۱۳۸۵ دی ۱, جمعه

بازی اول زمستان

خب سلمان شروع کرده و پرستو و هم دعوت کرده، همین کافیه که منو از تنبلی درآره :) ۵ تا چیزی که شما ممکنه ندونین در مورد من:

۱- وقتی که در ۱۰ ماهگی شروع کرده بودم به راه افتادن اولش عقب عقب می‌رفتم! مامانم اینا می‌نشستن جلوم و بغل‌شون رو باز می‌کردن که برم طرف‌شون و من هم می‌خواستم برم بغل‌شون ولی هی می‌دیدم دارم ازشون دور می‌شم و گریه می‌کردم!!

۲- تو امتحانام همیشه از سوال آخر شروع می‌کنم و با سوال اول تموم می‌کنم.

۳- تو غذا خوردن اون قسمتی از غذا رو که از همه بیشتر دوست دارم رو می‌ذارم آخرِ آخر که مزه‌اش بیشتر تو دهنم بمونه.

۴- وقتی یه جای جدید می‌رم یا یه آدمِ جدید رو می‌بینم خیلی سرد و یخم و هیچ‌وقت سر صحبت رو باز نمی‌کنم مگه اینکه طرفِ مقابل شروع کنه که من شروع کنم حرف زدن و یخم کم‌کم آب بشه!

۵- از دخانیات و مواد مخدر متنفرم اما عاشقِ قلیونم!

و ۵ نفر بعدی: رضا شکرالهی، امیر قربانی، هیس، نقطه ته خط ، محمدعلی ابطحی

۱۳۸۵ آذر ۲۱, سه‌شنبه

سفر به ایران 1

خب اینم از ایران. اواخر آبان رفتیم با پیام یه سری ایران که من که دلم از شدت تنگی داشت می‌مرد یه کم وا شه! دیدن مامان و بابام و خواهرم به قدری خوب بود که اصلا نمی‌تونم باور کنم انقدر زود تموم شد. روزای اول هی یاد این می‌افتادم که چقدر مامان بابام تو نبودِ من پیر شدن و من نبودم در کنارشون و هی با خودم تنهایی گریه کردم... الآن هم دارم اینو می‌نویسم دوباره اشکام می‌خوان بیآن اما چه فایده... نمی‌دونم دقیقا دلم چی می‌خواد. اه ولش کن فقط دلم به همین خوشه که ازشون قول گرفتم که سال دیگه اونا همت کنن و بیآن و همین خوشحالم می‌کنه :)

ایران هم خوب بود. مثل همیشه بود. کلی با دیدنِ خیابونای مورد علاقه‌ام حال کردم ولی خب آلودگی هوا واقعا اذیت کننده است و تمام مدت دوباره لارنژیتم عود کرده بود و صدام حسابی خروسکی شده بود تا برگشتیم اینجا صدام خوب شد دوباره. باید واقعا یه فکری به حال این ماشینهای از رده خارج شده‌ای بکنن که همینطوری تو شهر رفت و آمد می‌کنن و دودِ وحشتناک به خورد مردم می‌دن. این یه کار هماهنگی قوی از طرف دولت می‌خواد که فعلا در توانایی این دولت نمی‌بینم...

فرودگاه خیلی خوب بود درست مثل رفتنم به امریکا؛ نه تو ایران نه تو امریکا هیچ اذیت‌مون نکردن و حتی یه چمدون رو هم باز نکردن. فکر کنم از قیافه‌مون قشنگ حدس زدن ما ملنگتر از اینیم که بخوایم کارِ بدی بکنیم!

این متن رو یه هفته پیش نوشتم و بسکه سرم شلوغ بوده نرسیدم بذارمش رو وبلاگ. حالا فعلا اینو داشته باشین که اون پستِ به قولَ دوستان غمگین بره پایین، می‌آم و بیشتر می‌نویسم بعدا...