۱۳۸۴ اسفند ۲۷, شنبه

سال نو مبارکه

خب خدا رو شکر دمِ عیدی اکبر گنجی هم آزاد شد. باید به خانومش تبریک گفت که خیلی صبوره. آرش هم که طبق معمول بهترین عکس‌ها رو در بهترین موقعیت گرفته.

این ماجرا رو هم اصلاً آن‌لاین نبودم اون هفته که دنبال کنم اما واقعاً پس‌رفت‌ وضعیت آزادی بیان تو ایران دردناکه :(

***

دیروز تولد یه سالگیه پیشو خان بود. کلی هی نازش کردیم و غذاهای موردعلاقه‌اش رو بهش دادیم. هی به پیام می‌گفتم ببین تونستیم یه موجود زنده رو تا یه سال زنده نگه داریم با هم. فکر کنم اگه بچه‌دار شیم می‌شه بهمون امید داشت!!

***

سال نویِ دومیه که دور از خانواده هستم. عید رو شدیداً دوست دارم و براش احساساتی می‌شم. با مامان اینا که حرف می‌زنم گاهی نفسم درنمی‌آد انقدر که دلم می‌خواد ببینم‌شون و بغل‌شون کنم. گاهی هول برم می‌داره که قیافه‌هاشون داره از یادم می‌ره...
بگذریم.
هنوز هفت‌سین‌مون رو نچیدم و در کمالِ هنرمندی، از نوعِ پینک‌فلویدیشی، فکر می‌کردم سه‌شنبه عیده و اون روز رو با پیام مرخصی گرفتیم! حالا موقع تحویلِ سال سر کاریم و در عوض فرداش تعطیلیم :)) من خدام، نه؟!

این رو هم نمی‌دونم کار کیه اما چون همیشه ازش خوشم میومده می‌ذارمش اینجا که تبریکِ عید من باشه به همه‌ی کسایی که اینجا رو می‌بینن.

nowruz85.jpg


فعلاً شب به خیر.


۱۳۸۴ اسفند ۱۵, دوشنبه

Pinkfloydish gone Radioheadish!

خب اينم از اسکار. واقعاً حق Crash بود که ببره. قبلاً هم تو وبلاگم حسابی تعریفش رو کرده بودم. اگر تا الآن ندیدن حتماً برین سراغش. بقیه‌ی اسکارها هم تقریباً همون‌طوری که پیش‌بینی می‌کردم شد و کلاً بد نبود. جان استوارت رو شدیداً دوست دارم و به نظرم کارش دیشب خوب بود و مناسبِ اون مراسم، شوخی‌هاش رو تنظیم کرده بود. خوش‌بختانه لباس‌ها هم خیلی بهتر شده بودن. از مدهای عجیب و زشت اینجا بدم می‌آد اما استثناً این دفعه بیشتریا خوب پوشیده بودن. الآنم منتظرم این فیلم Libertine بیآد؛ خیلی وقته که جانی دپ ندیدم!

*****

خیلی جالبه دوباره از اول دارم این آلبوم آخر ریدیوهِد Hail to the Thief رو کشف می‌کنم. این آلبوم‌شون یه جور عجیبیه و هر آهنگش یه جوری متعجبم می‌کنه. احساس می‌کنم خیلی قابل‌لمس‌تر و راحت‌تره از کارهای قدیم‌‌‌‌ترشون ولی در عین حال متن آهنگ‌ها خیلی منسجم‌تر و بامعناتر شدن. یعنی اون آوان‌گاردی صوتی‌شون رو کمی کم‌رنگ‌تر کردن ولی توی شعرها کماکان خیلی خوب جلو رفتن. خلاصه که بعد یه مدت هَنگ کردن رو آلبومِ توپِ گروه میوز، حالا تا اطلاع ثانوی گیر دادم به این یکی!

اینم یه آهنگ‌شونه که هم موسیقیش هم شعرش به نظر من خداااااااااا...ست!


The mongrel cat came home
Holding half a head
Proceeded to show it off
To all his new found friends
He said I been where I liked
I slept with who I like
She ate me up for breakfast
She screwed me in a vice
But now
I don't know why
I feel so tongue-tied
I sat in the cupboard
And wrote it down real neat
They were cheering and waving
Cheering and waving
Twitching and salivating like with myxomatosis
But it got edited fucked up
Strangled beaten up
Used in a photo in time magazine
Buried in a burning black hole in devon
I don't know why I feel so tongue-tied
Don't know why
I feel
So skinned alive.
My thoughts are misguided and a little naive
I twitch and I salivate like with myxomatosis
You should put me in a home or you should put me down
I got myxomatosis
I got myxomatosis
Yeah no one likes a smart ass but we all like stars
But that wasn't my intention, I did it for a reason
It must have got mixed up
Strangled beaten up
I got myxomatosis
I got myxomatosis
I don't know why I
Feel so tongue-tied



۱۳۸۴ اسفند ۱۴, یکشنبه

قصه و عطش لاهیجان و باقی قضایا

يه سايتِ تووووووووپ پيدا کردم که اگه صمد بهرنگی و کلاً قصه گوش دادن رو دوست دارين، حسابی خوش‌تون می‌آد. بهش سر بزنین و تشویقش کنین که کارش رو ادامه بده. من همین‌طور که دارم تایپ می‌کنم به تلخون هم گوش می‌کنم :)

علی هم که داستان جدید نوشته. اینم به یادِ بابابزرگِ من :) نمی‌دونم یادتون می‌آد این بابابزرگِ خدای من رو یا نه. اما کارای تازه‌ش رو چند وقته براتون ننوشتم. همین یه ماه پیش عروسیِ دخترعمه‌ام بود و همگی دور هم جمع بودن. یه روز بابابزرگ با مادر می‌رن یه کم قدم بزنن و ناگهان وسط خیابون بابابزرگ دوباره گیر می‌ده که خب بریم لاهیجان! مادر هم زورش بهش نمی‌رسه و اونم سوار تاکسی می‌شه و می‌گه آقا بریم لاهیجان! مادر می‌دوه خونه که آآآآی بیآین ببینین باباتون کجا رفت!! همه دست به کار می‌شن که تو خیابون‌های دور و ور جایی که بابابزرگ سوار تاکسی شده دنبالش بگردن.
دامادِ جدیدِ خانواده یهو می‌گه اوه اوه ما یکی از فامیلامون همین بیماری رو داشت و هر وقت گم می‌شده می‌فهمیدیم رفته ترمینال که بره همون‌جایی که همیشه اصرار داره بره! خلاصه که همه می‌رن ترمینال. ماجرا این بوده که راننده تاکسی بعد از اینکه بابابزرگم می‌گه بریم لاهیجان، می‌گه چَشم آقا بریم ترمینال! می‌برتش اونجا و پیاده‌اش می‌کنه. بابابزرگم هم می‌ره می‌گه بلیط لاهیجان می‌خوام بخرم. متصدی بلیط‌فروشی هم می‌گه والله آقا اتوبوسِ مستقیم شیراز به لاهیجان رفته اما می‌تونین برین تهران و از ترمینال غرب برین لاهیجان!!!! بابابزرگم هم می‌گه باشه و بلیط می‌خره و می‌ره سوار اتوبوس می‌شه!
اتوبوس راه می‌افته و چند وقت بعدش خانواده می‌رسن به ترمینال. می‌رن سراغ گیشه‌ی بلیط، مشخصات رو می‌دن و اونم می‌گه این آقا خیلی هم متشخص و خوش‌لباس بود فکر نکنم مریض باشه! بهش می‌گن خب از ظاهرش که معلوم نیست، قرار نیست عین گداها باشه که فراموشی داشته باشه! خلاصه که موبایلِ راننده‌ی اتوبوس رو می‌گیرن و می‌گن وایسا یه آقایی رو که فراموشی و حواس‌پرتی داره، داری می‌بری یه شهر درندشت! یارو می‌گه نمی‌تونم بایستم، ممنوعه اما یواش‌تر می‌رم که شماها بیآین بهم برسین! اینام می‌پرن تو ماشین و حالا گاز نده کی گاز بده! یه سری هم برای سرعت جریمه می‌شن و بالاخره می‌رسن به اتوبوس!
می‌رن تو اتوبوس و به بابابزرگ می‌گن بابا جان شما بیآین ما ببریم‌تون لاهیجان. اونم می‌گه شماها ماشین دارین؟ می‌گن بله. می‌گه باشه! پا می‌شه و می‌ره ساکت می‌شینه تو ماشین و برش می‌گردونن شیراز و در خونه‌شون پیاده می‌شن و می‌گن خب رسیدیم. بابابزرگ هم پیاده می‌شه و خوشحال و سرِحال می‌ره و سرِ جاش می‌خوابه!

فقط داشتم فکر می‌کردم که اگه به موقع بهش نرسیده بودن و می‌رسید تهران و پیاده می‌شد از ماشین آیا دیگه هیچ‌وقت می‌شد پیداش کنیم! خیلی فکر وحشتناکیه. مشکل اینجاست که با اینکه ۹۰ سالشه اما ماشالله از نظر فیزیکی عالیه و از ظاهرش هیچی معلوم نیست. توی جیب‌های لباساش مادر اینا کاغذ نوشتن و گذاشتن که این آقا حواس‌پرتی داره و ساکنِ فلان آدرسه، اگه تو خیابون پیداش کردین، با این شماره تماس بگیرین. منتهی مشکل اینجاست که هیچ‌کس شک نمی‌کنه این آقای متشخص و خوش‌بو (بابابزرگم عشق ادوکلن داره و این یه چیز رو فراموش نکرده!) مشکلی داره!

حالا چند تا ماجرای خدای دیگه هم هست که بعداً سر فرصت می‌نویسم. فعلاً‌ بریم ببینیم کدوم یکی از فیلم‌های همجنسگرایان اسکار می‌گیره ؛)

۱۳۸۴ اسفند ۱۱, پنجشنبه

تقويم جنسی هم به بازار آمد

خب ما فقط همین رو کم داشتیم که خوشبختانه به بازار اومد!!! باورم نمی‌شه که از کشوری می‌آم که انقدر اصرار دارم به همه خوب نشونش بدم اما دلم آشوب می‌شه این جور چیزا رو می‌خونم و خودم هم نمی‌دونم ایران کجاست و مردمِ واقعیش واقعاً کیا هستن! خیلی کشورم رو دوست دارم اما احساس داره خیلی عوض می‌شه و می‌ترسم: من همش می‌ترسم.‌