قبول نمي کنه... يکي مثل تو رو مي خواد که با زبون خوش روشو کم کني!
- دست شما درد نکنه! حالا ديگه من رو کم کن محل شدم ديگه!!
- نه بابا! مي دوني که منظورم چيه؟
- بله مي دونم. بگو بيآد تو دفتر اساتيد.
- نه بيا دفتر آموزش که اقلا جو هم بگيرتش!

- Hello, have a seat here please.
- hello havar you?
- No honey I'm not HAVAR, but anyways I'm fine thanks. What's your name?
...

-خب حالا از من بپرسيد که ازدواج کردم يا نه؟

دستش رو ميذاره رو دستم و فشار ميده.

- صبر کنين... امممممممم... تو رو خدا صبر کنين... اممممممم... همين الآن مي گم به خدا...

بعد از پنج دقيقه چلوندن دست من بدبخت:

- Do you do Majid??????



**********

سر کلاس B2 ترم پيشم:

همينطور که داشتم با هزار جون کندن و با زبان گفتاري و جسماني و خلاصه هر راهي که بتونين فکرش رو بکنين درس مي دادم تمام مدت متوجه بودم که يکي از شاگردها داره با دقت تمام نگاهم مي کنه:

- Teacher. married?
- What? Do you want to ask whether I'm married or not?
- yes. you married?
- No, I'm not.
- How old?
- At least ask the question correctly Sara! Ask again.
- please!
-ASK AGAIN.
- ok ok. How old are you?
- I'm 24 going to be 25 in February.
- noch noch.
- noch noch???
- very late, very late! noch noch!


دستش درد نکنه. فقط همينم مونده بود که شاگرد فسقليم هم سر کلاس با اين زبان ناقصش بگه very late very late! حقش بود به اين يکي جواب مي دادم:

- No dear, I haven't done Majid yet!!



*********


خب يه سري از دوستان کم کم دارن عصباني ميشن که من چرا هي ميگم آره فلان فيلم رو مي بينم و بهتون ميگم چطوري بود و ميره تا ۴ هفته بعد که من به حرف بيآم و يادم بيآد بگم فيلمها چطور بودن!

خب دفعه پيش گفتم که قراره فيلم Resident Evil رو ببينم که به نظر ترسناک ميآد. به معناي واقعي افتضاح بود. ميلا يوويچ البته خيلي خوشگل بود اما موضوع شديدا آبکي بود و اصلا خوب پرداخته نشده بود. مثلا در آينده بود که چند صد متر زير زمين يه سازمان بود که چتر گونه تمام فعاليتهاي کامپيوتري دنيا رو تحت کنترل داشت و در ضمن در حال انجام يه سري آزمايشات سري هم بود و يه ويروسي درست کرده بود که خيلي سعي مي شد تو فيلم نشون داده بشه که وحشتناکه! والله تنها چيز وحشتناکي تو فيلم بود اين بود که مردم بعد از مردن پاميشدن و قا قا مي خواستن و دوست داشتن آدمهاي زنده رو نام نام کنن! يعني از اين کشکي تر نمي شد فيلم بسازن!

راستي چند وقت پيش يه فيلم ديدم به اسم The good girl با بازي همسر گرامي آقاي برد پيت عزيز يعني خانوم جنيفر انيستون. عجب فيلم مزخرفي بود! کلي جون کندم که طاقت بيآرم و تا آخر فيلم رو ببينم بسکه لوس بود مخصوصا نيمه اول فيلم به طرز فجيعناکي خسته کننده بود. داستان يه زن ۳۰ ساله تو يه شهر کوچک با يه شوهر که هميشه در حال علف دود کردنه با دوستش و نمي تونه اين خانوم رو حامله کنه. ناگهان اين خانوم خانوما متوجه ميشه که ديگه خيلي حوصله اش سر رفته و يه رابطه مسخره با همکار ۲۲ ساله و افسرده اش تو فروشگاه شروع مي کنه. انقدر همه چيز افتضاح تموم شد که مي خواستم پاشم مانيتور رو خورد کنم!!

من نمي فهمم اينا چرا انقدر وقت و پول مردم رو حروم مي کنن و هي مي خوان بگن که آره بابا اگه يه وقتي احيانا احساس کردي حوصله ات سر رفته برو به يکي بده و حالت خوب ميشه! اگرم اون يارو عاشقت شد بي خيال! نهايتا ميره يا خودش رو ميکشه يا شوهرت ميکشدش يا حالا بالاخره يکي مي کشدش ديگه!! اگرم شوهرت فهميد خب بهش ميگي عزيزم تقصير خودت بود من رو درک نکردي و تامينم نکردي حالا بيا بريم مشاوره خانواده!!

اون از اون فيلم مزخرف Unfaithful بود که مرتيکه الاغ زد پسر مردم رو کشت و آخرش هم با خانوم بچه ها تشريف بردن تعطيلات که اين مسئله رو که خانوم هر روز تشريف مي بردن خدمت ايشون ددر رو به فراموشي بسپارن و اينم از اين فيلم که زنيکه براي اينکه همه چيز آروم تموم شه با دوست صميمي شوهرش مي خوابه و اون پسر ۲۲ ساله بدبخت هم که تکليفش معلومه! استغفرالله!

هيچ وقت يادم ميره که تمام مدتي که اون فيلم Unfaithful رو با اعمال شاقه نگاه مي کردم سرم گيج مي رفت و حالت تهوع داشتم و من جاي زنيکه خجالت مي کشيدم و عر عر گريه مي کردم!! واي خدايا چقدر رو تختم به خودم پيچيدم و بعدشم يه بنده خدايي زنگ زد و من هر چي از دهنم در اومد بهش گفتم و قطع کردم!! البته عصرش طبق معمول که مي فهمم اشتباه کردم زنگ زدم و معذرت خواهي کردم اما واقعا اين فيلمها رو براي چي مي سازن، من که آخرش نفهميدم.

طولاني شد. بعدا بقيه فيلمها رو ميگم.

۱۳۸۱ آذر ۱۴, پنجشنبه

سيما جان يه جورايي حرف

سيما جان يه جورايي حرف دل من رو زده. بابا بي خيال.

مخصوصا دلم مي خواد به اونايي که اون ور دنيا نشستن و مي گن لنگش کن بگم تو رو خدا تو ديگه خودت رو جمع کن و دست از سر ما بردار. اگه خيلي حالت براي ايران بده پاشو بيا اينجا با ما دود بخور با ما حرص بخور. با ما تو سال ۷۶ از هيجان و اميد بترک. با ما هر روز ۷، ۸ تا روزنامه بخر و کلمه به کلمه اش رو بخون. با ما وقتي اون روزنامه ها دونه دونه درشون گل گرفته ميشه اشک بريز. با ما پا به پاي اون گوگوري مگوري که هنوزم خيلي خيلي دوستش دارم و هنوزم مي گم که خالي نبسته و هنوز وقتي ميشنوم بهش ميگن محمد فريبا، محمد پيرپکاجکي، محمد خالي بند حداقل ۲ دقيقه اونچنان زبونم بند ميآد که دور وريا شک مي کنن نکنه فاميلمونه يا يه همچين چيزايي، بيا و خطهاي غصه رو روي صورتش بشمر. ديگه اون لبخند به پهناي صورتش که دل مرد و زن و پير و جوون رو تسخير کرده بود نمي بينم اما مي دونم چقدر کار کرده. مي بينم که چه وضعيتي داشتيم ۶ سال پيش و الآن چه وضعيتي داريم.

مي بينم که مردم چطور دارن تو خيابونها مي گردن و مي بينم که چقدر آزاديهام بيشتر شده و به عينه مي بينم که واقعا عجب حافظه تاريخي مزخرفي داريم! مي بينم که چطور به طرفه العيني پشت مي کنيم به اوني که له شده و مي کبونيمش. مي بينم که صغرا کبرا مي چينيم که ...

اه اه اه حالم به هم خورد. من که ديگه ۳ ساله نه روزنامه اي مي تونم بخونم نه تلويزيون نگاه مي کنم و نه ميذارم کسي درمورد سياست چيزي بهم بگه و دلم مي خواد فقط مردم انقدر حواسشون جمع باشه که بدونن که من فکر مي کنم اگر خيلي موقعها اون گوگوري مگوري اونطوري که ما دلمون مي خواست تو اوج هيجانات باهامون همراهي نکرد نه به اين خاطر بود که مي ترسيد يا طرف اينا بود يا نون خور خودشون بود يا خالي بند بود بلکه من ميگم به اين خاطر بود که نخواست موج سواري کنه و اجازه بده که به اين بهونه من و شما رو به خاک و خون بکشن. وگرنه خودمون مي دونيم همون ۱۸ تير چه راحت مي تونست اين کارو بکنه.

براش خيلي خيلي احترام قائلم گرچه به نظرم براي سياست ساخته نشده چون زيادي انسانه اما به هر حال مستحق اين به معرفتي ماها هم نيست. شما رو به خدا به حرفاي اونايي که سيما چه قشنگ گفته رو مبلهاي آمريکاييشون نشستن و شعاراي آنچناني ميدن گوش نکنين و نذارين اون چيزي رو که اين انسان داره سعي مي کنه بهمون ياد بده گولش رو نخوريم، يعني بر موج احساسات مردم سوار شدن، رو اون خوش تيپ ها از اون ور دنيا بهمون ديکته کنن.

بازم مي گم هر چيزي وقت و زماني داره. بيکار نمي شينيم اما با مخ هم نمي ريم تو ديوار. بازم مي گم گاماس گاماس دوستان، گاماس گاماس.

۱۳۸۱ آذر ۱۲, سه‌شنبه

Stuck In A Moment


Stuck In A Moment You Can't Get Out Of

U2

I'm not afraid of anything in this world
There's nothing you can throw at me that I haven't already heard
I'm just trying to find a decent melody
A song that I can sing in my own company

You've got to get yourself together
You've got stuck in a moment and now you can't get out of it
Don't say that later will be better now you're stuck in a moment
And you can't get out of it

I will not forsake the colors that you bring
But the nights you filled with fireworks
They left you with nothing
I am still enchanted by the light you brought to me
I listen through your ears, through your eyes I can see

And you are such a fool
To worry like you do
I know it's tough, and you can never get enough
Of what you don't really need now ... my oh my

You've got to get yourself together
You've got stuck in a moment and you can't get out of it
Oh love look at you now
You've got yourself stuck in a moment and you can't get out of it

I was unconscious, half asleep
The water is warm till you discover how deep
I wasn't jumping for me it was a fall
It's a long way down to nothing at all

You've got to get yourself together
You've got stuck in a moment and now you can't get out of it
Don't say that later will be better now
You're stuck in a moment and you can't get out of it

And if the night runs over
And if the day won't last
And if your way should falter
Along this stony pass
It's just a moment
This time will pass


تا اين لحظه حدودا ۵۰ تا نامه اومده و خب يه جورايي هر چي از دهنشون در اومده به اون دوست خارجيمون گفتن و کلي قربون صدقه بنده رفتن، دل همتون بسوزه! (اي واي چقدر اين تيکه شبيه نوشته يه آدم عقده اي بود هاهاهاها آخرش لو رفتم:)). بعضي گفتن که البته يه کمي در مورد اون لينک با ايشون موافقن اما با لحن نوشتاريشون مشکل دارن و بعضي هم کلي مثل خود بنده با انگليسي ايشون حال کرده بودن و حتي درصدد استخدامشون براي کارهاي ترجمه و اين حرفها بودن!!!

مي گن عدو شود سبب خير همينه ها! (انشالله اين دفعه ديگه مثل رو درست گفتم ديگه؟؟)

اما خب ايشون يه نامه دادن و از اونجايي که اين نامشون مثل نامه قبليشون شخصيه من نمي تونم کپي پيستش کنم اما نقل قول مي کنم چي گفته!! اينطوري ... چي ميگن بهش؟ آهان کلاه شرعي مي کنم سرش :) قبل از شروع نامه عرض کردن که الآن وقت ندارن که کامل به سخنان بنده در جوابيه عموميم جواب بدن و اگه وقت شد بعدا به صورت کامل و مکفي از خجالتم درميآن انشالله.

ايشون اول از همه اعلام فرمودن که ساکن خارجه هستن به سلامتي و ايران نيستند. من هي مي گم ايشون خارجيه شماها باورتون نميشه! پس ماجراي کار و اينا منتفيه متاسفانه. خوشحال شده بودم که اين وبلاگ به درد در پيت که نمي خوره اقلا در اشتغال زايي يه نقش مثبتي بازي کنه که قسمت نبود مادر. بعد در ادامه مرقوم فرمودن که ايشون خيلي بهتر از من و شما که تو اين مملکت ساکنيم بهتر مي دونن ليکور چيه و حتي در دول(مطمئنم که مي دونين اين کلمه رو با چه اعرابي بخونين که به معناي دولتها دربيآد!) غربي شکلاتهاي ليکوردار رو به عنوان هديه کريسمس به هم مي دن (جل الخالق!).

بعد فرمودن که اين خيلي خنده داره که مني که اينجا هستم در مورد ليکوري که ايشون اونجا از مغازه هاي مجوز دار مي خرند نظر بدم. بعد هم گفتن که منظورشون من نبودم که هات چاکلت مي خوردم بلکه يه جاي ديگه بين ۲۰ تا وبلاگي که مي خونن اينو مشاهده کردن و در ادامه آمده که تقصير من و شما نيست که من انقدر نديد بديدم بلکه مشکل از جامعه محدود و مزخرف ماست که من و شما رو نديد بديد بار ميآره که وقتي با دوستامون ميريم کافي شاپ يا ميريم چيزبرگر با سيب زميني سرخ کرده مي خوريم (عجب کاراي باحالي مي کنن مردم، مگه آدم چيزبرگر رو هم مي تونه با سيب زميني سرخ کرده بخوره؟؟ ميشه بهش سس گوجه فرنگي هم زد؟؟؟) کلي هيجان زده ميشيم و در موردش تو وبلاگمون با آب و تاب مي نويسيم.

خب ببينم ديگه چي بود؟؟ ممممممممم آهان ايشون در کمال مهرباني و محبت براي من آرزوي سلامتي از چنگ سرما خوردگي کردن و گفتن که مرض بديه براي هر کسي(ديگه نمي گم با فتحه بخونين يا ضمه يا کسره که تو خماريش بمونين!) با هر نوع شخصيتي، که به احتمال زياد يعني حتي يه آدم بيخودي مثل من هم از سرماخوردگي زجر مي کشه. عجب نکته اي! به قول اين فيلم ترکيه ها الله الله!!

و در آخر ايشون خوشبختانه و در کمال سعادتمندي اينجانب اظهار داشتند که ديگر خاطر همايونيشان مکدر نمي باشد و استرس گذشته و متعاقبا لرزش قلبشون از بين رفته.

خدايا شکرت. امشب مي تونم سر آسوده بر بالين بگذارم.

آهان در ضمن گفته بودن که نامه قبلي شخصي بوده و خيلي خوششون نيومده که من گذاشتمش اينجا که البته نتيجه اش اين بوده که بعدش شماها کلي بهش فحش دادين تو دلتون و تو نامه هاتون به من و متذکر شدن که در هر حال خيلي هم از اين کارم تعجب نکردن.

خب خوبه اقلا يه چيزي بعد از اين همه وبلاگ من رو خوندن متوجه شدين و اونم اينه که من يه کولي هستم و تا يکي يه کم بهم بد و بيراه ميگه بايد همه عالم و آدم رو خبر کنم که آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآي مردم چه نشستين که به پينک فلويديشتون گفتن بيپ يو!!! استغفرالله! زبونتن رو گاز بگيرين! اوه اوه بعضيها هم غيرتي شده بودن و آدرسش رو مي خواستن ببينن کي به ناموسشون گفته زنيکه بي عقل مزخرف خودخواه! تو ايرونيم ديگه عزيزم، هنوز عقلمون نمي رسه، شما به خارجيت خودت ببخش :)

ديدي دوست عزيزم، ديدي چون نامه ات شخصي بود نذاشتمش اينجا! حالا تو هي بگو ما که اينجا تو ايرونيم هيچي حاليمون نيست :))

آهان راستي کلي دوستان و آشنايان درخواست اجراي دوباره آهنگ رو کرده بودن که من رو واقعا توي رودروايسي انداختن و من مجبورم دوباره لينکش رو بدم.

توجه توجه توجه

علامتي که هم اکنون مي شنويد اعلام وضعيت قرمز مي باشد. در صورت امکان لرزش قلب يا ريختن ناگهاني آن به کف اتاق يا پريدن خودتان به سمت بالا به ارتفاعات متفاوت يا امکان هيجانزدگي به حدي که دست به کي بورد بشيد و هر چي از دهنتون در ميآد به پينک فلويديش، اونم به زبون خارجکي، بگيد شما رو به جون مادراتون به نزديکترين پناهگاه مراجعه فرماييد و تا پايان اين آهنگ همونجا بمونيد.

لينک آهنگ مورد بحث، دست نزن بچه! جيزه!

توجه توجه توجه

علامتي که هم اکنون مي شنويد اعلام وضعيت سفيد مي باشد. بيآين بيرون.

خب همگي سالم هستين که انشالله؟ پوووف خدايا شکرت به خير گذشت اين دفعه.

۱۳۸۱ آذر ۱۱, دوشنبه

FUCK YOU. With Capital Letters

FUCK YOU. With Capital Letters that is! What the hell were you thinking putting that crap of a link in your stupid weblog? Antar nemigi yeki ba in chiza halesh bad mishe?! I don't even watch movies with a hint of being disgustingly scary, never ever, and i am your age for fuck's sake. People are different in case you humangous ass have not noticed (which is the case, since you are too busy yacking about how "sag" and "chagh" and superficial you are.) I thought there was a limit to your ignorance. Listen you self-proclaimed moronic ignorant bitch (pun intended), there are other people on this world tooooooo, and they happen to not think exactly like you do (surpriiiiiise), would you mind being a tad bit more considerate about the garbage you give link to? you could provide a warning saying (this link is as "sagy" as my stinking "akhlagh").

I think you can read in between the line the extent to which this puke of a link has affected me. I don't fill my life with this garbage, there are other ways to live, that your limited imagination cannot even comprehend. Take that fucking link off or you will be responsible for another person's heart-shake (NO! That wasn't supposed to make you laugh).

I have read your blog almost since day one...u disgusted me with your inhumanely ignorant views on homosexuality (could you BE more closed-minded? you are so blinded by your own opinions you won't even so much as to listen to other's views on anything). Then there are these show offs, for which I do not blame you much. You do your hair in corn-rows, and the whole fucking world has to know about it,.... well as i said you cannot be blamed as u live in a society where drinking hot-chocolate is equal to being classy. And then there are your non stop refrences to yourself as a dog. I simply cannot comprehend how anyone could use this word so often and not wanna puke. (As I write these lines, I am still outraged and frustrated because of the stinking link you gave today, TAKE IT OFF...erkh....)

You are sharp, that I have to give to you, but also blinded, so much that you refuse to consider the possibility of looking into yourself and trying to be a bit flexible when it comes to change. I am no nun myself, but am very much in the same "situation" as yourslef....in so many aspects that it is not even funny... profession-wise, family-wise, financial-wise, even the way you described your spendings, for a minute there i thought it was me. But attitude-wise? heeeeeeeck nohoho. I can be a pain in the ass, i can be self centered , but I ALWAYS leave a door open for critisism, and i alwasy revise myself..... such is the world, ever changing.

I guess while we are at it (i don't email folks that often), I can tell u one thing about your writings I liked : "gorbe hayeh ekbatan payizam bas nemikonan" or something to this effect. That was pretty much the only writing i think u nailed. khorshid must have blushed when she read that one.

Anyhow, that inhumane link provided me with this opportunity to write you an email which might have been biased because of the dismayed state I am in. But this was absolutely and by faaaaar THE WORST THING I HAVE EVER ENCOUNTERED throughout my weblog-reading sessions. Ask yourself, where the hell has your consideration for others gone? Have some respect for those who read your yacks.

with much dismay,

a reader.


دستت درد نکنه عزيزم. کلي خستگيم و اينا در رفت و کلي هم حالم بهتر شد. آخه مي دوني سرما خوردم و تب دارم و تمام تنم داره گز گز مي کنه و حالا حالم کلي بهتر شد. مي تونم بفهمم که چند متر از جات پريدي وقتي که اون کليپ رو ديدي. من خودم هم يه ۳ متري از جام پريدم و بعدش هم براي کسي که اين لينک رو برام فرستاده بود آفلاين گذاشتم که خيلي بدجنسي، ۳ متر از جام پريدم و بعدش هم وقتي با هم حرف زديم کلي با هم خنديديم و رجز خونديم. همين اتفاق با خيلي ديگه از دوستانم افتاد.

بله درسته آدمها خيلي با هم فرق دارن و براي يه آدم آنرمالي مثل من که هميشه شاهد تفاوت فاحش اخلاقي، شخصيتي خودش با بقيه بوده و به خاطرش کلي زجر هم کشيده اين موضوع کاملا درک شده است، نمي دونم از کجا به اين نتيجه رسيدي که من اين رو نمي فهمم و بعد نتيجه گرفتي که اين دليل گذاشتن اون لينک در صفحه ام بوده.

اون لينک اونجاست به هر عنواني که هست و اين فقط به من مربوطه و بس. مي تونه شوخي باشه. مي تونه تروريسم وبلاگي باشه. مي تونه بيمزگي مطلق من باشه. مي تونه نشانگر ساديسم من باشه. مي تونه براي نشون دادن هزارباره باحالي مطلق من باشه (که به قول تو هدف اصلي من از نوشتن اينجاست). مي تونه اين باشه که من مي خواستم باهاتون يه شوخي کنم ولي خب با اين حواس پرتيم به اين موضوع فکر نکرده بودم که بعضي ها ظرفيت بعضي شوخيها رو ندارند.

مسئله اينجاست که من نمي فهمم اگه تو از روز اول وبلاگ من رو خوندي و انقدر برات آزار دهنده و اذيت کننده بوده پس چرا بازم ميآي؟؟؟ اگه من فقط بلدم از چاق بودن خودم بگم که يه حقيقته و نمي دونم چرا نبايد بگمش، از سگ بودن خودم بگم که بازم يه اصطلاحه براي اشاره به اين حقيقت که متاسفانه بيشتر مواقع آدم بد اخلاقي هستم و خودم هم اين رو قبول دارم و سعي دارم کمي بهترش کنم، از سطحي بودنم بگم که بازم از نشانه هاي انسان بودنمه و هر کسي گاهي سطحي ميشه و به دنياي اطرافش درست نگاه نمي کنه و بي خيال ميشه، آخه توي عزيز چرا ميآي و اين خزعبلات رو از روز اول مي خوني و حرص مي خوري؟

حالا اگرم ميآي ديگه با شناختي که از من مزخرف پيدا کردي بايد انتظار چنين حماقتهايي، يعني دادن لينکهاي dismay ايجاد کننده، رو داشته باشي و اگر نداري ديگه من شرمنده ام بيشتر از اين نمي تونستم آمادتون کنم که بدونين با چه جونوري طرف هستين!!

عزيز دلم بي خيال من شو تو رو خدا!

تويي که حتي نفهميدي که من از هات چاکلت حرف نمي زدم و منظورم شکلاتهاي ليکور دار بوده و هدفم هم از گفتنش اين بوده که غير مستقيم بگم مست هستم و بايد چرت و پرت هام رو با اين فکر در ذهن بخونين که يه آدم کمي مست نوشتتشون.

تويي که نمي دوني وقتي از کارايي که مي کنم مي گم و از عکس العمل هاي مردم، منظورم خودنمايي نيست چون شماها که من رو نمي بينين و تاثيري تو زندگيم ندارين و همون ها که مي بينن به اندازه کافي بهم لطف دارن، بلکه دارم سعي مي کنم تصويري از خودمون در قبال پديده هاي ناشناخته تو اين وبلاگ نشون بدم. تصاويري که خودم به خاطر در مرکز بودنشون خيلي براشون قيمت بالايي پرداختم.

تويي که نمي توني موضع شخصي من رو در مورد يه موضوع در وبلاگ شخصي من تحمل کني و با اين پيش فرض که من در مورد ديدگاه بقيه بي اعتنا هستم از من مي خواي به نظرات بقيه احترام بذارم. به نظر تو اگر بي اعتنا بودم دوبار تو وبلاگ نوشتنم به خاطر نامه هايي از نوع نامه تو که پر از توهين مستقيم به شخصيتم به بهانه نقد وبلاگم برام ميومده، سکته مي کردم يا اصلا بدون هيچ توجهي به کارم ادامه مي دادم؟

تويي که به خاطر يه شوخي اينترنتي هر چي از دهنت در اومده به زبون خارجکي بسيار روان و زيبا برام پست کردي. تو دوست عزيزم که به خاطر يه لحظه پريدن از جات و به قول خودت لرزش قلب خودت رو محق دونستي من رو له کني.

آره واقعا بي خيال من شو. ازت ممنونم که تا الآن وقت گذاشتي وبلاگم رو خوندي و نظراتت رو هم برام فرستادي و مي دونم که اين انتخاب خودته که بازم بيآي يا نيآي اما اين رو بدون که من هموني که تو دنياي واقعي هستم اينجا هم همونم. اگه بده، اگه غير قابل تحمله، اگه مستحق تمام اين توهين هاي توست، اگه سگ و چاق و سطحيه، اگه عقلش نمي رسه که چه لينکي بذاره تو وبلاگش، اگه مردم و نظراتشون رو به يه ورش هم حساب نمي کنه، فعلا که همين گهيه که هست و متاسفانه تحولات مثبتش ممکنه خيلي بيشتر از اينا طول بکشه و از حوصله تو خارج باشه،‌ پس پيشنهاد مي کنم دفعه بعد اگه احيانا بازم خواستي بيآي اينجا به دنبال چيزي غير از اين نباش تا انقدر ناراحت نشي.

بازم مي گم معذرت مي خوام ازت اگه انقدر که مي گي اذيت شدي. مي خواستم نامه رو برات با اي ميل بفرستم اما ديدم شايد حرف دل خيلي ها رو زده باشي که وقت يا حوصله نداشتن با سيوايي قلم تو شخصا فحشم بدن و گفتم اينجا باشه بهتره.

به قول يکي از دوستان که گفت نامه رو اينطوري امضا کنم:
ارادتمندتون،
پينک فلويديش.