۱۳۸۳ خرداد ۵, سه‌شنبه

جشنواره،‌ مصائب شیده و زبان اسبان

ما به عنوان یکی از نشریات الکترونیکی قراره که تو این جشنوارهء وبلاگ و نشریات الکترونیکی شرکت داشته باشیم. طبق معمول این جمع بود که در این مورد تصمیم گرفت و با وجود مخالفتِ من و دو سه تا دیگه از بچه‌ها چون اکثریت می‌خواستن که این اتفاق بیوفته، خب افتاد! به هر حال این دفعه کسانی این کار رو به عهده گرفتن که اقل‌کم می‌دونن که وبلاگ رو با چه ل‌ای می‌نویسن!‌ اون جشنوارهء وب‌، وپ و جینگول مستون که دقیقاً شبیه یه قرار وبلاگی بزرگ بود! امیدوارم این دفعه اینطور نشه و فکر کنم که نشه.

یکی از نکاتی که یه کم امیدوارترم کرده نسبت به این ماجرا به روز بودن‌ و مرتب بودنِ سایت جشنواره است و اینکه درست و حسابی به ایمیل‌هایی که می‌رسن توجه می‌کنن و جواب می‌دن؛ باور کنین به عنوان کسی که تو ایران توی محیط‌های مختلف کاری و اداری و غیر اداری مشغول بوده می‌دونم که اینطور عمل‌کردی چقدر کمیاب یا بهتر بگم نایابه! از صمیم قلب امیدوارم که این جشنواره یه قدم درست باشه. آمیــــــــــــــــــــــــن!

*****

اون موقع‌ها با وجود تمام گرفتاری‌ها و زندگی شلوغ‌مون با صنم یه روز رو تعیین می‌کردیم و پامی‌شدیم می‌رفتیم سراغ سینماها و تئاترها. معمولاً دو یا سه تا فیلم و نمایش رو تو یه روز می‌دیدیم و برمی‌گشتیم! یه بار هم صنم بعد از یه فیلمی تو سینما فلسطین دیگه فشارش افتاد پایین و غش کرد که خب اونم برای خودش ماجرایی داره، ولی نکتهء اصلی اینجا اینه که این مسئله باعث شد برطبق برنامه‌ای که داشتیم نتونیم بریم و بانوی اردیبهشت رو تو عصرجدید ببینیم و مدت‌ها بعد از اون هم هی با هم می‌گفتیم دیدی اون روز غش کردی نتونستیم اون فیلم رو ببینیم :)) حالا یه خورهء دیگه هم به جمع‌مون اضافه شده و حمیدرضا هم باهامون می‌اومد در این گشت و گذار از این سینما به اون سینما و از این سالن نمایش به اون یکی! و حالا هم که صنم نیست من و حمیدرضا نهضت رو ادامه می‌دیم! صنم جان آسوده بخواب که ما اینجا سنگر رو حفظ کردیم D:

اون هفته رفتیم فیلم Passion of the Christ رو سینما فلسطین دیدیم و کلی هم جای صنم رو خالی کردیم و بعدش هم رفتیم نمایش اسب‌ها رو تو سالن اصلی تئاتر شهر دیدیم. فیلم اولی رو که واقعاً نمی‌دونم چرا اصلاً رفتم دیدم چون در کل من وحشتناک نسبت به خشونت توی فیلم‌ها حساسم و پیام و حمیدرضا دو دقیقه یه بار ازم می‌پرسیدن شیده تو مطمئنی که می‌خوای این فیلم رو ببینی؟!!! و وسط فیلم هم جاهای فجیعش حمیئرضا با نگرانی نگاممی‌کرئ و می‌گفت می‌خوای بریم؟ ‌:)) فکر کنم باز هم از همون پتک‌های معروف خورده بود تو سرم که رفتم اینو دیدم و تا آخرش هم نشستم! فکر کنم مل گیبسون با خودش گفته خب حالا بشینیم یه فیلمی بسازیم که همه با حالت تهوع از در سینما برن بیرون و تا یه چند ساعتی هم همش فکر تکه تکه شدن پوست و گوشت یه آدم باشن! آقای گیبسون شما فوق‌العاده در این کارتون موفق بودین، البته تنها نکتهء فیلم به نظر من همین بود؛ بازی با اعصاب و روان تماشاگر به حدی که دیگه جنون‌آمیز به نظر می‌اومد یه جاهایی. جداً فکر نمی‌کنین اون قسمت شلاق زدن عیسی و یا مصلوب کردنش یه کم زیادی کش اومده بود؟

و اما نمایش اسب‌ها... هم مهناز و هم حمیدرضا کلی ازش تعریف کردن اما راستش برای من یکی خیلی جذاب نبود. طراحی صحنه و بازی هومن برق‌نورد و رضا بابک عالی بود اما در کل بین این همه نمایشی که تا به حال دیدم به جرات می‌گم این تنها نمایشی بود که دلم می‌خواست زودتر تموم شه و بیآم بیرون! انقدر تئاتر و اون حس زنده بودنش رو دوست دارم که همیشه با حسرت سالن رو ترک می‌کنم اما این‌بار دیالوگ‌ها اصلاً جذبم نکردن و واقعاً برام عجیب بود که انقدر برای تموم شدن و رها شدن از اونجا عجله دارم! تم مذهبی ممکن بود یکی از دلایلی باشه که موضوع رو برام خسته‌کننده بکنه اما خب من فقط با خوندنِ نمایشنامهء مهر آینهء حمید امجد نشستم و یه ساعت کامل گریه کردم و این نمی‌تونه دلیلش باشه چون مهر آینه یه متنِ کاملاً مذهبی در مدح علی ابن ابی طالبه و قاعدتاً نباید تاثیری رو من داشته باشه!

در هر حال این هم تجربه‌ای بود و ارزشش رو هم داشت. امشب هم می‌ریم یه نمایش دیگه رو ببینیم. دلم می‌خواد همهء نمایش‌هایی که می‌تونم رو ببینم چون به نظرم کارای بچه‌های تئاتری‌مون واقعا عالیه. شما هم شروع کنین به دیدن،‌ مطمئن باشین ضرر نمی‌کنین.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر