۱۳۸۳ اسفند ۹, یکشنبه

<b><u>اولین گردهم‌آیی مجازی وبلاگ‌نویسان ایران در پالتاك</u></b>



جلسه این هفته: شنبه 15 اسفند 1383 (۵ مارس) ساعت 21 به بعد به وقت تهران
موضوع جلسه: سخنرانی حسین درخشان و نمایندگان پن‌لاگ (كانون وبلاگ‌نویسان ایران)
نشانی ورود: Paltalk>Miscellaneous>Blogiran

موضوعات پیشنهادی بعدی:
آسیب‌شناسی وبلاگ‌نویسی در ایران
فیلترینگ، علل و عوامل و راهكارها
وبلاگ‌نویسی و ادبیات آن‌لاین
ساخت قالب‌ها و نكات فنی برای ساخت وبلاگ

مدیران جلسه: نويسنده وبلاگ (پينکفلويديش)، نويسنده وبلاگ (خورشيد خانومعلیرضا تمدن(بر ما چه گذشت)

* لطفاً برای همكاری و تقاضای مدیریت روم با ای‌میل علیرضا تمدن تماس بگیرید.
ورود تمام وبلاگ‌نویسان ایرانی به روم آزاد است. چون جلسه اختصاصاًً مربوط به وبلاگ‌نویسان و بحث وبلاگ‌نویسی می‌باشد لطفاً برای اعلام آمادگی برای حضور در جلسه تنها آی دی و نام وبلاگ خود را با موضوع: ID به ای‌میل علیرضا تمدن اعلام فرمایید. مثال:
Weblog: http://noqte.com
ID: Nasser72

راهنما:
اگر در پالتاك آی دی ندارید: به صفحه نام‌نویسی بروید. پس از پر كردن فرم و ثبت نام با موفقیت، وارد صفحه دانلود می‌شوید. نرم‌افزار را دانلود كنید. (تیك جلوی صفحات تبلیغی مثل مای‌سرچ و غیره را بردارید). اگر در این صفحه با مشكل مواجه شدید، می‌توانید این صفحه را ندید بگیرید و قبلاًً نرم‌افزار را از اينجا مستقیماً دانلود كنید. یا اگر ورژن 5 آن را دارید، نصب كرده و سپس سایت به طور اتوماتیك از شما می‌خواهد كه آن را به ورژن جدید ارتقا دهید.
لینك فعال‌سازی به ای‌میل شما آمده است كه برای اولین بار باید آن لینك را كلیك كنید.
*توجه: اگر یاهو دارید احتمالاً به Bulk خواهد رفت.
سپس نرم‌افزار را اجرا كنید و با دادن یوزر و پسورد خود وارد پالتاك شوید.
می‌توانید طبق این راهنما نیز عمل كنید.
««لطفاً اين مطلب را در وبلاگ خود به اطلاع ديگر دوستان برسانيد»»


۱۳۸۳ اسفند ۸, شنبه

مبارکه :)

هجدهمیش شدا!! یک سال و نیم گذشت. خوبه، خوشحالم و دلم می‌خواد اینجا صد و بیستمین ماه رو بنویسم :)

۱۳۸۳ اسفند ۵, چهارشنبه

ولنتاین در دنیای وحوش

DSC01167.jpg


۱۴ فوریه‌ی امسال اولین ولنتاینی بود که من و پیام با هم بودیم. خوشبختانه هر دومون هم تعطیل بودیم. اول می‌خواستیم بریم Mission Bay و جت‌اسکی کنیم اما هوا سرد بود و حسابی ابری، در عوض تصمیم گرفتیم بریم San Diego Wild Animal Park.

DSC01175.jpg


وای خدای من باورتون نمی‌شه که چه جایِ استثنایی بود. یه مساحت خیلی خیلی بزرگ که قسمت قسمت شبیه جاهای مختلف دنیا آماده شده برای حیوونای اون منطقه‌ی خاص. حتی درخت‌ها و علف‌ها رو هم آوردن و اینجا کاشتن و همه چیز آماده شده که حیواناتِ سراسر جهان یه جا در فضای کاملاً آزاد یه زندگی خیلی شبیه زندگیِ دنیای وحش‌شون داشته باشن.

DSC01184.jpg


یه قسمت کاملاً شبیه شمالِ آفریقاست، یه جا مرکزش و یه جا آماده شده برای حیوونای آسیایی و یه جا هم جنگل‌های استرالیایی رو می‌بینین. و طبیعتِ این پارک انقدر زیباست که احساس می‌کنین واقعا در همون مناطق هستین. شیرها، زرافه‌ها، فیل‌ها، آهوها، کرگدن‌ها، گورخرها، گوریل‌ها و کلی پرنده‌های مختلف رو می‌شه دید.

DSC01193.jpg


من شدیداً از حیوونا و طبیعت خوشم می‌آد و خیلی بهم خوش گذشت. پیشنهاد می‌کنم که اگه این ورا می‌آین و تا به حال اونجا نرفتین حتماً تجربه‌اش کنین. این عکس‌ها رو هم از توی قطاری که بردمون دور پارک چرخوند گرفتم، ببخشید اگه خوب نشدن، فکر کردم به دیدنش می‌ارزه :)

DSC01198.jpg


DSC01207.jpg


DSC01214.jpg







۱۳۸۳ اسفند ۲, یکشنبه

شام غریبان

یاد پارسال شام غریبان به خیر‌ :) چقدر خندیدیم :))) مریم قاشقی و چشمک! یکی از شب‌هایی که واقعا دلم براشون تنگ شده. هیچی مثلِ داشتنِ دوستای خوب زندگی آدم رو شاد نمی‌کنه؛ به غیر از یه شوهرِ ماه که هم دوستته هم همراهته،‌ هم عاشقته :) خدایا شکرت. کاشکی همه‌مون دوباره دورِ هم جمع بشیم :)

۱۳۸۳ بهمن ۲۴, شنبه

مرز بین پورنوگرافی و ادبیات داستانی



یه چیزی مهدی نوشته بود که دیدم بد نیست در موردش یه چیزایی بگم. اون ترجمه‌ی کاپوچینو کارِ نیما بود و من ویرایشش کرده بودم و فوق‌العاده ازش خوشم اومد و توی فرودگاه امستردام کتاب رو خریدم که در راه به لس‌انجلس بخونم. اولین فصل که خیلی خوب بود و فصل‌های بعدی همین‌طور بیشتر و بیشتر به سوی متونِ اروتیکِ شدید رفت. راستش من هم تو فکر ترجمه‌ی کتاب و گذاشتنش توی وبلاگم بودم که در ایران علاقه‌مندان این نویسنده بتونن داستان رو بخونن اما بعد از اینکه به نیمه‌های کتاب رسیدم دیدم که دارم در حین خوندن کتاب از شدت وضوحِ به تصویر کشیدن روابط جنسی ناآروم می‌شم!!!

ترجمه‌ی این کتاب به زبان فارسی به مشکل خیلی بزرگی برخواهد خورد. ما واژه‌های مناسبی برای این مسائل در نثر داستانیِ نُرم نداریم. یعنی در اینجور مسائل یا به زبان دکترها باید حرف بزنیم یا اینکه واژه‌هایی رکیک به کار ببریم! مثلاً یا باید بنویسیم آلتش را به شدت داخل واژنش کرد یا اینکه... بگذریم! فکر کتم متوجه شدید مشکل چیه! در ضمن فقط یه فصل یا دو فصل نیست که اینطوریه بلکه از یه جایی به بعد تمام کتاب همینه!

من اصلاً نمی‌خوام قضاوت کنم و بگم این خوبه یا بده. به نظرم می‌شه به عنوان یه اثر اجتماعی-ادبی بهش نگاه کرد که جسارتِ فوق‌العاده‌ی نویسنده‌اش رو نشون می‌ده. نشون می‌ده که نویسنده از بیان مسائلی که برای همه تابوست ترسی نداره و می‌خواد به کُنه مشکلاتِ جنسی بپردازه اما خب واقعاً هر چی فکر کردم دیدم نمی‌تونم ترجمه‌اش کنم. شاید هم الآن نمی‌تونم و یه کم بگذره بتونم. یه قسمتی از کتاب رو اینجا می‌ذارم به زبان انگلیسی که فکر می‌کنم نشون‌دهنده‌ی هدفِ کتاب هستن:

... We understand nothing. We think that sex and ejaculation are the same thing and, as you just said, they are not. We don't learn because we haven't got the courage to say to the woman: show me your body. We don't learn because the woman doesn't have the courage to say: this is what I like. We are stuck with our primitive survival instincts, and that's that. Absurd though it may seem,...men are vulnerable. They don't really know what they're doing, they only know what society , friends and women themselves have told them is important. Sex, sex, sex, that's the basis of life, scream the advertisements, other people, films, books. No-one knows what they're talking about. Since instinct is stronger than all of us, all they know is that it has to be done,...


خودِ کوییلو هم می‌دونه که چه کرده و اولِ کتابش نوشته:

I was visiting France and I met a fan who told me that my books have made his dreams. I have often heard those words before, and they always please me greatly. At that moment, however, I felt really frightened, because I knew that my new novel, Eleven minutes, dealt with a subject that was harsh, difficult, shocking. This book is dedicated to that fan. I have a duty to you and to myself to talk about the things that concern me and not only about what everyone would like to hear. Some books make us dream, others bring us face to face with reality, but what matters most to the author is the honesty with which a book is written.



حالا سوالِ من اینه که آیا واقعاً مرزی بین پورنوگرافی و ادبیات داستانی هست؟ آیا به کار بردن تمام واژگانی که در مقوله‌ی سکس ممکن است، ارزش کار رو به خودیِ خود پایین می‌آره یا باید به عمق مسئله نگاه کرد؟

۱۳۸۳ بهمن ۲۳, جمعه

ترشواش‌قاتق

دیگه کمتر می‌رسم بیآم اینجا چیزی بنویسم. چند تا چیز بوده که هی گفتم بنویسم و انقدر ازش گذشته که الآن یادم نمی‌آد. حالا سعی می‌کنم تا جایی که یادم می‌آد بنویسم. امروز اولین روز هفته است که کار نداشتم، یعنی نباید می‌رفتم خونه‌ی مشتری وگرنه تو خونه که کار فراوونه، البته این بارون کلی کارام رو عقب می‌اندازه. دارم سعی می‌کنم یه جوری تنظیم کنم که حتی روزایی که باید برم بیرون هم غذا رو آماده کنم که زیاد بیرون غذا نخوریم که منتهی به عریض شدنِ ماتحت و اشکم‌مان می‌شود. غذاهای اینجا شدیداً آدم رو چاق می‌کنن اگه حواس‌تون نباشه چی می‌خورین.

یکی از چیزایی که می‌خواستم بنویسم این بود در اولین تلاش برای درست کردنِ غذای موردعلاقه‌ام در اینجا کاملاً موفق بودم و نزدیک بود انگشت‌هام رو هم بخورم :) خورشتِ مورد بحث خورشتی است شمالی به نامِ ترشواش‌قاتق. مطمئنم بیشترتون باقلاقاتق رو خوردین، اینم ار همون خانواده است و فرقش اینه که سبزیِ خیلی بخصوصی داره که فقط تو همون شمال گیر می‌آد و آماده کردنش هم کار حضرتِ فیله. مثلاً ۵ کیلو سبزی‌های مختلف (ترشواش، خالواش، ...) می‌‌گیری و پاک می‌کنی و وقتی که خورد می‌کنی و سرخش می‌کنی می‌شه دو قاشق! خلاصه که مادربزرگم داده بود برام سبزی رو تو رودسر آماده کرده بودن و از شیراز رسونده بود به بابام که برسونه به من. مادر پیام هم که رفته بودن یه سفر تهران اونو برام لطف کردن و آوردن :) جای همگی خالی که این تلاش همگانی به نتیجه‌ای بس خوشمزه و خوش‌بو سرانجامید!

۱۳۸۳ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

تولدم مبارکه!

اولین سالی که حمیدرضا با گروه‌مون بود و تولدش شد جمعه بود و قرارِ هفتگی‌مون رو داشتیم تو کافه ۷۸. قرار شد با پرستو بریم یه شیرینی‌فروشی تو همون ویلا که من می‌دونستم شیرینی‌هاش خیلی خوش‌مزه‌ان و براش کیک بخریم. سنت‌مون بود که برای همه روز تولدشون کیک می‌خریدیم و دور هم جمع می‌شدیم و می‌زدیم تو سر و کله‌ی همدیگه. خلاصه که با پرستو رفتیم دو تا شیرینی‌فروشی که بسته بودن و رفتیم لرد.

متاسفانه هیچ‌گونه کیکی نداشت و فقط شیرینی داشت، ما هم با هم به این نتیجه رسیدیم که از هیچی که بهتره، شیرینی خامه‌ای می‌خریم می‌ذاریم کنار هم و با شمع می‌شه کیک!! گرفتیم و رفتیم جلسه. حیوونی حمیدرضا تولد همه رو دیده بود تا اون موقع و وقتی شیرینی‌ها رو دید خندید و هیچی نگفت و براش لی لی لی لی خوندیم و این حرفا. چیزی که بهم ثابت شد اینه که این پسرِ از اون سال کینه به دل گرفته :)) نه ولی جون‌ِ من این طرحش رو ببینین :)) حمیدرضا جونم بازم ببخشید که برات کیک نگرفتیم اون سال، حالا ما یه اشتباهی کردیم اون اندی چی می‌گه اون وسط؟!! ممنونم که به یادم بودی :*

tavalod05.jpg


ممنون از همه‌ی کسانی که به یادم بودن و از هفته‌ی پیش دارن تبریک می‌گن! امروز هم عمه و عمو و مامان و بابا و دوستام زنگ زدن از ایران و کلی دلم باز شد. یادتونه من همیشه نق می‌زدم که از تولد و این‌جور چیزا بدم می‌آد؟ خب الآن که اینجام می‌بینم که چه بهانه‌ی خوب و به جاییه برای دور هم جمع شدن و با هم بودن. و دلم برای تک‌تکِ بچه‌ها تنگ شده. آرش تولد تو هم همین موقع‌هاست مبارکه :*