این هم از سال جدید و کریسمس و تمام این ماجراها. خوب بود دو تا تعطیلی داشتیم پشت سر هم که حسابی فرصت استراحت داد.
رفتم سر کار جدید. فعلا دوران آموزششه. یه امتحانیه که باید بگذرونم قبل از اینکه بتونم کار بکنم اینجا. اون کارِ قبلی داشت منو روانی میکرد! یه رییسِ ایرونیه الاغ داشتم که آبروی هر چی ایرونیه رو برده بود پدرسگ! جوری بود که همهی کارکنا میگفتن ایرونیا عجب جونورایین و منم باید میاومدم اون وسط و میگفتم والله منم ایرونیم اما شارلاتان نیستم، همهی ایرونیا شارلاتان نیستن! توی مدت یه سالی که براشون کار کردم فقط با خودم اعصاب خوردکنی آوردم خونه و هی حرصِ بیخود خوردم. حالا راحت شدم. احساس میکردم دارم تویِ یه شرکتِ چیپِ مزخرف با یه مشت لاتِ بیشعور کار میکنم. خیلی زور داره آدم پاشه بیآد امریکا و بازم چنین وضعیتِ کاری داشته باشه!
توی مدت ۹ ماه ۱۲ تا از کارکناشون استعفا دادن و رفتن. یارو با کمال خونسردی نشسته به من میگه آره کارمند مثل شلوار میمونه که میخری و میپوشی تا موقعی که به درد بخوره و یه موقعی هم میاندازیش دور! همینطور که داشتم به صورتِ کریهش نگاه میکردم تو دلم گفتم و تو انقدر الاغی که نمیفهمی داری تو رویِ من به من میگی شلوار! برای دفتر هیچ برنامهی تمیز کردنی نداشتن! ایران معمولا آبدارچی و نگهبان دارن دفترا که به تمیزی و این جور کارا مشغولن. اینجا معمولا یه پیمانکار میآد و این مسئولیت رو به عهده میگیره و ایشون از شدتِ گدا بودن نمیخواست کسی یا شرکتی رو استخدام کنه و میگفت خودتون توالتتون رو تمیز کنین!!!!!
منم گفتم والله من توالت عمومی تمیز نمیکنم حالا بقیهی دوستان اگه گاهی لطف میکنن این کارو میکنن اما این واقعا جزو وظائف ما نیست!! خلاصه ان و گه از سر تا پای اونجا بالا میرفت. تو زمستون باید یخ میزدیم و تو تابستون میپختیم و این کثافت ایرکاندیشنر رو روشن نمیکرد. یه پسرِ گِی داشتیم تو بخش تبلیغات که کارای کامپیوتری هم میکرد ورداشته بود به یکی دیگه از مدیرا ایمیل داده بود که این پسرهی ک..نی همش داره ک..ونِ فلانی رو دید میزنه!!!! این پسره هم که همیشه داشت با ایمیلا ورمیرفت و مشکلای سیستم رو حل میکرد این ایمیل رو دیده بود!! اون روزی زنگ زده بود و میگفت که شیده میخوام به دادگاه شکایت کنم.
خلاصه که الآن این کار جدیدم در و دیوارش رو همش یه کارمند داره میشوره و همیشه همه مهربونن و لبخند میزنن و ... آرامش به زندگیم برگشته.
"حقوق شهروندی"
پاسخحذفگوسفند و گرگ ،
جِناسِ لفظ می توانند باشند در حرف
امٌا
تضادٌ نفسند در وجود ؛
چون سيری و گرسنگی.
نهايت جور است دريده شدن ،
از چشمان اَبله گوسفند.
و از چشمان پرخون گرگ ،
دريدن ؛ عين عدالت !
شیده جان سلام ، سال نو میلادیت مبارک ! قبل از وبلاگ نويسي هم از خواننده های پروپا قرص قدیمی ات بودم و هم چنان هم هستم که گهگاه برات يادداشتي هم مي ذاشتم . فقط خواستم تبريك سال نو بگم و برات آرزوي موفقيت تو كار جديد ...
پاسخحذفدختر جون تو نمیخوای سايتت رو سامان بدی؟ شماها درباره اين طرح اعتراض نکنين ما تنها میمونيمها!
پاسخحذفسلام!
پاسخحذفاگه جات رو نگفته بودي حتما فكر ميكردم خودم اين متن رو نوشتم.
تازه به دوران رسيده محترمانهترين صفتي است كه ميشه به اين جور موجودات نسبت داد.
يه هر حال واسه نفس راحتي كه ميكشي بهت تبريك ميگم.
حالا قدر نعمت رو بدون.
يه كارت تبريك هم واسه اون يارو لمپنه بفرست توش يه شلوار سوراخ بكش بهش تقديم كن) تو قسمت سوراخش هم يه گل رز بذار.
بنويس: كريسمس با شلوار نو مبارك. با عشق!
اي بابا! اين جا هم همچين بهتر نيست. بالاخره يه جاي كارت مي افته گير يكي از همين شارلاتان هاي عوضي و حالا خر بيار و باقالي بار كن!
پاسخحذفعزیزم
پاسخحذفخوشحالم که آرامش به زندگیت برگشته!
وقتی داشتم نوشته ات رو می خوندم چهره ات همش تو ذهنم بود...
خوش باشی
خوب شيده، حالا اینقدر عصبانی نباش. منم به سهم خودم خوشحالم که از اونجا اومدی بیرون ...
پاسخحذفحالا شما خون خودتو کثيف نکن آبجی!
پاسخحذفببين شيده جونم تو ازون دسته آدمايي كه وقتي قاطي ميكنن و هر چي دلشون ميخواد ميگن ، به "شدت" جذاب مي شن!!!...
پاسخحذف.......
الهي شكرت!...پونصد تومن نذر امامزاده صالح كردم گفتم خدايا شيده رو به ما برگردون...برم نذرمو ادا كنم(!)