يه چيزی که نوشتن رو نت بهم یاد داده اینه که در ایران ما واقعا از ضایع کردن و کوبوندن همدیگه لذت می بریم. امکان نداره کسی یه چیزی بگه یا یه کاری بکنه و کلی حرف نشنوه. معمولا هم اون کسانی که بیشتر از همه انتقاد می کنن کسانی هستن که خودشون اهل تولید نیستن و فقط نشستن اونجا به وظیفهء ملی حیثیتی خودشون می پردازن و حال بقیه رو که خودشون رو تکون دادن و کاری کردن رو می گیرن.
خب دستشون درد نکنه. اینا نباشن کی باشه که همه رو ناامید و خفه کنه؟ اینم خب کاریه برای خودش که از دست هر کسی هم برنمیآد. یعنی باید بلد باشی که چطور همه چی رو به هم بپیچونی و نتایج آنچنانی بگیری و همهء این کارها رو هم طوری با لحن و قیافهء حق به جانب انجام بدی که هر کی بگه نه رو با یه ترفندی ساکت کنی.
مثلا یارو میآد یه چیزی اختراع می کنه و مردم به جای اینکه تشویق کنن و بگن بابا این اقلا تو این مملکت مصرف کنندهء صرف یه تکونی به خودش داده و کاری کرده میرن از یه سوراخی توی یه درزی از یکی از لولاهای اون دستگاه کذایی ایراد می گیرن که چرا کجه! یا مثلا یکی که یه چیزی میگه و نظری میده همه هُری می ریزن سرش آخه تو دیگه چی میگه جوجه! یا اصلا به حرف یارو گوش نمیدن و اشکالای دستوری و تلفظیش رو می گیرن!
یکی از روش های بسیار متداول «نقد» در فرهنگ زیبای ما تخریب شخصیت و حمله به شخصی ترین زوایای زندگی یه شخصه. آخ آخ این دیگه گل سرسبد جمعی از عاشقان اصلاح جامعه است. علنا میگن که دشمن هستن با دیگری، وقتی می پرسی آخه به چه دلیلی جواب ها دلخراشند. همیشه می گن که کسی خودش کاری رو بلد نیست به نقد کارهای دیگرون می پردازه. هی اشکال می گیره و هی غر می زنه. دلش می خواد حالا که خودش نمی تونه بقیه هم نتونن و تمام تلاشش رو برای مایوس و دلزده کردن دیگران انجام می ده.
هیچ کار اساسی در جامعه ما پا نمی گیره. این یه مریضیه. یه مریضی که فلجمون کرده. در کوچکترین جمع و گروهی که شکل می گیره حرفای صد من یه غاز و خاله زنکی موج می زنه. نقل نبات جمع های کوچکتر زیر مجموعهء همون جمع ها غیبت از دو سه نفر باقیمانده است. همه از کار هم اشکال می گیرن. هیچکس از هیچ چیز راضی نیست و تعریف نمی کنه و اگر هم بکنه یه جوری برخورد می کنه که از صد تا فحش بدتره. همه اشکال دارن غیر خود ما. همه ناقصند غیر خود ما. هیچکس نمی فهمه غیر از ما. هیچکس درد پیشرفت این جامعه رو نداره غیر ما. هیچکس راه هیچ کاری رو بلد نیست غیر از ما.
اصلا نمی تونین باور کنین که مسئله ای که به نظر انقدر ساده میآد تا چه حد در کل حرکت به سوی موقعیت های بهتر و پیشرفت موثرند. دونه دونه آدم ها رو دلسرد می کنیم. تشویق نمی کنیم آدم های موفق رو فقط به این دلیل که میگیم پررو میشن و دیگه کسی جلودارشون نیست. به هیچکس بال و پر نمیدیم چون می ترسیم در آینده جلوی خودمون قد علم کنه. همیشه داریم می زنیم تو ذوق آدم های مبتکر و کارآمد چونکه خودمون نمی خوایم به خودمون هیچ زحمتی بدیم که کارهای مشابه بکنیم و در ضمن هم نمی خوایم از قافله عقب بمونیم.
اصطلاحات پرطرفدار زبان شیرینمون بیشترش حول همین مسائل می چرخن که فلانی روش زیاد شده باید حالش رو بگیریم، یا اینکه فلانی دم درآورده باید حالش رو بگیریم، یا اینکه فلانی زیادی قدقد می کنه باید نطقش رو کور کنیم، فلانی پاش رو از گلیمش زیادی دراز کرده باید نوکش رو بچینیم! یارو زیادی دور برداشته حالش رو بگیریم. بیسانی خیال می کنه علی آباد کتول هم شهریه، جو گرفتتش باید برش گردونیم به زمین! دو نفر به به چهچه کردن خیال کرده خیلی آدم مهمیه بیا حالش رو بگیریم.
چند دفعه تا به حال اینا رو شنیدین یا حتی خودتون به کار بردین؟ آخه یکی نیست بگه عزیز من تو خودت کی هستی که می خوای بری بقیه رو بنشونی سر جاشون؟ داروغهء شهری یا مدعی العمومی یا وکیل وصی آدم های باحال؟ هر کسی هر گلی زده به سر خودش زده هر کسی مسئول کار خودشه.
تازه بعضی ها از این کارا پول درمیآرن. میشینن کار بقیه رو نقد می کنن و پول می گیرن. به نظر من این خنده داره! درست مثل شغل این آبجی مچاله های کماندوی دانشگاه ها و مدارس ما می مونه که پول می گیرن میشینن دم در که خر ماها رو بگیرن و بگن که به خاطر موی بیرون و آرایش زیاد به جهنم خواهیم رفت! یکی نیست بگه اخه تو خودت چه می دونی کجای کاری که اومدی نشستی برای بقیه تصمیم می گیری که کی بره بهشت کی به جهنم!
در کارهای دیگه هم اون انتقادهایِ به اصطلاح سازنده به نظر من دقیقا همین نقش رو بازی می کنن. شما اگه خودت حریفی و قابلی و انقدر هم می دونی همه چیز کامل و ایده آلش چیه که این گوی و این میدان! به جای اینکه هی بشینی گیر بدی آی فلانی اینو گفت باید اونو می گفت یا بیسانی این کار رو کرد باید اون کارو می کرد خودت برو اون کار رو بکن و اون حرف رو بزن! همه هم خودشون عقل دارن و تصمیم میگیرن که کجا برن و چی بخونن و چکار کنن و قیم و سخنگوی تام الاختیار احتیاج ندارن.
بعد از کار کردن تو انواع اقسام جاهای مختلف با محیط های متنوع و سر و کار داشتن با آدم های مختلف به این نتیجه رسیدم که متاسفانه ما از جلو رفتن همدیگه رنج می بریم. همیشه احساس می کنیم اون جایی که فلانی نشسته در اصل جای منه. تمام سعی و تلاشمون رو هم می کنیم که خدای نکرده کسی یه وقت زیادی بهش توجه نشه، مورد احترام قرار نگیره، تشویق نشه، که خدای کرده روش زیاد بشه و دم دربیآره که دیگه هیچکس جلودارش نیست! اعتماد به نفس و فردیت جزو صفات منفی هستن.
باید این اخلاقمون رو تصحیح کنیم. این مریضی تاریخی باید از بین بره به خدا وگرنه همین جا که گیر کردیم همینطور بازم درجا خواهیم زد. اگه یکی یه قدم برمیداره به جای سنگ اندازی و حال گرفتن یه کم بهش پرو بال و اعتماد به نفس بدیم که قادر باشه ادامه بده. باور کنین موفقیت تک تک ماها بالاخره یه جایی باعث موفقیت دیگری میشه. این یه چرخه است که اگه به کار بیوفته هیچکس بی نصیب نمی مونه. حرف حق رو به بهانه های واهی و بی ربط خفه نکنیم، طاقت شنیدن حرف دیگران و نظرشون رو داشته باشیم حتی اگه باهامون مخالفن.
اینجا دیگه می خوام یه مطلب شخصی بگم. آدم رکی هستم که الکی خودم رو لوس نمی کنم و حرفم رو راحت می زنم. می دونم برای خیلی ها این غیرقابل تحمله اما فکر می کنم این حق هر کسیه که هر چی دلش می خواد بگه و نظرش رو مطرح کنه. حالا یا شمای نوعی موافقین یا مخالف. آدم انتقادپذیری هم هستم و این هم به نظر من حق شماست که بیآین و بگین که مخالفین یا موافق و اصلا هم انتظار ندارم همه باهام موافق باشن و هی ازم تعریف کنن که اصلا حالت نرمالی نیست، اما می دونین مشکل کجاست؟
مشکل اونجاست که فرق بین اظهار نظر و له کردن شخصیت کسی که باهاش مخالفیم رو هنوز نفهمیدیم کجاست. اینکه من بیآم حمله کنم به شخصی که کاری کرده یا حرفی زده نه تنها نقد نیست بلکه درست برعکسه، کم کم شکل خصومت به خودش می گیره. مثل عکس العمل یک آدم عقده ای می مونه که راه دیگه ای برای ارضای خودش و نیازهاش پیدا نکرده غیر از رنجوندن دیگران. هر کسی رو که نظری مخالف خودش داره و دشمن خطاب می کنه و جبهه گیری می کنه و همه کار اون شخص رو زیر سوال می بره. نه تنها کارهاش رو بلکه شخصیتش رو. زندگی شخصی اون آدم رو به لجن می کشه که بگه خودش راست میگه. ایراد های بنی اسراییلی می گیره و بعد هم هی تکرار می کنه که تو انتقادپذیر نیستی، انتقادپذیر نیستی! کدوم انتقاد؟ منظورتون طعنه ها و توهین هاست که اسمش رو میذارین انتقاد تا توجیهش کنین؟
به اخلاق گرایی و خوب و بد کار ندارم. ارزش گذاری نمی کنیم اینجا اما فقط دارم میگم یه کم فکر کنیم ببینیم وقتی دهنمون رو باز می کنیم و حرف می زنیم هدفمون دقیقا چیه؟ چرا احساس داعیه داری ملی و تاریخی و فرهنگی انقدر بهمون جرات میده که هر چیزی رو به بهانهء نقد به طرف مقابلمون بگیم؟ چرا سعی نمی کنیم با تمام کمبود هایی که در کشور در زمینهء خلاقیت، تولید به جای مصرف، ابتکار و روشنفکری هست از همین سرمایهء ناچیز و قلیلمون بیشتر حمایت کنیم که اقلا یه کم قوام بگیره که بتونه در راه تصحیح خودش قدم برداره و در همون اول راه له نشه؟
نمی دونم کجای حرفم غیر منطقیه، شاید من اشتباه می کنم اما واقعا انتقاد بیجا جلوی رشد رو میگیره. باور کنین کمی حمایت و تشویق شما رو نخواهد کشت. به امتحانش می ارزه. خواهش می کنم یه کم سعی کنین شایدم من یه کم راست بگم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر