واقعا جاتون خالی هوا عالی بود و رستوران خیلی باصفا و دنج. دنج در حدی که ما تمام مدت داشتیم اندی و سیاوش قمیشی و نازی جون و از این جور چیزا گوش میدادیم. دو تا کاسگو (يا کاسکو؟) هم داشتن اونجا. کاسگو یه نوع پرنده است که قراره بتونه حرف بزنه! خب البته اینم یه چند باری سلام سلام کرد اما ما که چیزِ دیگهای نشنیدیم. اسم یکیشون ملیکا بود و اون یکی نازی! نازی خانوم نزدیکِ ما بود و از صاحب اونجا خواستیم که بیآرتش روی میزمون که ازش یه چند تا عکس بگیریم، اونا هم قبول کردن و آوردنش.
خیلی بامزه بود، پرهاش توسی بودن و دمش قرمز! نوکش هم که میبینین سیاهه. ایشون بعد از یه مدتی احساس نزدیکی کردن با بنده و نشستن رو دستم و بعدش هم اومد رو شونهم! احساس میکردم شبیه کاپیتان هادوک شدم :))) انگشتم رو بردم یه کم نازش کنم و ایشون شروع کرد با زبونش با انگشتم ور رفتن و گازهای کوچولو گرفتن و یهو با خودش به نتیجه رسید که ناخنهای من خیلی خوشمزه هستن و خیلی خونسرد گاز زد ناخنم رو کند و جوید و قورت داد!! بعد از ناخن انگشت وسطی، رفت سراغِ بقیهشون که ببینه اگه میتونه اونا رو هم بکنه و اونجا بود که دیگه به این نتیجه رسیدم که نازی جان زیادی احساس صمیمت کرده و باید بره، اما ایشون ول کن معامله نبودن و هر کاری میکردن ولم نمیکرد!
خلاصه بالاخره یه آقای سیبیلو اومد و گفت بیا بریم بابا جون و نازی جان رفت! همونطوری که در عکسها میبینین ناخن بنده هم به باد فنا رفت! اوه راستی اونجا خدایِ قلیونه و کاملاً هم آزاده، فکر کنم چون تو تهران نیست! این هم یه عکس از یه قلیونی که واقعا جا داره از سازندهاش قدردانی بشه!! جای همگی دوستانِ قلیوندوست خالی روزِ بسیار دلانگیزی بود :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر