۱۳۸۳ شهریور ۱۶, دوشنبه

لی لی لی عروس و داماده صندل‌به‌پا مبارکه!!

خب الآن پیام نشسته اینجا رو تخت، سر درسش و من هم رسیدم یه کم اینجا بنویسم. سالگردمون هم که گذشت به سلامتی و میمنت، هرچقدر که فامیل و دوستان هیجان‌زده و خوشحال یودن ما طبق معمول بسیار آروم و ریلکس با کل مساله برخورد کردیم. آرش دو سه روز بعدش زنگ زد و گفت خب چکارا کردین؟ حسابی خوش گذروندین نه؟ یه رستوران توپ و نور شمع و شراب و رقص و هدیه!!! خب بخواین با روزای عادی‌مون مقایسه کنین واقعا اتفاق خاصی نیوفتاد، یعنی مطمئنا هیچ‌کدوم از چیزایی که مدنظر آرش بود رخ نداد! ولی ما دو تا همینطوری برای خودمون خوشحال بودیم و کلی همدیگرو بغل کردیم و به هم تبریک گفتیم که یک سالِ آزگار (به قول پیام) با هم بودیم و هنوزم کلی همدیگرو دوست داریم!

اوه راستی یادم رفت در مورد ازدواج‌مون بگم! البته قرار بود پیام این ماجرا رو تو چرندیاتش بتویسه (چون واقعا جاش اونجا بود!) اما خب وقت نمی‌کنه واقعا. من با ویزای نامزدی اومدم و ما باید اینجا ازدواج می‌کردیم. اطرافیان و دوستان می‌گفتن که کلی دنگ و فنگ داره و شاهد می‌خوان و آزمایش خون و اجازه‌ی ازدواج و وقت ازدواج گرفتن و اینا کلی وقت می‌گیره و حرف یه و ماه و این چیزا بود و ما داشتیم کم‌کم تصمیم می‌گرفتیم که بریم لاس‌وگاس بگیم الویسی کسی عقدمون کنه!

به هفته بعد از اومدنِ من که حالم یه کم نرمال شد پاشدیم رفتیم دفتر اسناد شهرمون که پرس و جو کنیم باید چکارایی بکنیم و اگه شد درخواست مجوز رو بدیم. صبح دیر از خواب بیدار شده بودیم و خیلی خواب‌آلود بودیم. هر دو با شلوارک و در حال آدامس جویدن لم دادیم رو صندلی‌ها، جلوی خانومه.

- خب ما اینجا تمام کارای مجوز ازدواج رو انجام می‌دیم. مدارک شناسایی‌تون رو بدین.

بعد از چند دقیقه کار با کامپبوتر...

- خب این از مجوزتون. حالا با این می‌تونین برین و ازدواج کنین، یه شاهد می‌خواد و یعدش هم این اوراق و یه سری اوراق دیگه رو خود اون کسی که عقدتون کرده پر می‌کنه و برای ما می‌فرسته و بعد از چند وقت می‌آین اینجا و گواهی ازدواج‌تون رو می‌گیرین.
ما: اوکی.
- البته ما خودمون هم اینجا عقد می‌کنیم...
ما: اِ جدا‌ً؟
- بله و کافیه که شما فقط یه شاهد همراه‌تون باشه.
ما: اوهوم.
- ممم البته اگر شاهد هم نداشته باشین ما خودمون براتون فراهم می‌کنیم!!

پیام یه نگاهی به من کرد: خب این چقدر طول می‌کشه و کی می‌تونیم وقت بگیریم؟
- ۵ دقیقه طول می‌کشه و می‌تونیم همین الآن انجامش بدیم!!! با خرج مجوز می‌شه ۱۰۰ دلار.

پیام جان یه نگاهی به سرتاپای بنده انداختن و زیرلب با خودشون زمزمه می‌کردن که ممممم ۱۰۰ دلارم بهتره یا این؟! دختره از خنده مرده بود و من هم مظلوم نشسته بودم چشمام رو تند تند با عشوه به هم می‌زدم که زودنر قانع بشه! خلاصه که دردسرتون ندم، ۱۰۰ دلار دادیم و رفتیم تو یه اتاقی و اون خانومه هم یه لباسِ سیاه بلند پوشید و با یه دختره که فکر کنم از تو کوچه دستش رو گزفته بود آورده بود به عنوان شاهد، اومدن تو اتاق. ما هم با شلوارک و صندل ایستادیم اون وسط دست در دست هم و هرهر می‌خندیدیم!! چند تا I do, I do گفتیم و بعد قرار شد چند جمله رو پشت سر خانومه تکرار کنیم که خب پیام با خونسردی هر چه تمام‌تر گفت و نوبت به من که رسید انقدر چشماش شیطون بود و شکلک درآورد که من در بین هرهر خنده جملات رو گفتم و امضا کردیم و اون دختره هم شهادت داد و همه هی به هم لبخند ملیح زدیم (دارم می‌خندم و تایپ می‌کنم، پیام می‌گه چیه داری شیطونی می‌کنی؟ P:).

به همین راحتی همه چیز تموم شد و ۷ روز بعد هم گواهی ازدواج رو دادن و والسلام ما خر شدیم!! برای حمیدرضا که تغریف کردم می‌گفت من عاشق همین ازدواج‌های پست‌مدرنیستی‌ام :))) آرش هم که منتظر بود ما یه عروسی تو کلیسا بگیریم و اونم ساقدوش بشه کلی به جونم غر زد که آخه شماها چرا اینظطوری می‌کنین؟!

خلاصه که حالا دیگه جدی جدی ما زن و شوهریم، یعنی دیگه شوخی‌بردار نیست ماجرا! و فعلا هم که کلی داره خوش می‌گذره نا ببینیم که در آینده چه می‌کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر