۱۳۸۱ آذر ۱, جمعه

فکر کنم پوست من دچار

فکر کنم پوست من دچار يک بيماري عجيبه. يک بيماري که باعث ميشه بوي گند هر چيزي که باهاش برخورد داره رو به خودش جذب کنه و تا مدتهاي مديدي هم کوتاه نيآد. چهارشنبه سالاد الويه درست کردم و براي بيف استروگانف گوشت پاک و خرد کردم. تمام اين کارها رو با دستکش انجام دادم اما فقط دلم مي خواد بيآين الآن دستاي من بدبخت رو بو کنين. بوي همه چيزايي که با دستکش بهشون دست زدم يعني سيب زميني، تخم مرغ، خيارشور، گوشت خام، قارچ و پياز، ميده! هر چي لوسيون و کرم و کوفت و زهر مار هم مي زنم هيچ توفيري نداره. تازه خوبه دستکش دستم بوده و گرنه از خونه نمي تونستم برم بيرون احتمالا!

راستي گفتم دستکش ياد اون دفعه افتادم که با بچه ها رفته بوديم شمال. جاي شما خالي احسان جان براي ناهار جوجه آماده خريده بود که فقط سيخ بزنيم و کباب کنيم. در طول راه از طرف کلاردشت رفتيم و جاهاي مختلف پياده شديم و کلي به اينور اونور دست زديم. بعد هم بين اين همه جا که مي تونستيم تشريف ببريم دستشويي آقاي راننده لطف فرمودن و يه جايي نگه داشتن که دستشويي صحرايي داشت!

مي دونين که تو دستشويي از اين نوع اولا که آب آنچناني پيدا نمي شه و دوما که يه چادر زپرتيه که بايد با اعمال شاقه بري توش و همش دعا دعا کني کسي از پسرهايي که بيرون ايستادن و دارن با عربده برات شمارش معکوس مي کنن يهو هيجاناتش نزنه بالا و بخواد کرمي بيشتر از بي آبرو کردن صوتيت بريزه! بعد از عمليات موفقيت آميز والفجر ۸ متوجه ميشي که همه چيز خارجيه و نه تنها نمي توني خودت رو مثل آدم بشوري بلکه دستت هم قراره بدون صابون و اين حرفا يه جورايي مثلا تميز بشه!

بعد از رويارويي با اين فاجعه که اسمش رو دستشويي رفتن گذاشته بودن راه افتاديم وسط جنگل و کوه و کمر که يه جاي دنج پيدا کنيم و کباب درست کنيم. بعد از چهار جنگولي بالا رفتن از تپه به کمک چندين نفر از دوستان به مدل همسايه ها ياري کنين که پينک فلويديش از تپه بره بالا بالاخره رسيديم به محلي که مورد پسند آقايون قرار گرفت و من طبق معمول فوري يه جايي پيدا کردم و نشستم. دوستان عزيز هم همه بند و بساط کباب رو آوردن صاف گذاشتن ور دل من. بعد دور من وايسادن و زل زدن به بنده.

- من رفتم دستشويي و دستم رو نشستم.
- ما همنيطوريشم قبولت داريم!!
- اي بابا مثل اينکه حاليتون نيست ميگم دستام کثيفن!
- بي خيال بابا. هوي (heavy) باش!
- از من گفتن بود، خود دانيد. سيخ بزنم؟
جمع: بـــــــــــــــــله!

چند بار ديگه هم باهاشون اتمام حجت کردم و منتظر بودم اقلا يه آدم وسواسي مثل علي پيروز و انسانهاي با شخصيتي مثل حدر و مرجان جان مخالفت کنن و من راحت بشم اما متاسفانه و به طور استثنايي در جماعت ايراني همگي شديدا متفق القول بودن!

مي پرسين حالا اين همه چيز رو داري تعريف مي کني که چي؟ يه لحظه صبر کنين تا به عمق فاجعه پي ببرين.

هر چي داد زدم: من توالت رفتم، کاراي بدبد کردم و دستم رو نشستم! هيچکس محلم نذاشت و آخرش آستين زدم بالا و شروع کردم. با همکاري چند تا از بچه ها با جديت تمام قطعه ها رو کوچکتر کرديم و به سيخ کشيديم و بالاخره کباب آماده شد. همه ملچ ملوچ مي خوردن و کلي هم به به چهچه مي کردن و تنها کسي که لب به غذا نزد فکر مي کنين کي بود؟؟ خب معلومه خودم! ديگه خودم که مي دونستم اوضاع چقدر درامه، عمرا کسي مي تونست منو مجبور کنه از اون کباب بخورم.

خب حالا نقطه اوج ماجرا که خيلي از حضار در اون جمع متوجهش نشدن. بعد از تموم شدن سيخ بازيهامون دستم خيلي کثيف شده بود و عزا گرفته بودم اين آب و چربي جوجه و زعفران و بند و بساطش رو چطوري فقط با دستمال کاغذي تميز کنم. مي دونين يکي از دوستان اومد و آروم بهم چي گفت؟

- اگه مي خواين من صابون دارم و يه دبه آب هم اينجا هست. دستتون رو بشورين که اين چربي ها پاک شه، من براتون آب مي ريزم!!!!!

خب ايشون واقعا لطف کردن و پيشنهادشون واقعا عالي و به جا و منطقي و از اين حرفا بود اما من واقعا دلم مي خواد بدونم اين شخص که خودشم مقادير معتنابهي از اون جوجه کباب کذايي تناول فرمودن چرا وقتي من داشتم خودم رو قطعه قطعه مي کردم که ايها الناس من دستم کثيفه و اينجا وسايل تميز کردن دست من موجود نيست، جيکش در نيومد و به ذهنش نرسيد اين پيشنهاد رو به من بکنه که اقلا من با دست تميز جوجه ها رو سيخ بزنم. اگه تونستين متوجه منظور ايشون بشين حتما من رو هم در جريان بذارين چون از قدرت درک من يکي خارجه.

البته نکته مثبت ماجرا اينجاست که هيچکس مسموم نشد و نمرد و شايد اين نشاندهنده يک حقيقت علميه که من بايد با دست کثيف غذا درست کنم. حداقلش اينه که حرص نمي خورم که چرا با هزار جون کندن با دستکش همه کارا رو کردم و دستم هنوز بوي گند ميده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر