- بیا پهلوم بشین یه ذره. دلم برات تنگ شده!
- هه هه من که همیشه ور دِلِتَم!.... وای چه داغی، حالت خوبه پیام؟!
باید از چشاش میفهمیدم... باید از نگاهش میفهمیدم. معلوم بود دلش برام خیلی میسوزه. باید حدس میزدم که بالاخره ترسم از این موضوع کار دستم میده... ولی آخه عجلهش چی بود؟
- چی شده پیام؟
- مامانت سکته قلبی کردن.
- خوب؟ And?
- فوت شدن.
به همین راحتی؟! یعنی همش همین بود؟ همون سناریویی که از وقتی از مامن و بابام دور شدم هی میآد تو ذهنم به همین راحتی بود اجراش. میدونستم اگه چیزیشون بشه به پیام میگن که بهم بگه. بعضی موقعها تو راه خونه با خودم یهو فکر میکردم اگه برسم خونه و پیام یه چنین خبری بهم بده چکار بکنم. مریضم، نه؟
ولی انصاف نیست چون دیروز اصلا چنین فکرهایی تو کله ام نبود. خوش بودم واسهی خودم. دو روز پیش با مامانم حرف زده بودم و کلی قربون صدقهی هم رفته بودیم و حالش هم خوب بود... یا ما فکر میکردیم که حالش خوبه... من خیلی خرم... منِ خر اومدم اینور دنیا و مامانم دور از من پیر شد و مرد... حالا من هر چفدر گریه کنم، هر چقدر زار بزنم و بگم انصاف ننیست و آخه چرا، هیچ فرقی نمیکنه. مرده دیگه. دیگه لبخند مهربونش رو نمیبینم. دیگه دستای گرمش دستای سردِ منو گرم نمیکنن. دیگه برام آهنگ نمیسازه که پای تلفن بخونه...
پیشو پیشو پیشویی، پیشو
پیشو پیشو مامانی، پیشو
پیشو پیشو دخملی، پیشو
پیشو پیشو عسلی، پیشو
پیشو پیشویَ مایی
منِ خر منِ پیشوی خر گذاشتمش و اومدم و اونم تلافی کرد... آخه عجلهات چی بود لعنتی؟ آخه ۶۶ سال هم شد سن؟ آخه چرا؟ یعنی که چی که من دیگه مامان ندارم؟! یعنی چی؟! مگه میشه مامانِ سفید و نرم و نازم مرده باشه؟
مثل اینکه بابام همینطوری تو خونه میچرخه نصف شبا و نمیتونه بخوابه. آخه چطوری میخواد بخوابه بدونِ نزهتش؟ نوشین میگه مامانم آشپزی کرده، سالاد درست کردن با هم و ناهار خوردن و بعد ناهار رفته رو کاناپه تسبیح بزنه و خوابش برده. نوشین داشته ظرف میشسته که شنیده بابام داره ناله میکنه و داد میزنه ...
- نزهتم... نزهتِ قشنگم نفس بکش ... نفس بکش .... قرار نبود منو تنها بذاری...
نمیدونم بابام میخواد بعد از ۵۰ سال همدمی با مامانم حالا چکار کنه. غیرقابل تصوره. مامان بابام هنوزم مثلِ این بود که دوست دختر دوست پسرن. مامانم هر دقعه که در باز میشد و بابا میومد تو صورتش برق میزد و یه جوری همدیگه رو ماچ میکردن که انگار بارِ اوله. هنوز با هم یواشکی میخندیدن و میرفتن تو اتاق گاهی به هوای خوابیدن :) آرامشی که از وجودِ این دوتا متصاعد میشد باورنکردنیه. حالا بابام تنهای تنها شد.
دیشب قرص خوردمو تو بغل پیام انقدر گریه کردم و کلهام شده بود اندازهی اتاق اما اشکا باز م خودشون میومدن و فقط هیستری کنترل شده بود با قرص. این درد هیچوقت منو ترک نمیکنه. هیچوقت دیگه من یه آدمِ کامل نمیشم. یه چیزی گم شد دیشب. احساس میکردم قلبم نیست و ششهام کار نمیکنن. فکر کنم تتقریبا اینطوری شده بود چون پیام همش با نگرانی نبضم رو چک میکرد و دستش رو میگرفت جلوی دماغم یا صورتش رو میآورد جلو که مطمئن شه دارم نفس میکشم. دیشب مثل جنازه رو تخت بودم اما خوابم نبرد تا نزدیکای صبح.
یعنی دیگه هیچوقت صدایِ مهربونش رو نمیشنوم؟ من بدونِ عشق بیشرط و پاکِ مامانم چکار کنم؟ چطوری ممکنه که دیگه نتونم بغلش کنم و مسابقهی ماچ بذاریم؟ بعد برام آهنگ بسازه دوباره:
شیده شیده
برگِ بیده
از سر و گردن سپیده...
شيده جان از صميم قلب تسليت ميگم. صبح كه بابا داشت ميگفت خانم بهمنيار فوت كردند، همش دعا مي كردم كه فقط تشابه اسمي باشه.
پاسخحذفاميدوارم همه خاطره هاي خوب مامان براي هميشه تو قلبت بمونه و شادي كه با هم داشتيد در زندگيت پايدار بمونه.
الان که دارم اینجا برات مینویسم اشک چشمامو گرفته. عمیقن متاسفم. امیدوارم که خداوند بهت صبر بده و بتونی این غم بزرگو تحمل کنی.
پاسخحذفاشکهای من هم برای تو و قلب دردناکت می ریزه. توی این دو سال اخیر اینقدر این درد رو از دور و نزدیک حس کردم که شاید کمی بفهممت. خیلی خیلی متاسفم. دلم می خواست این سال جدید با رفتن هیچ کسی شروع نشه..
پاسخحذفمراقب خودت باش شیده جان..حالا تو زندگی کس دیگری هم هستی..
خدا به همتون صبر بیشتر بده. به فکرت هستم.
شيده،
پاسخحذفشيده جونم،
به فكرتم...
خیلی متاسفم. خدا صبرت بده.
پاسخحذفاما خودتو مقصر ندون. رفتن تو فقط یه تیکه بوده از زندگی مامان- یه تیکه دلتنگ کننده. یه قسمت از قصه.
Shideh jaan, My heart goes out to you. I am so sorry for your loss.
پاسخحذفشیده نازنین ..آدمها تموم نمیشن جاری می شن ..جاودانه میشن ..مامان اونجاست پییش تو ..باور کن..
پاسخحذفتسليت ميگم. خدا رحمتشون کنه. فاتحه خوندم واسش
پاسخحذفmotasefam shideh jan
پاسخحذفmoragheb khodet bash
Shide jan, man toro az webloget mishnasam va ba khoondane webloget emrooz faghat ashk rikhtamtou hamchin sharayety joz ashk o taasof moteasefane hich kary az dastemoon bar nemiad. Che bi rahme in ghesmate zendegi,khoda behet sabr bede , barat doa mikonam azizam.
پاسخحذفdelam baraye hameye oonaee ke mesle to mesle mam har kodoom ye vare donya oftadim va az khanevade doorim misooze.
خدا صبر بده. صبر زیاد و توانایی. تسلیت می گم
پاسخحذفمن از وقتی عزیزترینم رو از دست دادهام مرگ آدمها هیچ احساسی در من زنده نمیکنه. بیخیال شونه بالا میاندازم و با خودم میگم: «وقتی اون مرد، بقیه هم به راحتی میتونن بمیرن»
پاسخحذفاما شیده جان، با این نوشتهات اشک ریختم.
زندگی میگذره، دردها و رنج های ما شکل عوض میکنن اما هیچ وقت از بین نمیرن. مرگ میاد و عزیزترینها رو میبره اما صدای پاش هرگز کم نمیشه. تنها چیزی که شاید تسلیبخشه اینه که مرگ، روزی از همین گوشه و کنار، گریبان خود ما رو هم خواهد گرفت، دیر یا زود ... .
عظمت و سردی مرگ رو باید پذیرفت تا زندگی کرد.
امیدوارم این لحظههای تلخ و پراندوه هرچه زودتر بگذره و سوزش دردت کمتر بشه. مواظب خودت باش لطفا.
شیده جان،
پاسخحذفشوکزده شدم. ترسیدم. غمگین شدم. اشک چشمانام را پر کرد. لعنتی ... لعنتی ... این مرگ لعنتی.
چی بهات بگم که خوبات کنه؟ هیچی نمیتونم بگم که فایده داشته باشه. چی بگم جز اینکه آرزو کنم دیگه از این شبهای سیاه توی زندگیات حالا حالاها نیاد.
من رو در غم خودت شریک بدون.
متاسفم. دلم به درد اومد. تسلیت می گم.
پاسخحذفخوندم و با کلمه کلمه اش گریه کردم شیده
پاسخحذفوای واقعا" نمی دونم چی بگم. خیلی تلخ بود... تلخ؟ چی می گم؟ هیچ کلمه ای وصفش نمی کنه. وقتی تصورش انقدر بده، شنیدنش در مورد دیگران انقدر دردناکه، وای به حال اتفاق افتادنش!!! آخه ما، این نسل گه ما مگه چی کار کرده بود که باید انقدر عذاب بکشیم؟ سر یه ویزای احمقانه که چند نفر بی مغز نشستن هر دو ور ماجرا براش تصمیم می گیرن! که کی بذارن بری و از طبیعی ترین حقت، دیدن عزیز هات، بهره ببری... همینه دیگه... حتی شنیدنشم حالمو از همه چی بد می کنه، خدا به دادت برسه. خدا بهت صبر بده.مامانت رو تو دلت نگهش دار، شاید الان بهت نزدیک تر بشه!!!!
پاسخحذفتلخ ه خیلی تلخ ! هیچی نمیشه گفت . جاش هیچ وقتی هیچ جایی پر نمیشه، فقط امیدوارم اونقدری صبر داشته باشی که بتونی تحملش کنی . روحش شاد .
پاسخحذفتسلیت... مرگ گاهی ریحان میچیند:-(
پاسخحذفدرد جانکاهیست
پاسخحذفبرایت آرزوی صبر می کنم
Dear Shideh ,
پاسخحذفMy heart goes with you in this big loss.im so sad for you .God bless her.
تسلیت میگم خانم شیده
پاسخحذفkheili moteassefam. az samime ghalb tasliat migam ...
پاسخحذفآیا می تونم بهت تسلیت بگم؟ آیا کسی هست که بتونه بار غم را اc دوشت برداره؟ آیا می شه این غم را فراموش کرد؟ دارم اشک می ریزم، نه برای تو، نه برای مادرت، برای همه بچه هایی که فقط وقتی مادرشون را از دست می دهند، می فهمند که چه کارهایی را انجام نداده اند.
پاسخحذفمتاسفم :-( ...متاسفم :-( .....بلد نیستم چیزی بگم که این همه غمت را می تسلا باشه :-(
پاسخحذفتسلیت می گم.به انتظار پست های شادی و خوشحالی می نشینم.در ضمن یه فاتحه از صمیم قلب برای مادرت خواندم.
پاسخحذفمتاسفم...خدا بهتون صبر بده، کم دردی نیست، نیست...
پاسخحذفشیده جونم تسلیت میگم سخت خیلی سخت میدونم سعی کن با فکر کردن بهشون به آرامش برسی
پاسخحذفبسیار دردناکه این مخلوط دوری و مرگ عزیزان ... من هم با این ترس زندگی میکنم و هر روز بهش فکر میکنم هم به از دست دادنشون و هم به اینکه اونا همدیگر رو از دست میدن ...احساس خیلی بدیه ...از خدا برای تو و مخصوصا پدرت که همراهش رو از دست داده از صمیم قلب صبر آرزو میکنم .متاسفم و تسليت ميگم
پاسخحذفمن رو در غم خودت شریک بدون.
شیده جون، تسلیت میگم بهت خیلی خیلی زیاد.
پاسخحذفتلخ بود. نمیدونم با تسلیت گفتن چیزی درست میشه؟ نمیدونم درد بازماندهها تسلی پیدا میکنه؟ نمیدونم...
پاسخحذفcheghadr talkhe , cheghadr tarsidam...doriye badtar az har chizi adam ro azyat mikone , inke dori o tamamiye lahazati ke mitoneti kenareshon bashi o az dast dadi.... ba tamame vojod tasliat migam behet
پاسخحذفروحشون غرق آرامش ابدی.
پاسخحذفشیده جان !
پاسخحذفشیده جان !
شیده جان ............ طاقت ... عادت , لابد !
تسليت ميگم عزیزم
پاسخحذفشيده عزيز عميقا متاسفم، اولين باره كه ميام اينجا و متاسفم از ديدن اين خبر، اما آنچنان ترسى منو گرفته كه نگو منهم مثل خودت خيلى دورم ، هر چند كه پدر رو سالهاست از دست دادم اما يك استرسى افتاده تو جونم كه مامانم بلايى سرش نياد. هيچ چيزى نميتونم بگم كه حتى كمى از بار اندوهت كم كنه، جز اينكه واقعا متاسفم
پاسخحذفمی دونم احتیاجی به این 2 جمله تسلیت نداری اما واسه تشکر اون همه زمان تنهایی که با تو گذشت تنها می تونم واست آرزو های خوب کنم.
پاسخحذففقط خوشبحالت که تو این موقع یه آغوشی بود که پناهت بده.
بیدار شدم و باز اومدم عین منگلا این پستت رو سه بار دیگه خوندم...
پاسخحذفسلام
پاسخحذفدوست خوبم با نوشته هات منو هم به گریه انداختی
تصور از دست دادن عزیزان مخصوصا پدر و مادر خیلی سخته. گاهی شده به این فکر کردم که اگه یه روز یکیشون رو از دست بدم چه حالی میشم. احمقانست اما یه سری با این فکر انقدر گریه کردم که دیگه اشکم تموم شد.
خدا صبرت بده میدونم چه غمی داری دنیا همینه
سلام
پاسخحذفمن کمتر احساسی ام اما با خوندن متنت گریم گرفت.برات شکیبایی ارزو م یکنم.
kheyli motasefam khoda sabret bede.
پاسخحذفin etefagh momkene vase hame ma ke door az azizanemoon hastim biofte vay tasavoresh vaghean sakhte.ma ro ham dar ghame khodet sharik bedoon
تسليت، تسليت، تسليت... خيلی بد بود... ميترسم از اینکه روزی سر من هم بیاد، خیلی میترسم... دلم ميخواد برگردم ولی نميشه، نميتونم... اميدوارم آرامش پيدا کنی عزيزم... باز هم تسليت ميگم...
پاسخحذفشيده جان متاسفم. صبور باش و با خودت مهربون. مامان دلش نميخواد تو غصه بخوري.
پاسخحذفخیلی غم انگیزه . شاید نگرانی همه ی ما ها همیشه همین بوده ، از دست دادن عزیزان . امیدواریم برا یهیچ کی اتفاق نیافته اما متاسفانه برای هممون اتفاق میافته . فقط می تونم بگم می دونم درد بدی هست ، می دونم دیگه هیچ وقت به بی دردی و بی غمی سابق بر نمی گردی اما عادت می کنی . تو این روزها قط می شه به این فکر کرد که اون دنیایی هست و باز هم همدیگه رو می بینین . برات روزهای خوبی آرزو می کنم . برای روح مادر هم آرزوی آرامش . روحشون شاد
پاسخحذفتسليت عزيزم
پاسخحذفصبر
صبر
I'm so sorry for you it is so haaaaaaaard very hard.She is gone she is done but you are the one ... oh my God!
پاسخحذفGod bless her and your family.
خبر بد درد داره. خبر بد رو بد شنیدن خیلی درد داره. خیلی درد داشت رفیق. خیلی زیاد. مواظب خودت باش. فقط مواظب خودت باش شیده جان
پاسخحذفمتاسفم...
پاسخحذفدوست عزیز بهت تسلیت می گم و حس ات را بدرستی درک می کنم . من هم مادرم را پارسال در غربت از دست دادم. دردش خیلی سخته وقتی روزهایی میان که همه کنار مادر و پدرهاشون نشستن و تو حس می کنی دیگه نه پدر داری و نه مادر نه عمو نه خاله نه عمه اونجا است در درون می شکنی.
پاسخحذفمادر رفت ولی باز خدا را شکر پدر زنده است و قدرش را بدان.
همه اینها را در حالی می نویسم که خودم هم اشک می ریزم از درد نداشتن ها
این سناریو مشترک همه ماهایی است که غربت نشین شدیم.شیده جانم روحشان شاد و خاطرات زیبایشان همیشه در دلت زنده باد
پاسخحذفavalin bare ke peygham mizaram. I'm so sorry about your loss. My husband's father died last march 19th, in the exact same way and his brother asked me to tell him. his dad was in iran and we were here in the US. hich vaght sedaye boland boland gerye kardan o zajeh zadan e shoharam yadam nemire. babash 54 salesh bood. oon o mamanesh ham mesle maman o babaye to boodan. midoonam ke in dagh ro hich chizi az beyn nemibare, vali mitoonam behet begam ke gozashtane zaman kheilee komak mikone. hamin ke payam ro dari va tanha nisti kheilee khoobe. barat arezooye sabr o salamati mikonam.
پاسخحذفشیده جان، آرزو میکنم کنار بیای باهاش با اینکه میدونم نمیشه. بیشتر از کنار اومدن که خودم باورش ندارم، آرزو میکنم بتونی فرار کنی از فکرش..
پاسخحذفشیده جون تسلیت بت میگم دینا همین مهم اینکه ادم وقتی میره چیزا خوب هماهش بذاره
پاسخحذفمرگ واقعيت مفيد و هوشمند زندگی
داستان سوم من در مورد مرگه
من زمانيکه 17 سالم بود يک جايی خوندم که اگر هر روز جوری زندگی که انگار ان روز اخرين روز زندگی تون
3 سال هر روز من باشه يک روز اين نظر به حقيقت تبديل ميشه اين جمله روی من تاثير گذاشت اون موقع به مدت7
وقتی تو اينه نگاه می کنم از خودم می پرسم اگر امروز اخرين روز زندگی من باشه ايا بازم کارهايی که امروز قرار
انجام بدم رو انجام می دم يا نه هر موقع جواب اين سوال نه باشه من می فهمم که تو زندگی به يک سری تغيير احتياج
دارم بخاطر داشتن اينکه تو زندگی بالاخره يک روزی تو زندگی خواهم مرد برای من به يک ابزار تو زندگی ام
تبديل شده بود که کمک می کرد خيلی از تصميمات زندگی ام رو بگيرم چونکه تمام توقعات بزرگ از زندگی ام تمام
غرور تمام شرمندگی از شکست در مقابل مرگ رنگی ندارند حدود يک سال قبل دکترها تشخيص دادند من سرطان
دارم ساعت 7.30 دقيقه صبح بود که من رو معاينه کردند يک تومور تو لوزمعده من تشخيص دادن من حتی نمی
دونستم لورمعده چی هست و کجای ادم قرار داره ولی دکتری گفتند اين نوع سرطان غير قابل درمان هست ومن بيشتر
از سه ماه زنده نمی مونم دکترا بمن توصيه کردند به خونه برم و اوضاع رو روبه راه کنم منظورشون اين بود برای
مردن اماده باشم و مسايل و چيزايی که در مورد زندگی قرار بود در ده سال بعد به بچه هايم بگم تو مدت سه ماه
بشون ياداوری کنم اين به به اين معنی است که برای خداحافظی حاضر بشم من باون تشخيص تمام روز رو دسته پنجه
نرم کدن و سه شب روی من ازمايش کردن اونها يک اندوسکوپ رو تو حلق من فرو کردن که ار معده من می گذشت
و داخل لوزمعده می شد همسر می گفت که وقتی دکتر نمونه رو زير ميکروسکوپ گذاشت بی اختيار شروع به گريه
کرد چونکه اون گفت کمياب ترين نمونه سرطان هست که تابحا ل ديده وقابل درمان است مرگ يک واقعيت مفيد و
هوشمند زندگی است هيچکس دوست نداره که بميره حتی اونهايی که می خواهند بميرند و به بهشت وارد بشن ولی با
اين وجود مرگ واقعيت مشترک زندگی همه ماست شايد مرگ بهترين اختراع زندگی ام باشه چون مامور ايجاد تغيير
تحول
زمانتون رو بازندگی کردن تو زندگی ديگران هدر ندهيد
هيچ وقت تو دام غم و غصه نيفتيد
و هيچ وقت نگذاريد که هياهوی بقيه صدای درونی شما رو خاموش بکنه
واز همه مهمتر اينکه شجاعت اين رو داشته باشيد که احساس قلبی تون و ايمانتون پی روی کنيد
موقعی که من در سن شما بودم يک مجله خيلی خوندنی بنام کاتالوگ کامل زمين منتشر می شد که يکی از
پرطرفدارترين مجله های نسل ما بود اين مجله مال دهه شست بود که اون موقع هيچ چيزی از کامپيوتر های ارزون
3 قيمت نبود تمام مجله با دستگاه تايپ و قيچی دوربين پلورايد درست می شه شايد يک چيزی شبيه گوگل الان ولی 5
سال قبل از اينکه گوگل وجود داشته باشه در وسط دهه 70 اونها اخرين شماره کاتالوگ کامل زمين رو منتشر کرد
اون موقع من هم سن الان شما بودم و روی جلد اخرين شمارشون يک عکس از صبح خيلی زود يک نقطه روستايی
کوهستانی بود از اون نوعی که شما ممکنه برای پياده روی کوهستانی خيلی دوست داشته باشيد زير اون عکس نوشته
شده بود stay hungry stay fulish اين پيام خداحافظی اونها بود وقتی اخرين مجله رو بيرون داد ن stat hungry
stay fulish
مرگ برايمان هيچ وقت ترسناک نبوده جدايی ترسناک بوده
مرگ
مرگ
زندگی جاويد است و عشق فنا ناپذير و مرگ تنها افق و چيزی نيست به جز حد ديد ما
در ساحل دريا ايستاده ام
يک کشتی در کنارم بادبانهای سفيدش را در مفابل نسيم صبگاهی می گشايد و به سوی اقيانوس اب حرکت ميکند
زيباست و نيرومند
ايستاده ام و ان را می بينم تا اينکه سرانجام همچون لکه ابری سفيد در افق اويزان می شود
درست در جايی که اسمان و دريا باهم می اميزند
ببين کشتی رفت سپس کسی در کنارم می گويد
کجا رفته ؟
همين و بس از ديدراس من خارج شده
قادر است وزن کشتی از نظر شکل و حجم درست به همان اندازهای است که در هنگام حرکت در کنار من بوده و کشتی
بندر مورد نظر دقیقا تحمل کند اندازه تقلیل یافته او در من است نه در ا و بارهای زندخه خود را به مقصد
ببين کشتی رفت ودرست در لحظهای که کسی در کنارم ميگويد
چشمان ديگری هستند که به امدنش دوخته شده اند و صداهای ديگر حاضرند تا اماده فرياد شادی باشند
ببين کشتی می ايد
و مرگ چنين است
Shide jan,
پاسخحذفBahat gerieh kardam, va nemidoonam chi begam... moteassefam
تسلیت میگم. چند وقت پیش پدر یکی از دوستامون اومده بود دیدن پسرش. بعد دو سه روز شکمش خیلی درد گرفت. سرطان گرفته بود و بعد چند ماه که اینجا زمین گیرشد دیروز مرد. اصلن باور کردنی نبود
پاسخحذفشيده جان خيلی متاسفم ... روحشون شاد باشه.
پاسخحذفشیده عزیزم. من واقعا متاثر شدم و می دونم هیچ حرفی و یا کلامی نمیتونه از این درد کم کنه. امیدوارم که بتونی قوی باشی و این درد رو تحمل کنی.
پاسخحذفیک بغل محکم.
--سوسکی
قسمت تلخ ماجرا اینه که عادت میکنیم ،سخته و تلخه ولی عادت میکنیم البته درست میگی دیگه هیچ وقت اون آدم سابق نیستیم .
پاسخحذفصبر برای تو ،منه غریبه هم ناراحتم .
خانم تسلیت میگم تو عظمت بی احساس دنیا ما همه تنهاییم و تحمل از دست دادن دلخوشی های این تنهایی واقعا سخت و سنگینه کاش دنیای قصه ها وجود داشت کاش الان مادری بود که از بالای آسمون ها دخترش رو نگاه می کرد با خوندن نوشته ات زار زدم
پاسخحذفtasliat migam azizam, khoda behet sabr bede. khoda ro shokr ke payam pishete, vaghean barat narahat shodam. omidvaram baghie sal barat por az khabaraye khoob bashe.X
پاسخحذفبا هیچ کلمه ای نمی تونم اندوهم رو بیان کنم
پاسخحذفمتاسفم و تسلیت می گم
شیده جون واقعا بهت تسلیت میگم
پاسخحذفخانمجان
پاسخحذفتأثر من دردی از شما کم نمیکند، نبایستی هم همچین باشد. مچالهاش میکنم، بلکه در هیبتِ «کلمه» بگنجد. ولی شاید خیال ِ اینکه نزدیکم به احساس حالای شما و باقی ِ ماندهها، این باور را سادهتر کند که متأسفم برای دلتان. الهی که قرار بگیرید.
کار دیگری در این جبر تلخ بر نمیآید. بهخدا جز دستهای خالی ِ رو به آسمان چیزی ندارم پیشکشتان کنم. فقط اینکه اینسر دنیا، غریبهای برای آرامش روح مادر و دلِ آشِنای شما دعا میکند.
شیده جان وبلاگت را میخوندم از خدا برات صبر و آرامش آرزومندم. روحش شاد
پاسخحذفPlease accept my deepest condolences...I know it is very difficult. May she rest in peace forever...
پاسخحذف...
پاسخحذفشیده عزیزم برات صبر آرزو می کنم، یادداشتت رو تو دانشگاه خوندم و بی خجالت از استاد و دانشجو اشک ریختم، من می دونم چی می گی، من هم توی این چند سالی که خارجم این یکی از کابوسهامه، باز خدا رو شکر که تو کسی رو داری که تو بغلش گریه کنی، من همونم ندارم و هربار که کسی رو از دست دارم پشت تلفن و کامپیوتر گریه کردم، مطمئن باش که مامانت به داشتن دختری مثل تو افتخار می کنه و الان در بهترین جاست، جایی که از این دنیای آلوده ما خیلی بهتره ، من هم برای آرامش تو و روح مامان عزیزت و همه کسانی که دوستش داشتند دعا می کنم، من رو توی غمت شریک بدون...
پاسخحذفخيلي خيلي متاسفم شيده جان . گاهي آدم يادش ميره دنياي مجازي وبلاگها رو و انگار كه ميشناسه كسي رو كه مدتها از پشت مانيتور فكرها و حرفهاشو خوانده و عميقن غمگين ميشه از غصهاش :(
پاسخحذفشیده جان
پاسخحذفبرایت چیزی بالاتر از صبر ارزو میکنم. از دیروز که نوشتهات رو خوندم تا امروز رفتم و اومدم تا بتونم فقط برات آرزوی صبر کنم. تسلیت منو از صمیم قلب پذیرا باش.
وای...
پاسخحذفمن را هم در غمتان شریک بدانید
خيلي خيلي متاسفم.. گرچه مي دونم درد بسيار بزرگيه.. خيلي متاسفم.. تاسف من كاري نمي كنه.. خدا كمكت كنه..
پاسخحذفشیده جان تسلیت می گم
پاسخحذفمنم به تازگی عزیزی رو از دست دادم....
پاسخحذفخیلی سخته
نماز میت وضو ندارد
اما درد تا دلت بخواهد دارد..........
خدا بهتون صبر بده
فوق العاده ناراحت شدم. تسلیت. تسلیت. تسلیت.
پاسخحذفکاری از دستم بر نمیاد جز فاتحه خوندن واسه روح بزرگش..
پاسخحذفتو سفر بودم که خبر رو از بچه ها شنیدم .
پاسخحذفاز صمیم قلب بهت تسلیت میگم . امیدوارم که خدا بهت صبر بده
غم بزرگي هست....روحشان شاد..شكيبا باشيد.
پاسخحذف11 سال پيش بود بچه بودم . به مگفتن برو نون بخر. منم گريه كردم گفتم من كوچيكم نميتونم ، بابام اون موقع مريض بود. ميگفتن قلبش مشكل داره.
پاسخحذفبابام منو كشيد كناتو چشماش اشك حلقه زده بود، گفت بابا تو يواش يواش بايد مرد اين خونه بشي من ديگه رفتني ام.، سرمو انداختم پايين با اشكي كه گوشه ي چشمم بود رفتم نون وايي.چند ماه بعد پدرم رفتو من مرد خونه شدم.
چند روز پيش تولد مادرم بود . بعد از چند سال براش تولد گرفتيم . اما وقتي تو چشماش نيگاه ميكردم احساس بدي بهم دست مي داد.چشماش داشت اون حرفايي رو كه پدرم زد رو ميگفت.
يه احساسي بود كه گفت سال آخره .اميد وارم اين احساس پوچ و بي معني باشه.
تسليت من رو بپزيريد
I am so sorry. It should be like a nightmare. I hope you can find your peace back. That's what your mom wants.
پاسخحذفکاش تاسف همه ی ما کارساز بود, که نیست. کاش می شد مسافر راه بی بازگشت را از میانه ی راه برگرداند, که نمی شود.
پاسخحذففقط همین می ماند که بگویم شکیبا باش و دل قوی دار.
من از یک گوشه ی دیگر جهان برای مادر, برای تو, برای پدرت و برای همه که مهر او به جان داشت و دارد, آرزوی آرامش دارم.
نمیدونم چطور رسیدم به وبلاگت تا توی غمت چند لحظه کوچولو هم که شده شریک باشم!! خیلی متاثر شدم ..
پاسخحذفصبوری کن.. فقط همین ..
همه چیز از یاد آدم میره
غیر یادش که همیشه یادشه ...
هيچ نوشته و كلامي هيچ وقت نميتونه درد از دست دادن عزيزي رو تسلي بده... اون هم عزيزي كه عمري "مامان" صداش كرده باشيم...
پاسخحذفمتاسفم...تسليت و تاسف من فقط بخشي از ابراز همدردي با غصه بزرگيه كه اين روزا ميشينه تو گلوت و هر كاريش بكني بيرون نميره...
خدا روح پاكش رو در بهشت برين جاي دهد... انشاالله...
اولین باره وبلاگتون رو می بینم
پاسخحذفغم رو احساس میشه کرد
اجازه بده مطلبی بگم
تو خر نیستی که رفتی
قصه همینه
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
فکر کن هست
به جاودانگی بیاندیش
پدر و مادر پیامبر های خصوصی ما هستند
پرواز را یادمون میدهند و میروند
حالا بدون اون (کمک)ادامه بده
فقط نه ایست که
قطعا خواسته اونا نیست
وسیع باش و تنها
سر بزیر و سخت
با سلام مجدد
پاسخحذف2 ساعت تموم آرشیو وبلاگتون رو خوندم تا ببینم چه جور آدمهایی بودید شما و همسرتان و کلا چی گذشته بر احوالتون
میدونین بررسی کردن آرشیو وبلاگها برای من خیلی جذابه و منو می بره به یک فضای عجیب
مثل یه شهر متروکه و خالی از سکنه
به هر حال حالا اگه بخوام کامنت بگذارم
می نویسم که
موجی غم را به لرزش نی ها داد . /
غم را از لرزش نی ها چیدم ، به تارم بر آمدم ، /
به آینه رسیدم . /
غم از دستم در آینه رها شد . /
خواب آینه شکست . /
از تارم فرود آمدم ، میان برکه و آینه ، گویا گریستم . سهراب
اینو از کامنتهای virus در این تاریخNovember 6, 2005 از آرشیو خودتان برداشتم
به هر حال درگذشت مادر عزیزتون رو به شما و همسرتون تسلیت میگم و با شناختی که از روحیتون دارم مطمئنم که باهاش کنار می ایی ولی از این به بعد در صدد شاد کردن روحش با انجام یک کار خیر باش که این مثل fedex عمل میکنه
غم نگیرد شادی از دلهای پر مهر شما
فرزاد1388/1/10 تهران
Shide jan, moteasefam kheili. Man ham too 20 salegi faghat fekr mikardam marge yek madare nazanine 36 sale aslan fair nist! Fekr mikardam hala hame chiz avaz mishe. Hich hiz avaz nashod. Khorshid tolo mikard be zibayi hamishe, parandeha avaz mikhoondano adama hame peye delmashghoolihaye hamishegi boodan. Man faghat dard dashtam dardi ke hich vaght tamoom nashod, faghat mesle yek zakhme kohne behesh aadat kardam. Omidvaram harche zoodtar behesh aadat koni va in doore barat ziad toolani nabashe vagarna daghoon mishi. Tanha arezooye mofide ke mitoonam barat dashte basham azizam.
پاسخحذفشیده، واقعا متاسفم و بهت تسلیت میگم.
پاسخحذفسلام. من خواننده ی همیشگی صفحه ی شمنا نیستم اما... غمت را می پرورم...
پاسخحذفخیلی گریه کردم واقعا متاسفم خیلییییی
پاسخحذفخدایش بیامرزد...
پاسخحذفتسليت ميگم شيده خانم!
پاسخحذفروحش شاد!
براي شاديش فاتجه اي هديه كردم
تنها كاري كه ما مي تونيم بكنيم!
شيده منم اين درد رو کشيدم حدود ۱ سال پیش منم ۲ روز قبلش باهاش حرف زده بودم. شوخی کرده بودم مثل هميشه. سرحال بود و خوشحال. انقدر شبيه من هستی که گريه امان نمی ده. شايد بعداْ برات نوشتم
پاسخحذف.
.
.
شيده منم دور بودم. هیچکس جرات نکرد بهم بگه. ولی یهو یکی بی خبر بهم تسلیت گفت...اون وقت ها يکی که هم مامان و هم باباش رفته بودن گفت ۷ ماه اولش خيلی سخته. ۷ ماه خيلی سخت گذشت. و هر وقت حالم بد می شد حساب می کردم که ماه چندمه؟! الان؟ هنوزم سخته ولی شدم آرامش چند نفر و آروم کردن اونا آرومم می کنه. سعی کن به پدرت و بقيه که عاشقش هستن آرامش بدی تنها درمان همينه...
واقعن متاسفم، هیچکس نمی تونه درد شما رو درک کنه مگر اینکه عزیزش رو از دست داده باشه اونم تو غربت دور از او.
پاسخحذفبرای شما و خانوادتون صبر و تحمل آرزو میکنم.
روحش شاد و یادش گرامی
تسلیت عرض می کنم.
پاسخحذفبنده رو هم در غمتون شریک بدونید.
به خاطر تمام لحظه هايي كه با نوشته هات ما رو شاد و سبك كردي برات آرزوي آرامش و صبر مي كنم شيده جان و تسليت مي گم
پاسخحذفنمی شناختمش اما کلی باهات گریه کردم و غمگین شدم. چقدر زود, چرا اینجور یهو مامان نزهت...
پاسخحذفشیده جان دوری اعضای فامیل از همدگیه آدما رو پیر کرده. همه مون از هم دور شدیم. بر باعث و بانیش لعنت...
برای بابات خیلی ناراحتم. مواظبش باشید. یه سفر بکشونش پیش خودتون..
جز تسلیت گفتن چه کار از دستمون برمیاد؟:(
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
پاسخحذفداند که سخت باشد، قطع امیدواران
-------
هر نفسی، طعم مرگ را میچشد: قرآن کریم
شیده جانم من واقعا متاسفم. نمی دونم چی بگم كه از درد و دل شكستگی ات یه كم كم بشه. با خواندن نوشتهات گریه كردم و همدردت هستم. منم مامانم رو گذاشتم و اومدم این ور دنیا. خیلی دردناك حزیزم، خیلی. برات آرزوی صبر میكنم و تحمل...
پاسخحذفشیده جان صمیمانه بهت تسلیت می گم.
پاسخحذفسلام! از صمیم قلب بهت تسلیت می گم. کمی اشک و بیشتر صبر بایدت. دعا می کنم آرامشی نصیبش شود آنگونه که شایسته است...
پاسخحذفالان با چشمهای خیس دارم اینها رو مینویسم....و هیچی هم نمیتونم بگم..ولی خدا صبر بده...من خودم چنین دردی رو کشیدم و درکت میکنم....همین
پاسخحذفاولین باریست که اینجا رو میخونم و با خوندن اینها تمامی ماه های گذشته ام رو بخاطر اوردم میدونی من خواهرم رو از دست دادم از ترس همین جریان از ایران هم نرفتم وقتی اون اتفاق افتاد و الان که 4 ماهی ازش گذشته به این فکر میکنم تلخ بود تلخ تلخ اما بودن یا نبودن من هیچی رو عوض نکرد به این فکر کن که مامان گلت خوشبختی تورو میخواسته و این حسی بوده که وقتی میدیده تو جایی هستی که خوشحالی اون هم خوشحال بوده نمیتونم بیشتر از این بنویسم چون دوباره اشکهام داره سرازیر میشه میدونه دوستم سخته اما زمان هم بازیهای خودش رو داره خواهرم .............
پاسخحذفمن واقعا نمیدونم چی بگم! واقعا نمیدونم.
پاسخحذفمتاسفم. خیلی
من واقعا نمیدونم چی بگم! واقعا نمیدونم.
پاسخحذفمتاسفم. خیلی
شیده جان وقتی این پستت رو خوندم همه بدنم یخ کرد. از صمیم قلبم بهت تسلیت میگم. صبور باش.
پاسخحذف