۱۳۸۳ آبان ۱, جمعه

کمی تا قسمتی غرغر

این چند روزه اینجا همینطور شر و شر بارون اومده. برعکسِ خونه که وقتی بارون می‌اومد من قلبم از خوشحالی به تاپ‌تاپ می‌افتاد و کلی احساساتی می‌شدم اینجا اصلا از بارون‌شون خوشم نمی‌آد! می‌دونم بچه‌گونه به نظر می‌رسه اما من با خیلی چیزا اینجا مشکل دارم. یک: هیچی مزه‌ای که باید بده رو نمی‌ده! همه چیز خیلی به نظر خوشگل و وسوسه‌انگیز می‌رسه اما وقتی می‌گیریش و می‌خوری می‌بینی هیچ مزه‌ای نمی‌ده! یعنی مزه که می‌ده اما مزه‌آش انگار واقعی نیست! دو: همون‌طور که تو پست قبلی‌م گفتم و کلی به خاطرش با پیام صحبت کردیم، لبخندها به طرز دل‌خراشانه‌ای مصنوعیه. هیچ‌کس به هیچ جاش هم نیست که شما زنده‌این یا مرده ولی هیچ‌وقت یادشون نمی‌ره تا می‌بیننتون مثل رباطهای متبسم بگن: How are you doing؟

خیلی دلم می‌خواد یه بار برگردم به یکی از اینا که حتی منتظر نمی‌مونن ببینن جوابت چیه بگم Like you care! اما خب معلومه که من هم الکی لبخند می‌زنم در جواب و یه چرتِ بی‌ربطی می‌گم. اینجا فقط وقتی می‌بینن که مشتری هستی هی حال و احوال می‌کنن، اونم یه جوری که قشنگ احساس می‌کنی که اصلا و ابدا از ته دل‌شون نیست. منظورم این نیست که مثلا طرز رفتار فروشنده‌های ما بهتره که معمولا بداخلاق و بی‌ادب هستن اما خب اقلا ایرونی‌ها برات فیلم بازی نمی‌کنن و سعی نمی‌کنن با لبخندهای مکش مرگ مرا خرت کنن، یا می‌کنن و من تجربه نداشتم! چه می‌دونم، فقط می‌دونم که بیشتر چیزا به دلم نمی‌شینن. شاید اصلا دلم برای خونه و مامان اینا تنگ شده و دارم الکی بهونه می‌گیرم.

احساس عجیبیه و هنوز هم باهاش کنار نیومدم که چقدر دورم از همه. گاهی یهو برمی‌گردم شروع می‌کنم پیام رو نگاه کردن و می‌گم: من اینجا چکار می‌کنم؟!!! پیام هم خیلی خونسرد و مهربون شروع می‌کنه از اول آشنایی‌مون رو تعریف می‌کنه تا برسه به اونجا که من اومدم پهلوش و داریم با هم زندگی می‌کنیم. تنها چیزی که نمی‌ذاره خل بشم هم همینه! بودن با پیام بی‌نهایت آرامش‌بخش و دوست‌داشتنیه. همش خدا رو شکر می‌کنم که همدیگه رو پیدا کردیم چون با اخلاق عجیب غریبی که من دارم فکر نکنم هیچ‌کس دیگه‌ای می‌تونست این‌طور راحت باهام کنار بیآد. پیام شعبده‌بازه! حتی وقتی که خیلی عصبانی، ناراحت یا دلتنگ هستم بالاخره یه چیزی می‌گه و انقدر می‌گه که آرومم می‌کنه و به خنده می‌اندازتم.

اما به غیر از این هیچی ندارم. از نظر کاری شدیدا ناامیدم و می‌دونم که آخرش باید به یه کاری رضایت بدم که دوست ندارم و فقط تحملش کنم چون اینجا همه جیز از صفر شروع می‌شه. خیلی مسخره است که اینجا هم که هستم اون‌ور بهم هنوز پیشنهاد کار می‌شه! دو بار کار تو یونیسف پیشنهاد شده و من اینجا پای کامپیتر می‌شینم می‌زنم تو سر خودم! اون روز خداداد می‌گفت من از اول هم می‌دونستم تو اینجا اذیت می‌شی چون تو ایران زیادی مستقل و کاری بودی و برای همین هم اولین باری که پیام گفت می‌خواد چکار کنه من باورم نمی‌شد تو راضی شدی!!!

یه چیزی که هست اینه که مطمئنم که در مورد پیام اشتباه نکردم و در مورد اومدنِ اینجا هم تازه امروز شده سه ماه و باید یه کم آروم بگیرم و مثبت‌تر به همه چیز نگاه کنم. پیام همیشه می‌گه که من شدیدا منفی هستم. راستش این دست خودم نیست همیشه این‌طوری بودم و همیشه آخر ماجرا و مشکلات رو می‌بینم. باید تمرین کنم یه کم مثبت‌تر با همه چیز برخورد کنم. شماها هم یادتون رفته و دعا نمی‌کنین یه کار خوب گیره من بیآدا :-w

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر