۱۳۸۱ آذر ۶, چهارشنبه

ديروز فيلم Roustabout الويس پريسلي

ديروز فيلم Roustabout الويس پريسلي رو ديدم و کلي ياد پرشين الويس خودمون افتادم ؛) نمي دونم کسي مي دونه که چنين چيزي صدات مي کنن يا نه، پس لينک نمي دم و نمي گم کي هستي! البته فکر کنم کساني که ديدنت وقتي ايران بودي يه شباهتهايي، هر چند کم(!)، ديدن و ممکنه حدس بزنن و اين ديگه تقصير من نيست D:

خلاصه که فيلم اي بدک نبود و طبق معمول الويس جان خواننده گوگولييه که همه دخترا براش مي ميرن اما اون هيچکس رو به هيچ جاش حساب نمي کنه و آخرش هم عاشق همون يه دختري ميشه که خود الويس رو به هيچ جاش حساب نمي کرده و فيلم به خوبي و خوشي تموم ميشه! گرچه عاشق خوندن و آهنگهاي الويس هستم اما اين دليل نميشه که نگم عجب هنرپيشه مزخرفي بوده خدابيامرز! البته شايدم تقصير تهيه کننده ها و کارگردانها بود که فقط مي خواستن از روي زيبا و صداي قشنگش و مهمتر از همه از شهرتش استفاده تجاري ببرن و درست تعليمش ندادن و نقشهاي آبدوخياري بهش دادن تو فيلمهاي آبدوخياريتر که آخرش من و شما فقط بگيم واي اين پسر عجب هنرپيشه مزخرفيه!

بعدش فيلم The Four Feathers با بازي Heath Ledger, Kate Hudson, Wes Bently رو ديدم که خوشم اومد. از اين پسره هيث لجر خوشم ميآد، چند تا فيلم ازش ديدم و به نظرم کارش بد نيست. داستان اين بود که هيث در ارتش سلطنتيه چون اين چيزيه که پدر ژنرالش مي پسنده و نامزد خوشگلي مثل کيت هادسون داره که براي هم مي ميرن و دوست خوبي مثل وس بنتلي که حاضرن جونشون رو براي هم به خطر بندازن. ولي وقتي که وقت عمل ميرسه و در سودان جنگي پيش ميآد که همه بايد برن، هيث جان به اين نتيجه مي رسه که اي بابا من که از جنگ مي ترسم و نمي خوام برم کشکي براي يه کشوري که هيچ ربطي به من نداره بميرم.

استعفا ميده و دوستانش خيلي عصباني ميشن. سه نفر از دوستانش و نامزدش به نشانه ترسو بودنش چهار پر براش مي فرستن و اونم غيرتي ميشه و پاميشه جداگانه ميره سودان و کلي قهرمان بازي درميآره و تازه تمام اونايي هم که براش پر فرستاده بودن رو شرمنده مي کنه و از دهن مرگ مي کشه بيرون. همون موقع متوجه ميشه رفيق شفيقش با نامزدش که فکر مي کنه اون مرده يا گم و گور شده حسابي نامه نگاري مي کردن و خلاصه از اين حرفا. خودش رو مي کشه کنار و حتي دوستش که در صحنه نبرد کور شده رو به طور ناشناس از مرگ نجات ميده و به آغوش نامزدش برمي گردونه.

آخرين شخصي رو هم که براش پر فرستاده بوده رو از زندانهاي سودان نجات ميده و برمي گرده انگليس و خب فکر کنم مي تونين حدس بزنين آخرش چي ميشه. در کل فيلم گيرايي بود و موسيقيش فوق العاده جذاب. يه چند تا صحنه خيلي جالب هم داشت که فقط يکيش رو مي گم. تو صحرا گير کرده بود و داشت مي مرد از تشنگي، خنجرش رو کرد تو تن شترش و خوني که اومد بيرون رو نوشيد تا زنده بمونه. من رو تختم تا ۱۰ دقيقه بعد از صحنه داشتم مارپيچ مي زدم!! يکي نيست بگه دختر آخه مجبوري؟؟

امشب يا فردا هم مي خوام فيلم Resident Evil با بازي Milla Jovovich ببينم و اميدوارم جالب باشه. به نظر ترسناک ميآد و منم تصميم گرفتم بر طبق ذات مازوخيستيه خودم نصف شب نگاهش کنم! اگه از ترس مردم و اين وبلاگ تعطيل شد مي فهمين که فيلمش ارزش ديدن داره اگرم اومدم اينجا بعدا و براتون گفتم چطور بود، خب اين به تنهايي چيزي رو ثابت نمي کنه!

خب بذار ببينم يادم ميآد هفته پيش چي ديدم يا نه. مممممممم. آهان چون اولين بار چند سال پيش Terminator 2رو خيلي سرسري ديده بودم و اين موضوع شديدا آزارم مي داد، دوباره گرفتمش و ديدمش و واااااااااااااي که کلي حال کردم. فيلمهاي ديگه هم انقدر مزخرف بودن که هيچي در موردشون نمي گم فقط اسمشونو ميذارم که يه وقتي شما هم اشتباه نکنين و ببينينشون. Slap her, New Guy, Orange County.

راستي نمي دونم قبلنا وبلاگ ضد خاطرات رو مي خوندين يا نه که سولوژن مي نوشت و بعدا بستش، در هر حال من خيلي خوشم ميومد از نوشته هاش، البته اونايي رو که مي فهميدم، چون گاهي هيچي نه از نوشته هاش و نامه هاش نمي فهميدم D: خلاصه که مي خواستم بگم يه سايت زده و اين دفعه من همش رو مي فهمم!!! Surprise surprise!! مخصوصا يه شعر که جمعه ۲۲ نوامبر نوشته که خيلي يه جوريه، حتما بخونينش.

يه عمو گارفيلدي هم هست که به قول احسان دچار مشکلات داخلي شده و خوشبختانه اين مشکلات باعث خلق يه وبلاگي شده که قيافه اش که خيلي خوشگله، مخصوصا نقش برگه اي که روش نوشته ها ميآن. خب البته در مورد نوشته هايي که روي اين برگه هاي خوشگل ميآن يه مسايلي بود که به خودش گفتم. از دست اين جماعت احساساتي من کجا برم؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر