یه عالم ایمیل جواب نداده داشتم و دارم که امروز رسیدم یه سریشون رو جواب دادم و دیگه خسته شدم و گفتم یه استراحتی بکنم و این وبلاگ فلکزده رو هم یه آپدیتی بکنم. عجب هفتهای بود، پر از نظرات مختلف در مورد کاپوچینو. از همین جا میگم که ممنونم از همهی کسانی که وقت گذاشتن و نوشتن، چه خوب و چه بد. پنجشنبه با حمیدرضا و پرستو رفتیم با رضا و دامون بیرون و تو یه کافه نشستیم و در مورد موقعیت فعلی کاپوچینو و راهی که میخواد بره یه کم، یه کم که چه عرض کنم، دو سه ساعتی بحث و تبادل نظر کردیم.
خیلیها جو گرفته بودشون و خیال کرده بودن ما ناراحتیم از اینکه رضا نقدمون کرده. راستش خود من چند هفته پیش بهش ایمیل داده بودم و خواهش کرده بودم که نقدمون کنه و اون هم با تمام گرفتاریهایی که داره وقت گذاشت و این کار رو کرد. حالا اینکه حرفاش تا چه حد به کاپوچینوی واقعی نزدیکه و اشکالاتش تا چه حد وارده که جای خودش، اما به نیما هم حق میدم که اونطور یهو آتیشی شد. چون دیگه به اخلاق نیما واردم زیاد تعجب نکردم و فکر کنم همهی آدمهایی که نیما رو از نزدیک میشناسن با خوندن مطلبش لبخندی زدن و گفتن این نیما هم که کماکان آتیشیه و صاف رفت تو شکم یارو! خلاصه که اینها همه بحثهاییه که در آخر قراره کمک کنه همه چیز بهتر بشه نه اینکه همه با هم قهر کنن و همینطور هم شد وقتی که همه با هم جمع شدیم و یه خیارسکنجبین توپ خوردیم و گپ زدیم.
حالا با نیروی تازهنفس پرستو و کمکهای دوستداشتنی حمیدرضا و همراهی وقفهناپذیر احسان مطمئنم و حاضرم شرط ببندم این کاپوچینویی که الآن با چنگ و دندون به ثبات نسبی رسیده راهش رو رو به بالا ادامه میده. شرط میبندین؟
*****
پنجشنبه وارد کافه که شدیم توکا نیستانی هم نشسته بود. من ماسک به صورتم داشتم چونکه دوباره موهای صورتم رو لیزر کرده بودم (یادم باشه یه بار در این مورد بنویسم، شاید به درد خیلیها بخوره). بچهها باهاش سلامعلیک کردن و من هم به همچنین. فهمیدم که نشناخته و داره سعی میکنه حدس بزنه پشت اون ماسک کیه! گفتم ای بابا بروس ویلیس جان منم آنجلینا جولی و اینجا بود که توکا از اون خندههای جالبش کرد و گفت ای بابا چرا خودت رو قایم کردی؟ این رو تعریف کردم چون یاد مصاحبهمون با توکا و مانا افتادم. جاتون خالی مثل تمام مصاحبههای کاپوچینو کلی خوش گذشت. من با توپ پر رفته بودم که با مانا رودررو بشم برای تمام حرفهایی که بهم زده بود سر اسکورسیزی و مراسم اسکار ولی مانا آرومتر از اونی بود که بشه باهاش جر و بحث کرد! و منم تلافیش رو سر توکا درآوردم و اون هم که اگه بشناسینش شدیدا زبونش تنده. خلاصه دو تا زبون تند افتاده بودیم به هم و دیگه کار داشت کمکم به جاهای باریک میکشید!
یادمه احسان دستم رو میکشید و دو سه بار هم در گوشم گفت بابا تو رو خدا اینطوری جوابش رو نده، زشته!! نمیدونم چرا انقدر با هم کلکل کردیم اما نتیجهاش این شد که آخرش داشتیم با هم قاهقاه میخندیدیم! یه جا برگشت گفت به من میگن که شبیه بروس ویلیسم و من هم گفتم آره خب! به من هم میگن شبیه هایدهام!! نفهمید دارم شوخی میکنم یا جدی میگم یه کم سکوت کرد و گفت نه خانوم این حرفا چیه شما خودِ آنجلینا جولی هستین!!! و دوباره با هم زدیم زیر خنده! حالا هر وقت همدیگه رو میبینم من به اون میگم بروس و اون به من میگه آنجلینا!
خلاصه که خیلی خوشحالم که از طریق کاپوچینو با کلی آدم باهوش، با استعداد، موفق و شاخص و واقعا متفاوت آشنا شدم و امیدوارم که تونسته باشیم این آدمها رو به خوانندههامون هم بشناسونیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر