۱۳۸۲ بهمن ۸, چهارشنبه

رفته بودم لباس زیر بخرم.

رفته بودم لباس زیر بخرم. خانم فروشنده یه حالت های خاصی داره. یعنی این اولین دفعه نبود که چنین احساسی کردم. تا به حال چند تا چشمه ازش دیدم و امروز هم دیگه مطمئن شدم این یه چیزیش میشه!!

یه سری چیز انتخاب کردم و رفتم که پرو کنم. ایشون هم نامردی نکردن و دنبال من راه افتاده بیآد پشت پرده!! یه کم صبر کردم و چرت و پرتاشو جواب دادم که ببینم میره کنار من لخت شم یا نه دیدم نخیر! آخه بابا سن مامان منو داره ناسلامتی! چی بهش بگم؟! آخرش گفتم خب حالا شما بفرمایین که من اینا رو بپوشم!! رفت کنار ولی آخرش آرومش نگرفت و هنوز من کامل نپوشیده پرید تو که ببینم چه طوریه به تنت! استغفرالله!

کلی به به چهچه کرد و گفت اوخی خوش به حال شوهرت چه تپلِ سبزهء بامزه ای هستی!!!! منم فقط سرم رو انداخته بودم پایین و می گفتم مرسی شما لطف دارین و سعی می کردم اصلا صنم رو نگاه نکنم! بعدش دوباره یه سری دیگه بود که رفتم امتحان کنم و این دفعه دیگه بی تعارف اومده تو میگه بده من برات ببندم!!!!! استغفرالله! آخه من چی بگم! گفتم ای خانوم من الآن 13 سال بيشتره خودم بستم الآنم می بندم! گفت حالا انشالله از این به بعد هم یکی هست برات ببنده!!! ای خدا من چی بگم؟ فقط هی می گفتم استغفرالله!

نمی دونم از این آدم های عجیب غریب چرا فقط نصیبِ من بیچاره میشه که خجالتی هستم و رو این چیزا حساس! دقیقا مصداقِ همون پونه و مار و این حرفاست فکر کنم! در هر حال نمی دونم چرا من و صنم امروز انقدر لوازم آرایش خریدیم! خب البته من خیلی وقت بود که نرفته بودم خرید و کلی از لوازم آرایشم تموم شده بودن. الآن که بهش فکر می کنم می بینم یه سال و نیمه که خرید نکرده بودم! فکر کنم به این موضوع برمیگرده که زیاد آرایش نمی کنم و وقتی هم که یه کم آرایش می کنم بیچاره صنم هی باید منو تحمل کنه که دوثانیه یه بار می گم:

I look like a whore, don't I?



اونم هی باید بهم اطمینان بده که نه به خدا آرایشت زیاد نیست! نمی دونم فکر کنم شدیدا در این مورد آدم سنتی و املی هستم! تازه الآن خیلی خوب شدم. بیچاره صنم اون موقع ها که آرایش می کرد من یه نگاهی بهش می کردم که

She actually felt like she looked like a whore!



بعد کم کم از راه به درم کرد و منم شروع کردم یه کم آرایش کردن که به رژ و خط لب محدود می شد. فکرش رو بکنین که تازه بیست و سه سالگی اولین کرم پودر و پنکیک و ریملم رو خریدم! ناامید کننده است، نه؟ نمی دونم چرا احساس بدی نسبت به آرایش داشتم. البته الآن فرق کرده چون یاد گرفتم که چطور آرایش کنم که تو ذوقم نزنه و ملایم باشه در عین حال هم خب رنگ و روم رو قابل تحملتر کنه!

شاید این احساس من ناشی از نگاه هاییه که آدم ها به آدم میندازن تو خیابون و فرق یکی که آرایش ملایم و ساده کرده رو با یکی که داره از صورتش می چکه نمی فهمن و یا شاید منم خودم یکی از همین ها هستم که بدجور دختری رو که آرایش زیاد داره رو نگاه می کنم و تو دلم می گم اوه اوه اینو ببین ازوناست! متاسفانه این فکر در مورد دخترای زیادی به ذهنم خطور کرده تابحال تو خیابون و جاهای دیگه. به احتمال زیاد آرایش زیاد به خودیِ خود معنای خاصی نداره و این به خاطر دید غلطیه که من از اجتماعمون به ارث بردم و هنوز انقدر قدرت نداشتم که تصحیحش کنم.

نمی دونم والله ولی یه چیزی رو مطمئنم و اونم اینه که هیچ جا اندازهء ایران دخترا زیاد و غلیظ آرایش نمی کنن. اینو بارها از کسانی که ساکن کشورهای اروپایی و آمریکا هستن شنیدم و خب به عینه هم در فیلم ها و مجله ها و عکس ها و غیره میشه دید که همینطوره. حالا دلیل این چیه رو باید یه جامعه شناس بررسی کنه فکر کنم. امیدوارم منم بتونم رو خودم کار کنم و کمتر فکر کنم آرایش غلیظ معنای خاصی داره!!!

آمین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر