۱۳۸۲ آبان ۱۸, یکشنبه

افطاری با کروبی در مجلس

افطاری با کروبی در مجلس يا نمايش شب هزار و يکم،‌ مسئله اينست!

*****

این چند روز خیلی روز های خسته کننده و شلوغ و در عین حال خوبی (فکر کنم!) بودن. مشکل اینجاست که یه موقع هایی یهو از خستگی کم میآرم و مثلا حالم انقدر بد میشه که ... بگذریم! پیام جونم بازم ببخشید D:

جمعه که خیلی جالب بود. اول صبح رفتم موسسه که وسایلم رو بی سر و صدا از تو کمدم بر دارم و بیآم خونه. نمی دونم چرا می ترسم برم برای خداحافظی که بگم دیگه برنمی گردم. البته مطمئنن تا به حال سوپروایزر عزیزم برام قطع همکاری پر کرده و فرستاده وگرنه آمارش کلی صدمه می دیده اما خب به هر حال درست نیست و باید برم و درست حسابی اعلام کنم نمیآم و از بچه ها خداحافظی کنم و بر طبق این سنت نپسندیدهء شیرینی دادن یه بسته شیرینی هم ببرم.

نمی دونم چرا از ازدواج آدم فقط همین یه مسئله است که خیلی حیاتی به نظر می رسه «حتما شیرینی رو بیآری ها!» یه چیزی تو مایه های اینکه «حتی اگه طلاق هم گرفتی تا الآن و مردی و موندی هم به جهنم، ما شیرینیمون رو می خوایم!» خلاصه که رفتم و آخرای زنگ استراحت رسیدم! همه جیغ می کشیدند! خب نمی دونم دقیقا چرا! یا از دیدن دماغم شوکه شده بودن یا از وحشت دیدنم در کل! خلاصه که کلی مراسم ماچ ماچ داشتیم و دوباره این جملهء بسیاااااااااااااااااار جالب که:

«شیده شوهر بهت ساخته ها!!!»

میشه یکی در راه خدا به من بگه این جمله یعنی چی دقیقا!؟ من که پیام رو الآن دو ماهه که ندیدم چطوری میشه که اون به من می سازه؟!‌ استغفرالله ربی و اتوب علیه! (با تشکر از امیر حسین جان برای محل صحیح واو!)

بعدش هم نمیذاشتن کمدم رو خالی کنم! می گفتن اگه خالی کنی دیگه نمیآی! قول دادم که دوباره برم و اجازه پیدا کردم که در کمد رو باز کنم! ‌کلی کتاب بخشیدم به این و اون! اونم کتابایی که نوی نو بودن هر سریش حدودا ۵۰۰۰ تومن دراومده بود! مغز خر خوردم دیگه چکار کنم! دوستان به علت حضور منور این حقیر ۱۵ دقیقه دیر تشریف بردن سر کلاساشون که خدا رو شکر که من دیگه سوپروایزر نیستم وگرنه خدا می دونه برای تاخیر چقدر از حقوق هر کدومشون کم می کردم!!! آدم به این مزخرفی نوبره والله، مگه نه شبح جان؟ ؛) نمی دونم چرا همه به من اون موقع ها می گفتن دیکتاتور سخت گیر!

*****

عصر هم که انقدر جاهای مختلف باید می رفتم که آخرش هم به افطاری که به مهدی قول داده بودم برم نتونستم برسم و بازم شرمنده شدم!‌ راستی آقا مهدی شیفت دفاع از تزت مبارک و امیدوارم در پر و خالی کردن اون کشتی موفق باشی ؛)‌

شبش رو رفتم پهلوی صنم که خیر سرمون چمدون ببندیم و تنها کاری که نکردیم چمدون بستن بود که حالا امیدوارم امشب انجامش بدیم وگرنه فردا باید بدون چمدون بره مسافرت! یه ضرب تا ساعت ۴ صبح ور زدیم!‌ فکر کنم خیلی خوب شد چون هر دومون دیگه داشتیم خفه می شدیم بسکه حرف نگفته داشتیم!

*****

کاپوچینو رو هم که دیدین آپ دیت شده. شادی عزیز در مورد کنسرت ۱۲۷ توی موسیقی ایران نوشته و به نظر من طنزی که آقای سنقری نوشته یک شاهکاره و عالی تر از اون طرحیه که حمیدرضا براش کشیده :)))) صنم هم در رابطه با اون بحث مبتذل مفتضح یه سوالاتی رو مطرح کرده. نیما خیلی خوشگل در مورد فیلم نفس عمیق آقای شهبازی رو به صلابه کشیده! اوووووووووووووووه! و خداداد جونم هم یه ستون جدید و عالی راه انداخته تو کاپوچینو به اسم ایرانولوژی که در مورد تاریخ می نویسه که به نظر من واقعا برای هممون لازمه که بخونیمش و یه کم یاد بگیریم که ایران چطوری الآن اینطوری شده! یه نکته در مورد ستون خداداد اینه که هر مطلبش به انگلیسی هم قابل دسترسیه که فکر کنم برای ایرانی هایی که ایران نیستن و فارسیشون زیاد خوب نیست به درد بخوره که بفهمن سرزمینشون کجاست و پیشینه اش چیه و خارجی ها هم یه تصویر درست تری انشالله از ایران پیدا کنن.

*****

خب انقدر ور زدم که خودم هم خسته شدم چه برسه به شما و ماجرای انتخاب بزرگ سال بین افطاری با کروبی یا رفتن به تئاتر شب هزار و یکم اونم نمایش ویژه اش رو فردا تعریف می کنم ؛) راستی شما فکر می کنین کدوم رو انتخاب کردم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر