۱۳۸۴ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

نمره‌ی بیست

بیستمین ماهگرد هم که رسید. چهار ماه دیگه می‌شه دو سال! عجیبه!

این هم شعری از استاد پیامِ چرندیاتی:

در عاشقی نمره‌ی بیستی
حیف که تخته بلد نیستی!
پر کن ز می پیمانه‌ی هستی‌ام
ای شیده‌ای که با تو بودن مستی‌ام

۱۳۸۴ اردیبهشت ۴, یکشنبه

شیده‌ی خیکی‌خپلِ که باید لاغر بشه!

this is an audio post - click to play


به‌به این هم کوروشِ کبیر در سن‌ دیه‌گو :)
یه روز با بچه‌های این دور و ور یه قراری بذاریم و بریم ببینیم، کیا طرفای ما هستن یا دل‌شون می‌خواد که بیآن بریم اینو ببینیم؟

۱۳۸۴ فروردین ۲۶, جمعه

کوروش کبیر در سیدنی

این عکس‌ها از طریقِ یه ای‌میل به دستِ من رسیده و مدعی شدن که این بنا در یادبودِ کوروشِ کبیر و اینکه او اولین قدرتمندی بوده که به حقوق بشر احترام گذاشته، در پارک Bicentennial در شهر سیدنی در استرالیا گذاشته شده!! آیا این واقعیت داره؟ آهای ایرانیانِ استرالیایی یه تحقیقِ کوچولو می‌کنین ببینین این بنا در سیدنیه یا جایِ دیگه‌ای؟

cyrus1.jpg


cyrus2.jpg


cyrus3.jpg




۱۳۸۴ فروردین ۲۵, پنجشنبه

آدرس ای‌میل

والله راستش احسان هنوز که هنوزه وقت نکرده یه کارایِ این وبلاگ رو تموم کنه و گذاشتنِ آدرس ای‌میل هم یکی از همین کاراست. آدرس اینه اگر کارم داشتین:
shideh[@]gmail[dot]com


۱۳۸۴ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

از در و دیوار

خب امروز یه کم بنویسم که لهجه‌ام براتون تکراری نشه D: دیروز مادر و برادر پیام اومدن پهلومون و با هم رفتیم Mission Bay و یه قایق اجاره کردیم و رفتیم رو خلیج حسابی وبراژ دادیم، جای همتون بسیارخالی. متاسفانه هیج‌کدوم دوربین نبرده بودیم و نتونستیم عکس بگیریم، اما سن‌دیه‌گو خیلی خوشگله. اگر این‌ورا می‌آین حتماُ La Jolla و همین میشن بی که گفتم برین. بعدشم رفتیم سوار یه Roller coaster شدیم که خدا رو شکر زمانش کم بود اما همونم من کلی جیغ و ویغ کردم!!

وای وای یادم رفت بگم که توی لاس‌وگاس تو قسمتی که عین نیویورک درست کرده بودن یه دونه از همینا گذاشته بودن که ما تو ایران به اسمِ ترن هوایی می‌شناسیم و خاک‌برسر ۴ دقیقه طول می‌کشید! من که با اجازه‌تون از اول تا آخرش چشمم رو بستم و نفس نکشیدم! معمولاً اتفاقی که برای من میوفته اینه که بجه پررو بازی در می‌آرم و می‌گم خب بریم سوار شیم و می‌رم با هیجان بلیط می‌خرم و همون لحظه که نشستم و کمربند رو بستم می‌گم خب پیاده شیم، من می‌ترسم! البته اون موقع معمولاً دیگه دیره! و وقتی که شروع می‌شه من از اول تا آخرش به خودم فحش می‌دم که چرا سوار شدم و به کسی که همراهمه فحش می‌دم که چرا تشویقم کرده سوار شم و در همون حال متصدی اون بازی رو هم بی‌نصیب نمی‌ذارم و یه بند می‌گم لعنتی من رو بیآر پایین!!

از همه بدتر اون Ranger تو پارک ارم بود که رفتم عین الاغِ شش‌سر سوار شدم و وفتی اون بالا پا در هوا بودیم داد می‌زدم آقا من گه خوردم بیآرمون پایین!! خلاصه که معمولاً ماجرایی داریم با این بازی‌ها. جالب هم اینجاست اولین بار رو که سوار می‌شم خودم رو می‌کُشَم که بیآرنم پایین و وقتی تموم می‌شه و می‌بینم که زنده موندم تازه دلم می‌خواد دوباره سوار شم و کیف کنم!!

خب از این که بگذریم می‌رسیم به این کتابی که مثل اینکه دارن تو انگلیس در موردِ ایران می‌نویسن و از وبلاگ‌های ماها می‌خوان توش مطلب بذارن. ای‌میل زدن که برای کپی‌رایت اجازه بگیرن دو تا از مطالبم رو چاپ کنن تو کتاب و منم گفتم خب حالا کدوم مطالب هستن؟ برام که فرستادن دیدم یکیش که فحش به خاتمیه یه بار که عصبانی بودم از دستش که به انگلیسی ترجمه کردن یه دونه هم از وبلاگِ انگلیسیمه که باز هم در موردِ چهارشنبه‌سوریه و اینکه سمبلی برای مقاومت در برابر حزب‌الهی‌ها شده نوشتم!!! فکر کنم دوستان می‌خوان سرِ اینجانب را بر بادِ فنا بدهند! می‌خوان مطمئن بشن که اگه تابه حال این خل و چلا نخوندن‌شون حالا حتماً تو یه کتابی که این‌طور که بوش می‌آد قراره حسابی سیاسی باشه (چون معدود مطالبی که کمی بوی سیاست دارن رو انتخاب کردن) خونده بشن.

نمی‌دونم اما فکر کنم باید بهشون بگم از خیرِ مطالبِ من بگذرن. به دردسرش نمی‌ارزه، نه؟

اوه راستی من همش غرِ کارم رو اینجا زدم و از وقتی که کارم راه افتاده د موردش ننوشتم. راستش دیگه تقریباُ لمِ مردمِ اینجا اومده دستم و از هر ۴ باری که می‌رم معمولاً ۳ تاش رو طوری طراحی و ارائه می‌کنم که ازم می‌خرن. خیلی برام جالبه که ایده‌های من زندگی یه سری آدم رو شکل می‌ده و ازش برای منظم کردنِ زندگی‌شون استفاده می‌کنن. رفتم دیدم چند تا از کارام رو بعد از نصب و واقعاً باحال بود! حالا می‌خوام شروع کنم از کارام عکس گرفتن و پورت‌فولیو درست کنم :) اینجا هم می‌ذارم یه سری‌شو اگر وقت شد. اولا همش می‌ترسیدم که یه گندی تو طراحیم بزنم که قابلِ ساختن نباشه! اما دیگه الآن اعتماد به نفسم زیاد شده و کلی طرح‌های خوب خوب می‌زنم.

امروز بهم ثابت شد و زبونِ مردمِ اینجا رو خوب یاد گرفتم. جایی که قرار داشتم به ۳ نفر دیگه هم از کمپانی‌های مختلف گفته بود که بیآن و با اینکه قیمتِ اونا ارزون‌تر بود از کارِ من طوری خوششون اومد که خریدنش D: کلی هیجانی شدم! دعا کنین بتونم تو این کار خوب راه بیوفتم، شاید برم چند واحد طراحی داخلی هم بردارم تو کالج که آکادمیک‌تر هم یادش بگیرم، الآن شدیداً تجربی کار می‌کنم. خلاصه که خوشحالم که یه کارِ کاملاً نو و متفاوت از قدیمم دارم. امیدوارم شماها هم همتون بتونین کارای موردعلاقه‌تون رو پیدا کنین :)

وَه چقدر شد!! شرمنده، استامینفن بدم خدمت‌تون؟