*****
این چند وقته در مورد تئاترهایی که رفته بودیم ننوشتم. یکی ناتمام بود که بعد از اون زلزلهی کذایی با پرستو و حمیدرضا رفتیم. جالب اینجا بود که همه با هیجان داشتن حرصِ زلزله میخوردن و ما در کمال خونسردی پاشدیم رفتیم جایی که اگه قرار بود زلزله بیآد عمراً جنازهمون رو پیدا میکردن!
بعد از این نمایش با بچهها رفتیم سارا، خب چونکه هر سهتامون عشقِ سالادیم! نمیدونم تا به حال رفتین سارا یا نه. اونجا یه سیستم سالادبار داره که یه بار پولش رو میدی اما میتونی هر چند دفعه که میخوای بری بشقابت رو پر کنی. فوقالعاده هم متنوعه و برای هر سلیقهای ماتریال هست. حالا چرا دارم این رو میگم؟ نشسته بودیم که تقریبا غذامون هم تموم شده بود که دیدیم یه خانوادهای با بچهی نوزادشون اومدن. حداقل سه نفر بودن تا اونجایی که من فهمیدم. حالا صحنه رو داشته باشین که ما داشتیم با هم حرف میزدیم یهو دیدم مادر بچه پشت به من داره دم بار سالاد میکشه. خب اینجاش خیلی عادیه اما مشکل (البته فکر کنم فقط برای من مشکل بود!) اینجا بود که خانوم محترم بچه رو مثل کتابچه یا مجلهی لوله کرده زده بود زیر بغلش و سینی به دست در صف حرکت میکرد!
بیچاره بچه چشاش از حدقه زده بود بیرون در حالت لهیدگی و تحت فشار! یکی نیست بگه آخه الـــــــــــــــــــــــــــــــــــاغ! من مادر نیستم و تازه از بچهها هم بدم میآد ولی فکر نمیکنی میتونستی اون شکم صاحبمردهت رو یه کم کنترل کنی و تا شوهرت بره غذا بکشه و بیآد بچه رو بگیره و بعد تو حمله کنی و یا بالعکس!؟ هر کاری کردم آرومم نگرفت و زدم پشتش و گفتم میخوای بچه رو بدین من نگه میدارم تا شما راحت غذاتون رو بکشین!!! با خوشحالیِ تمام بچه رو داد بغلم و به یورش ادامه داد! حالا قیافهی این بچه هم بغلم ببینین بیچاره هنوز حالش جا نیومده از فشارهای مادر گرامیش! استغفرالله. یکی نیست بگه آخه مجبورین بچهدار بشین وقتی هنوز حتی انقدر آمادگی ندارین که به خاطر بچهتون چند دقیقهای دیرتر غذا بخورین و میاندازینش بغل اولین غریبهای که پیشنهاد کمک میکنه؟!
بگذریم! نمایش بعدی که دیدیم خانه در گذشتهی ماست بود. پیشنهاد حمیدرضا بود دیدنش و از اول تا آخر نمایش داشت از من معذرتخواهی میکرد به خاطر پیشنهادش :)))) البته اونقدرها که اون فکر میکرد من حالم بد نشده بود. اتفاقا یه جورایی از نمایش خوشم اومد. فکر میکنم که بازی هر دو بازیگر عالی بود؛ به خصوص عاطفه تهرانی. البته کار بسیار سمبلیکه و یه جاهاییش دیگه یه کم عصبی میکنه آدم رو اما در کل به عنوان یه کار نو و مبتکرانه، هم از لحاظ سبک و هم از لحاظ طراحی صحنه، بسیار قابل تقدیره.
یکشنبه هم، با کمک بابک عزیز که زحمت بلیطش رو کشید :*، رفتیم کنسرت راک گروه تابو که تو مسابقه با اسم Alien شرکت داشتن. با خداداد و حمیدرضا رفتیم که هر سه راکبازیم. فوقالعاده چسبید. به نظر من نیما سعیدی که هم ترانهنویس و هم آهنگساز و هم نوازندهی لید گروهه شدید تحتتاثیر پینکفلوید و نیروانا و متالیکاست که البته این بسیــــــــــــــــــار امر میمونیست :) به قول خداداد تقریبا تو تمام سولوهای گیتارش Comfortably Numb رو میشد شنید و آهنگِ کوزهشون خداااا بود! پیشنهاد میکنم اگر اینا بازم کنسرت گذاشتن یا آلبوم دادن بیرون حتما برین سراغشون ضرر نمیکنین.
هفتهی دیگه هم میرم دو تا از اجراهای چکنواریان؛ ببینیم این دفعه با ارکستر زهیش چه می کنه.
*****
کماکان خیلی عصبانیام x-(
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر