يه سايتِ تووووووووپ پيدا کردم که اگه صمد بهرنگی و کلاً قصه گوش دادن رو دوست دارين، حسابی خوشتون میآد. بهش سر بزنین و تشویقش کنین که کارش رو ادامه بده. من همینطور که دارم تایپ میکنم به تلخون هم گوش میکنم :)
علی هم که داستان جدید نوشته. اینم به یادِ بابابزرگِ من :) نمیدونم یادتون میآد این بابابزرگِ خدای من رو یا نه. اما کارای تازهش رو چند وقته براتون ننوشتم. همین یه ماه پیش عروسیِ دخترعمهام بود و همگی دور هم جمع بودن. یه روز بابابزرگ با مادر میرن یه کم قدم بزنن و ناگهان وسط خیابون بابابزرگ دوباره گیر میده که خب بریم لاهیجان! مادر هم زورش بهش نمیرسه و اونم سوار تاکسی میشه و میگه آقا بریم لاهیجان! مادر میدوه خونه که آآآآی بیآین ببینین باباتون کجا رفت!! همه دست به کار میشن که تو خیابونهای دور و ور جایی که بابابزرگ سوار تاکسی شده دنبالش بگردن.
دامادِ جدیدِ خانواده یهو میگه اوه اوه ما یکی از فامیلامون همین بیماری رو داشت و هر وقت گم میشده میفهمیدیم رفته ترمینال که بره همونجایی که همیشه اصرار داره بره! خلاصه که همه میرن ترمینال. ماجرا این بوده که راننده تاکسی بعد از اینکه بابابزرگم میگه بریم لاهیجان، میگه چَشم آقا بریم ترمینال! میبرتش اونجا و پیادهاش میکنه. بابابزرگم هم میره میگه بلیط لاهیجان میخوام بخرم. متصدی بلیطفروشی هم میگه والله آقا اتوبوسِ مستقیم شیراز به لاهیجان رفته اما میتونین برین تهران و از ترمینال غرب برین لاهیجان!!!! بابابزرگم هم میگه باشه و بلیط میخره و میره سوار اتوبوس میشه!
اتوبوس راه میافته و چند وقت بعدش خانواده میرسن به ترمینال. میرن سراغ گیشهی بلیط، مشخصات رو میدن و اونم میگه این آقا خیلی هم متشخص و خوشلباس بود فکر نکنم مریض باشه! بهش میگن خب از ظاهرش که معلوم نیست، قرار نیست عین گداها باشه که فراموشی داشته باشه! خلاصه که موبایلِ رانندهی اتوبوس رو میگیرن و میگن وایسا یه آقایی رو که فراموشی و حواسپرتی داره، داری میبری یه شهر درندشت! یارو میگه نمیتونم بایستم، ممنوعه اما یواشتر میرم که شماها بیآین بهم برسین! اینام میپرن تو ماشین و حالا گاز نده کی گاز بده! یه سری هم برای سرعت جریمه میشن و بالاخره میرسن به اتوبوس!
میرن تو اتوبوس و به بابابزرگ میگن بابا جان شما بیآین ما ببریمتون لاهیجان. اونم میگه شماها ماشین دارین؟ میگن بله. میگه باشه! پا میشه و میره ساکت میشینه تو ماشین و برش میگردونن شیراز و در خونهشون پیاده میشن و میگن خب رسیدیم. بابابزرگ هم پیاده میشه و خوشحال و سرِحال میره و سرِ جاش میخوابه!
فقط داشتم فکر میکردم که اگه به موقع بهش نرسیده بودن و میرسید تهران و پیاده میشد از ماشین آیا دیگه هیچوقت میشد پیداش کنیم! خیلی فکر وحشتناکیه. مشکل اینجاست که با اینکه ۹۰ سالشه اما ماشالله از نظر فیزیکی عالیه و از ظاهرش هیچی معلوم نیست. توی جیبهای لباساش مادر اینا کاغذ نوشتن و گذاشتن که این آقا حواسپرتی داره و ساکنِ فلان آدرسه، اگه تو خیابون پیداش کردین، با این شماره تماس بگیرین. منتهی مشکل اینجاست که هیچکس شک نمیکنه این آقای متشخص و خوشبو (بابابزرگم عشق ادوکلن داره و این یه چیز رو فراموش نکرده!) مشکلی داره!
حالا چند تا ماجرای خدای دیگه هم هست که بعداً سر فرصت مینویسم. فعلاً بریم ببینیم کدوم یکی از فیلمهای همجنسگرایان اسکار میگیره ؛)
نازنين!
پاسخحذفاز نوشته ات بر مياد كه خوبي!...خدا رو شكر!...
.....
.
.
احمقانه است اگر بگم خوش به حال بابا بزرگت!...ولي باور كن بعضي وقت ها مثل الان آرزو ميكردم كل محفوظات ذهنم ، از بدو كودكي پاك بشن!...شايد بين اونها بعضي آموخته ها ي ناخواسته هم كه باعث رنجم ميشن نا بود بشن!...
گاهي اوقات ، تويه يك برحه هائي آدم " خود هاي آينده اشو" آبستنه و يك جور بد حالي داره ، يه نوع ويار روحي...
و من بايد تا اون زايمان نامعلوم تحملش كنم!
...
هميشه اصرار كردم وقتي ناراحتي سكوت نكن و بگو! هر چند كه غمت غم آفريني كنه!...
ببخش اگر غم آفريني كردم...
مسئله اينجاست كه فكر ميكنم وظيفه مه هر چند وقت يك بار اينجا ابري بشم!...
سپاسگزارم از معرفی ظهر جمعه در وبنوشتت!
پاسخحذفلینک پینک فلویدیش را به ظهر جمعه اضافه کردم و خوشحال می شوم اگر ظهر جمعه را به لینکهای ثابتت بیفزایی.
نوشته آخرت جالب بود. مرا یاد ایران و لاهیجان و شیراز انداخت. دم عید غم غربت و حس نوروز آدمی را بدجور هوایی می کند.
اما درباره پست قبلی ات چندان نگران نباش. ایرانی ملقمه ای است از همه چیز خوب و بد. زشت و زیبا. من همانقدر ایرانی ام که تو که ناشر آن تقویم. به نظرم خطا از «روز» است که این خبر را با این آب و تاب می آورد. هیچ چیز مطلق نیست. هر ملتی زشت و زیبا دارد. سزاوار نیست که زشتیها را در بوق و کرنا کنیم چنانکه روز می کند. آزادی یعنی امکان ابراز عقیده برای همه. تا آنجا که مزاحم دیگری نباشد. اگر روز نویسان ادعای آزادی دارند این رسمش نیست...
باز خواهم آمد