۱۳۸۵ تیر ۴, یکشنبه

ای ریدیوهد آماده باش که ما داریم می‌آییم!

سال ۲۰۰۶ برای من سالِ خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوبی بوده از نظر موسیقی. حالا می‌گم چرا!

اون روزی از سایت مخصوصِ بلیت‌های کنسرت برام ای‌میل اومد که ما می‌دونیم تو Radiohead دوست داری بود بیا دارن کنسرت می‌دن تو سن‌دیه‌گو! منو می‌گی، از خوشی داشتم پس میوفتادم بعدش هر چی سعی کردم بلیت گیرم نیومد و داشتم می‌مردم از ناراحتی. بعدش با پیام چک کردیم و دیدیم یه عالمه آدمِ الاغ بلیت‌هارو خریدن که تو ebay گرون‌تر بفروشن و اونم چه قیمت‌هایی!

خلاصه نامید بودم تا اینکه یه ای‌میل دیگه اومد که شیده خانوم چه نشستی که Muse داره می‌آد سن‌دیه‌گو. پیام و من پای تلفن و آن‌لاین انقدر نشستیم که دو تا بلیط گرفتیم و از خوشی بال بال می‌زدم فقط هنوز غصه‌ی Radiohead رو داشتم. به هر حال هر چی باشه از Pink Floyd شروع شده و به Radiohead رسیده و به Muse ختم شده این سیرِ موسیقیاییِ من!

کنسرتِ David Gilmour رو که رفتم و واقعاً لذت بردم. اکتبر هم نوبتِ Roger Waters. این از Pink Floyd! ولی این وسط یه گپ بدی میوفته اگه نرم پابوسِ Thom York! خلاصه که فردا و پس‌فردا اینجا کنسرتِ یکی از خداترین گروه‌های عالمه و من ازش بی‌نصیب می مونم :(((( آخه انصافه؟! همین بغلِ گوشَمَن!

از پریروز دل به دریا زدم و افتادم به جونِ ebay. خیلی زور داره که آدم برای بلیتِ ۳۷ دلاری ۱۰۰ دلار بده! خلاصه داشتم چند تا از این مزایده‌هارو نگاه می‌کردم که پیام هم اومد و گفت حالا این یکی رو ول کن. اون دو تا کنسرت رو که داری. گفتم باشه فقط می‌خوام ببینم اینا قیمت‌هاشون چقدر می‌شه آخرش. بعد هی بیشتر و بیشتر هوس کردم که بخرم‌شون شنبه دیگه داشتم می‌خریدم که پیام اومد بالا سرم و گفت ای بابا دختر تو چرا آرومت نمی‌گیره!؟ نمی‌ذاری آدم یه سورپرایزِ درست حسابی برات داشته باشه! بعد از توی یه مشت کاغذ رو میز یه پاکت درآورد که توش دوتا بلیت Radiohead بود برای دوشنبه ۲۶ ژوین که می‌شه همین فردا!!!!

radiohead.jpg


من فقط می‌پریدم بالا پایین از خوشحالی و کلی ماچش کردم و اونم هی غر می‌زد که سورپرایزِ ماه‌گردومون رو خراب کردی D: آخه فردا سی و چهارمین ماه‌گردمونه X:

من خیلی خوشبختم الآن. همین الآن :) برم لالا که پیام جونم غش کرده :*

جایِ همه‌ی دوست‌دارانِ Radiohead علی‌الخصوص آقامون Thom York رو خالی می‌کنم اساسی :)

شب به خیر همگی :*

۱۳۸۵ خرداد ۲۷, شنبه

Viva Iran anyways!

اقلاً امروز خوب بازی کردیم و به یه تیمِ درست حسابی باختیم. به نظر من بازیکنای ایران خیلی بااستعدادن اما متاسفانه تمرین‌شون کمه و از نظر بدنی ضعیفن. روحیه‌شون ضعیفه و هول می‌شن وقتی بازی مهمه.

ای کاش یه روان‌شناس خوب هم در کنار تیم بود همیشه و بدن‌سازی‌شون رو هم جدی می‌گرفتن. حالا ایشالا جام جهانی بعدی تلافی می‌کنن :) بازی اول برام خیلی زور داشت، ولی این یکی قابل تحمل بود!

****

راستی دیدین خورشید دوباره دراومده؟ :) می‌دونستم اونم بدتر از من طاقت نداره مدت زیاد ساکت بمونه D:

۱۳۸۵ خرداد ۲۱, یکشنبه

گند!!!

یعنی می شد نیمه دوم رو ایران بدتر از این بازی کنه؟! خیلی وقت بود که انقدر حرص نخورده بودم. بعد از گل سوم می خواستم برم ابراهیم میرزاپور رو بکشم!! یعنی این دو سالی که من بازی تیم ایران رو ندیدم کوچکترین فرقی نکرده. همون قدر دیمی و بی برنامه و اعصاب خوردکن!! این نیمه دوم چرا اینطوری بودن اینا!؟ قدرت بدنی شون بده؟ اصلا با هم تمرین داشتن؟!!! یه دونه توپ محض رضای خدا نداختن رو سر هم! این علی دایی سن بابای منو داره نمی خواد بازنشسته بشه؟! اصلا چکاره بود ایشون تو این بازی؟!
خریت از خودمه که نشستم نگاه کردم. من که تا حالا هزار بار دیدم چقدر حرص می دن آدم رو.
اه ...

۱۳۸۵ خرداد ۲۰, شنبه

Shideh the math wiz!

صد ساله درست حسابی نشستم پای کامپیوتر و از همه جا بی‌خبرم. گفتم اول بشینم وبلاگای بقیه رو بخونم ببینم چی به چیه بعد دیدم طبق معمول می‌آم انقدر لینک به لینک باز می‌کنم که به وبلاگ نوشتن نمی‌رسه! خلاصه اگه می‌بینین خیلی در موردِ مسایلِ روز وبلاگا حرفی نمی‌زنم برای اینه که خبری از چیزی ندارم!

کارم سنگین‌تر شده. بعد از چهار ماه کار تو این شرکت که توش هستم رییسم گفت ما می‌خوایم فعلاً مسئولِ بخش خودت بشی تا وقتی که یه سال بشه سابقه‌ی کارت اینجا ببینیم سوپروایزت می‌کنیم یا نه! خلاصه که الآن دیگه ایشون برای خودش هر روز طرفای 2 بعدازظهر می‌ره خونه و بنده هستم در خدمت‌تون! بدبختی اینجاست که زن رییس هم که کارای حسابداری رو می‌کنه بارداره و چند وقت دیگه فکر نکنم بتونه بیآد سر کار و دارن کم کم کارای حسابداری رو هم بهم یاد می‌دن! من نمی‌دونم چطوری باید هم بخش خودم رو با دو سه نفر بچرخونم و تازه کارای حسابداری رو هم بکنم!!

کلاً میونه‌ی خوبی با ارقام و اعداد ندارم و با اینکه ریاضی رو کاملاً می‌فهمم اما حوصله‌اش رو خیلی ندارم و گاهی می‌خوام هی میون بر بزنم و گند می‌زنم!! مسخره اینجاست که دبیرستان هم رشتهء ریاضی خوندم اما همهء نمره‌هام فقط لب مرز بودن که دیپلم رو بگیرم و راحت شم! توی دانشگاه هم رشته ای انتخاب کردم که کمترین ریاضی رو داشته باشه. حالا مثل اینکه باید پا در جای پای پدر گرامی بذارم و برم تو این کار. یادتونه چند وقت پیش گفتم یکی از همکارا موادی بود انداختنش بیرون؟ ایشون حسابدار شرکت بود و تا حالا اینا کسی رو جاش نیاوردن. ولی خداییش این دختره کریستال‌‌‌‌‌مت می‌زد و تو یه چشم به هم زدن همهء حسابا رو راست و ریس می‌کرد :))) کی رو می‌خوان پیدا کنن که اینطوری براشون کار کنه!؟

یه چیزی که فهمیدم اینه که مردم امریکا ریاضی‌شون افتضاحه! دیگه وقتی من اینو بگم یعنی واقعا خیلی بده! این همکارای من مثلا کالج رفته هستن خیر سرشون و یکی‌شون حتی بیزینس خونده اونوقت یه چیزایی رو اصلا نمی‌فهمن! یه مفهومای خیلی خیلی سادهء ریاضی‌ها نه اینکه بیآن بشینن انتگرال و دیفرانسیل بگیرن! ماهایی که تازه خیلی خوش‌مون هم نمی‌اومده از ریاضی به خدا خیلی بیشتر بلدیم! یه نمونه‌اش این که تا حالا از سه نفرشون خواستم که از نسبت بستن استفاده کنن برای تعیین وزن باری که قراره از شرکت فرستاده شه و اینا اصلا نمی‌فهمن نسبت بستن یعنی چی!!! ما کلاس چندم اینو خوندیم؟! اول یه دور خودش رو توضیح می دم و بعدش هم می گم بابا جان این همون کاریه که در اصل با درصد گرفتن می کنیم! عین بز اخوش نگام می کنن و می گن تو خیلی ریاضیت خوبه ها!!! این ماشین حساب رو از دستشون بگیری می شن یه مشت منگل! یکیشون بهم می گفت:
ُshideh the math wiz! :)))) یعنی ببینین دیگه چی بوده که منِ بی‌سواد براشون ریاضی‌دان شدم!

همسایه مون معلم مدرسه است می گه یه کم که می خوام به بچه ها درس بدم فوری حوصله شون سر می ره و خب دیگه اصلا توجه نمی کنن که چی به چیه و نتیجه اش می شه همکارای بنده! واقعا باید مدرسه های ایران رو بذاریم رو سرمون و حلوا حلوا کنیم. با تمام کمبودهایی که دارن ولی اقلا یه چیزی بهمون یاد می دن. می تونم با اطمینان کامل بگم که هر کدوم تون بیآین اینجا خیلی از بچه های امریکا از نظر معلوماتی سرید.

خلاصه که با این وضعیت و این کارمندا نمی دونم اینا می خوان از کجا یکی پیدا کنن که بدون کمک مواد نیروزا (!!!) از پس حسابداری شرکت بربیآد!

برام دعا کنین!