tasliyat migam. midoonam ke dar ghorbat ghame az dast dAdan azizAn kheili sangintareehare be har hAl barAye shomA sabr Arezoo mikonam. Cheers Your Friend
خیلی متاسفم شیده جان. من هم اینجا بودم که مادر بزرگم فوت کرد، خیلی برام سخت بود چون بهم از مادرم هم نزدیکتر بود و من نتونستم ببینمش. این هم یکی از قیمتهای بالای دور بودن...می فهمم چه حالی داره واقعا، ولی سعی کن به خودت تقصیر ندی، از این راه دور کاری از دست ما بر نمیومد.
سلام شیده. من لذت بابابزرگ داشتن را نچشیدهام، ولی اکنون که رابطهی پسرم پارسا را با بابابزرگش میبینم، راستی که غبطه میخورم؛ و حالا که این خبرت را خوانم، راستی که غمگین شدم.
هيچکس به اندازه ی يه نفر که بعد از هیفده سال حبس ( فرض کنين به خاطرِ خوندن شعرهاش توی يه جمعی که کلٌه ی همشون يه زمانی بوی قرمه سبزی ميداده و الان بوی لجن ) نميتونه بفهمه که يه آتيش کوچيک برای روشن کردن يه سيگارِ باقيمونده توی جيبش از هیفده سال پيش تا الان ، چقدر می ارزه ! اگه مثه الان تمام لباسها و تنش از يه گالن بنزين خيس باشه ، به اندازه ی جونِ يه آدم به علاوه ی يه عشقِ مُرده و يه عمر زندگی پوسيده !
روشنايی از شمع بزرگترست ، مهمترست . بوسه از لب ، هم آغوشی ( بی حجابِ پيراهن حتٌی ) از لذٌت ، سيگارِ مشترک از سرطانِ ريه ، بيداری و نجوای شبانه از خوابِ خرگوشی ، شعر صبحگاهی از قلب ، تو از من ، و اين گياهِ عَشَقه ی پيچيده در رگ و روحِمان از هر دوی ما .
از آخرين سالي كه با خورشيد خانوم ايران بودين وبلاگ هردوتون رو مي خونم . اما اولين باره كه برات كامنت ميذارم . خاطراتتون رو هنوز يادمه . شبي كه با هم رفته بودين بستني بخورين و خورشيد خانوم براي اولين بار با اجازه ي پدرش بعد از ساعت 9 شب توي خيابون مونده بود . يا اون روزي كه توي اتوبوس با يه هدفون دوتايي آهنگ ...(اسمش رو يادم نيست )رو گوش ميدادين يادت اومد ؟ پدربزرگت رو هم خوب يادمه .. خدا رحمتش كنه .
سلام. يك متني نوشته بودي قبلا" در مورد كتبه كورش كه آيا صحت داره يا نه و من بطور اتفاقي اون متن نوشته ات رو ديدم نميدونم جواب سوالت رو گرفتي يا نه ولي بهرحال مي خواستم بگم كه درسته توي خود شهر سيدني و توي پارك المپيك نصب شده من مدتي پيش كه اونجا بودم خودم از نزديك ديدم و عكس اش رو هم توي وب لاگم گذاشتم :) موفق باشي
شیده عزیزم سلام تازه متوجه شدم. تسلیت میگم. من هیچ کدام از پدربزرگهامو ندیدم، ولی حس میکنم از دست دادنشون خیلی غم انگیزه؛ خصوصا برای تو که از او دور بودی .
تسليت مي گم بهت شيده جون...
پاسخحذفمي دونم سخته وقتي ازشون دوري و اين اتفاقات مي افتن
به زودي مي بينمت :)
tasliyat migam.
پاسخحذفmidoonam ke dar ghorbat ghame az dast dAdan azizAn kheili sangintareehare
be har hAl barAye shomA sabr Arezoo mikonam.
Cheers
Your Friend
من یادمه دوست عزیز ! خیلی خوب یادمه . متاسفم واقعا من هم دو تا پدربزرگهام رو تو چند ماه از دست دادم . حالا هم یاد اونها افتادم هم یاد نوشته قبلی تو
پاسخحذفتسليت!!!
پاسخحذفسلام.
پاسخحذفتسلیت میگم و ایشالا دیگه غم نبینی.
خوب باشی؛
مهتاب.
روحشون شاد
پاسخحذفچون تازه مادر بزرگم رو از دست دادم و نشد كه براي آخرين بار صورت ماهشو ببينم مي فهمم چي ميگي... تسليت مي گم.
پاسخحذفخیلی متاسفم شیده جان. من هم اینجا بودم که مادر بزرگم فوت کرد، خیلی برام سخت بود چون بهم از مادرم هم نزدیکتر بود و من نتونستم ببینمش. این هم یکی از قیمتهای بالای دور بودن...می فهمم چه حالی داره واقعا، ولی سعی کن به خودت تقصیر ندی، از این راه دور کاری از دست ما بر نمیومد.
پاسخحذفهيچ كس نمي ميرد فقط آنقدر صاف و زلال مي شود كه ديگر ديده نمي شود يا آنقدر سياه كه باز هم چشم را ياراي ديدن نيست....
پاسخحذفشاد باشي
تسليت ميگم. من هم مادربزرگم را (كه من را بزرگ كرده بود) وقتي اينجا بودم از دست دادم.
پاسخحذفسلام شیده.
پاسخحذفمن لذت بابابزرگ داشتن را نچشیدهام، ولی اکنون که رابطهی پسرم پارسا را با بابابزرگش میبینم، راستی که غبطه میخورم؛ و حالا که این خبرت را خوانم، راستی که غمگین شدم.
تسليت مي گم.
پاسخحذفهيچکس به اندازه ی يه نفر که بعد از هیفده سال حبس ( فرض کنين به
پاسخحذفخاطرِ خوندن شعرهاش توی يه جمعی که کلٌه ی همشون يه زمانی
بوی قرمه سبزی ميداده و الان بوی لجن ) نميتونه بفهمه که يه آتيش
کوچيک برای روشن کردن يه سيگارِ باقيمونده توی جيبش از هیفده سال
پيش تا الان ، چقدر می ارزه !
اگه مثه الان تمام لباسها و تنش از يه گالن بنزين خيس باشه ، به اندازه ی
جونِ يه آدم به علاوه ی يه عشقِ مُرده و يه عمر زندگی پوسيده !
روشنايی از شمع بزرگترست ، مهمترست .
پاسخحذفبوسه از لب ، هم آغوشی ( بی حجابِ پيراهن حتٌی ) از لذٌت ،
سيگارِ مشترک از سرطانِ ريه ، بيداری و نجوای شبانه از خوابِ خرگوشی ،
شعر صبحگاهی از قلب ،
تو از من ،
و اين گياهِ عَشَقه ی پيچيده در رگ و روحِمان از هر دوی ما .
آه آلزايمر عزيز!
پاسخحذفدردهای هفتاد سالگی ام را،
کاش اکنون چاره بودی!
تسليت ميگم.
پاسخحذفشيده جان خبر رو تازه شنيدم. بهت تسليت ميگم. مي دونم كه خيلي دوستشون داشتي. لطفا سلام و تسليت من رو به خانواده برسون.
پاسخحذفمتاسفم واقعا :(
پاسخحذفتسليت ميگم
تسليت مي گم. فكر كنم حالت رو بفهمم. چون منم ديگه نمي تونم دو تا بابابزرگهام رو ببينم. سخته. ميايي كسائي هستن برمي گردي كسايي نيستن
پاسخحذفتسلیت می گم
پاسخحذفاین ندیدن دم آخر خیلی سخته
خیلی درده...
hope he rest in Peace.
پاسخحذفkhodayesh biyamorzad, sorry for that
so sorry
پاسخحذفخاک حق ماست.تسلیت می گم دوست من
پاسخحذفسلام.تسليت ميگم و برات ارزوي صبر ميكنم
پاسخحذفاينو بدون كه اگه خدا قدرت فراموشي رو به انسان نميداد انسان فنا ميشد
شاد باشي
آلزايمر كابوس منه.
پاسخحذفتسليت مي گم. روحش شاد.
پاسخحذفAre you still dating payam?
پاسخحذفShideh: I am married to Payam!
شيده نازنين ... ياد و خاطره اش هرگز نميميرد .. بايد روزي خاطره هاي خوبش را براي فرزندت تعريف كني . خوبان ما فراموش نميشوند . مطمينم همسر مهربانت خوب ميداند كه چطور ا التيام دهد اين درد را ..
پاسخحذفطول عمر شما افزون باد .
از آخرين سالي كه با خورشيد خانوم ايران بودين وبلاگ هردوتون رو مي خونم . اما اولين باره كه برات كامنت ميذارم . خاطراتتون رو هنوز يادمه . شبي كه با هم رفته بودين بستني بخورين و خورشيد خانوم براي اولين بار با اجازه ي پدرش بعد از ساعت 9 شب توي خيابون مونده بود . يا اون روزي كه توي اتوبوس با يه هدفون دوتايي آهنگ ...(اسمش رو يادم نيست )رو گوش ميدادين يادت اومد ؟ پدربزرگت رو هم خوب يادمه .. خدا رحمتش كنه .
پاسخحذفتسلیت میگم شیده جان، غم آخرت باشه!
پاسخحذفسلام. يك متني نوشته بودي قبلا" در مورد كتبه كورش كه آيا صحت داره يا نه و من بطور اتفاقي اون متن نوشته ات رو ديدم نميدونم جواب سوالت رو گرفتي يا نه ولي بهرحال مي خواستم بگم كه درسته توي خود شهر سيدني و توي پارك المپيك نصب شده من مدتي پيش كه اونجا بودم خودم از نزديك ديدم و عكس اش رو هم توي وب لاگم گذاشتم :) موفق باشي
پاسخحذفشیده عزیزم سلام
پاسخحذفتازه متوجه شدم. تسلیت میگم. من هیچ کدام از پدربزرگهامو ندیدم، ولی حس میکنم از دست دادنشون خیلی غم انگیزه؛ خصوصا برای تو که از او دور بودی .
سلام عزيز دلم - تسليت ميگم بهتون
پاسخحذفالان در بهشت آرام گرفتن.....
انشالا براي شادي هاتون برات كامنت بگذارم
.....
من هم دارم دوباره با يك بلاگ جديد مي آيم - (شب يلدا ) يادتون هست ؟
تسلیت می گم. غم فقدان و غم دوری...
پاسخحذفتسلیت می گم. آقاجون من هم امروز عمرش رو داد به شما. اونم آلزایمر داشت.
پاسخحذف