نمیدونم چرا انقدر وبلاگ نوشتن برام سخت شده! هی میشینم که بنویسم اما نمیشه! کلی کارا کردیم این چند وقته که دوست دارم بنویسم که بعدها بخونم و یادم نره.
اول از همه اینکه یه بار رفتیم لس انجلس به موزهی گتی که جای جالبی بود. کلی از کارای هنریِ خیلی جالب که بیشتر از ایتالیا آورده بودن و یه سری طراحیهای اولیه از کارای داوینچی و همدورهایهاش. توجهم به این جلب شد که خیلی ماهیچههای آدمهای رو غیرواقعی میکشیدن و بعد یادم افتاد که اون موقع ها که خبر نداشتن و کتابی هم نداشتن که آناتومی یاد بده چون علم تشریح هنوز وجود نداشته. خلاصه که خیلی جالب بود که چقدر با پیشرفت علم، هنر هم پیشرفت میکنه. مثل کاری که میکل آنژ میکرد و با تیکهتیکه کردنِ یواشکی جنازهها، دور از چشم دیگران تونشت مجسمهی داوود رو خلق کنه. یه سری عکس در مورد گتی رو میتونین اینجا ببینین اگه علاقهمندین.
این مدت فیلم هم زیاد دیدیم. تهیهکنندهها که به هوای مل بروکسِ خدا رفتم سراغش و کلی حال کردم باهاش. سیریانا رو هم که چند وقت پیش دیدیم و بازم من حرص خوردم که مردم امریکا پا نمیشن برن یه کم مطالعه کنن ببینن که ایدهای که از خاورمیانه و ایران و اینجور جاها دارن چقدر بچهگانه و فقط بوشپسندانه است. گفتم بوش و یادم افتاد که اون روز داشتم از کار برمیگشتم و یه ماشینی پشتش هنوز تبلیغ BUSH- CHENEY رو داشت و بالاش هم یه کاغذ دیگه چسبونده بود که نوشته بود
The best homeland security is an armed citizen.
که یعنی بهترین راه امنیت ملی، ساکنینِ مسلحه!
فیلم جدید جیم کری رو هم دیدیم و کلی خندیدیم. جالب بود که دقیقاً ماجرای امریکا و شرکتهای بزرگش بود و اینکه چقدر راحت میشه زندگیت رو از دست بدی و کارت به گوشهی خیابون بکشه. نمیدونم چرا از این وجه امریکا انقدر حالم بد میشه. اصلاً این بیخانمانها رو که میبینم چطوری گوشهی خیابون تو سرما میخوابن دلم سه دور میپیچه و احساس گناه میکنم که نمیتونم به هیچکدومشون کمک کنم.
اه بگذریم....
بعد از موزه اون شب رفتیم هالیوود و سانسِت و رفتیم یکی از این کلوپهای کمدی و جای شما خالی کلی خندیدیم. آدمهای خیلی معروفی از اون کلوپ به شهرت رسیدن و چندتاشون واقعاً خوب بودن و چند تا از این جدیدا هم افتضاح بودن بیچارهها! کلاً طنز امریکایی خیلی به مذاق من خوش نمیآد. شاید چون از اولش همیشه کمدی انگلیسی دیدم و خوندم و به نظرم خیلی قویتر و جالبتر میآن. شایدم مشکل از منه!
اوه راستی دو شب پیش رفتیم فیلم مکس سامان مقدم رو دیدیم و داغ دلم تازه شد که چقدر دلم برای سینما و تئاترمون تنگ شده :(((( به نظرم تئاتر ایران خیلی خوبه چون تئاتر خیلی راحت نمیتونه آدم رو جذب کنه مگه اینکه واقعاً خوب باشه. اینجا تا حالا نرفتم تئاتر. احساس میکنم خیانت میشه به بچههای خوبِ تئاترمون و میترسم مثل بقیه چیزاشون ظاهر پرزرق و برقدار و درونِ پوچ داشته باشه. شاید صبر کنم تا بالاخره برم نیویورک و یه راست برم سراغ تئاترای دانشجویی و برادوی اونجا!!
هه هه راستی فیلم Brokeback Mountain رو هم دیدیم. زبانم قاصره از بیانِ احساساتم!! :))) دارم شوخی میکنم :)) دلم خیلی برای شخصیتهای فیلم سوخت که نمیتونستن اون موقعها با هم زندگی کنن. فیلم جالبی بود و فکر کنم برای همجنسگراها خیلی بیشتر هم معنادار و دردناک بوده. خلاصه که فکر کنم نمادین هم اگه باشه یه چند تا جایزه ببره تو اسکار. نوش جونشون چون هیچکدوم از دو تا هنرپیشهی مردِ فیلم همجنسگرا نبودن ولی خوب از پَسِش براومدن و فکر کنم کونِ بوش با این اداهای محافظهکارانهاش داره میسوزه که خودش جای تقدیر و تشکر از نویسنده و کارگردان داره!!
خب فکر کنم حسابی تلافیِ این چند وقت ننوشتن رو درآوردم! فعلاً بایبای :)
من در کف این فیلم مکس موندم! همه ازش تعریف میکنند ولی من هر چی گشتم گیرش نیاوردم که ببینم. در مورد فیلم Brokeback Mountain هم باید بگم که فیلم جالبی هست.
پاسخحذفتجاوز سربازان آمریکایی به زنان ایرانی
پاسخحذفhttp://khorzookhan.blogspot.com
سیریانا میتو نست خیلی بهتر از اینا باشه. فقط یکم تحقیق درست میخواست!!
پاسخحذفمکس رو هم دیدم. خنده دار بود و یه چیزایی هم برای گفتن با طعنه داشت. می ارزه آدم ببینه.