۱۳۸۲ مهر ۴, جمعه

حسين جان تولد دوسالگيت مبارک

حسين جان تولد دوسالگيت مبارک :) بسکه هی تو وبلاگت گفتی الآن تبريک نگين صبر کنين فردا بگين، نه الآن نگين بذارين بعد پست بعديم بگين... منم ديدم بيآم همينجا بهت با آرامش تبريک بگم سنگين تره!! می دونم از اسم پدر خوانده که من هی اون موقع ها می گفتم خوشت نميآد چون سرش از امت همیشه در صحنه فحش خوردی که «ای آقا تو کی هستی که پدر خوندهء چیزی باشی»، خودم هم از لقب ابو البلاگر خيلی بدم ميآد پس فکر کنم همون حسین یا هودر از همه بهتره!

فکر کنم من باید مخصوصا ازت تشکر کنم که وبلاگ درست کردن رو اونقدر قشنگ توضیح دادی که این همه جوون ایرانی با افکار، روحیات و احساسات هم آشنا بشن و بعدشم با هم ازدواج کنن!!!!‌ D: جدا فکر کنم این بهترین حالتی آشنایی دو نفر آدمه. اینکه اول روح همدیگرو تو نوشته های همدیگه پیدا کنن و با هم دوست باشن و بعدش دوستیشون به حدی برسه که بشه بهش گفت عشق با چشم های باز.

مرسی به خاطر تقویت روحیه احترام به فردیت اشخاص با اینکه می دونم کلی بازم به خاطر خودت بودن و برای خودت ارزش قائل شدن فحش خوردی. تو فرهنگ ما متاسفانه همه باید هی با ریا و تظاهر هی بگن نه بابا من که کاره ای نیستم. نه بابا من که خاک پای شمام و اصلا در این حد نیستم که بخوام حرفی بزنم و از همین حرفا که حالم از بوگنده دروغشون بهم می خوره. امیدوارم کم کم اینعادات بدمون از بین برن و اقلا با خودمون تعارف و رودربایسی نداشته باشیم.

مرسی از اینکه هر چیز جدیدی که پیدا می کنی با همه در میون میذاری و هیچ وقت نمی خوای مثل خیلی ها تک و متفاوت باشی و از امکانات تنهایی استفاده کنی. اینم از اون چیزاییه که واقعا در موردت قابل احترامه همونطوری که به خودتم گفتم همیشه.

گاهی self-centered بودنت از طرف منفیش دیده میشه و گاهی حتی آزاردهنده هم میشه و من چون خودم هم متاسفانه یا خوشبختانه به این موضوع دچارم راحت درکت می کنم اما گاهی رفتارات خیلی برای روحیه جمعی آدم ها سنگینه و همون موقع است که گاهی وبلاگر های خیلی خوبی از دستت شاکی میشن که چرا حسین انقدر فقط به فکر وبلاگ خودشه و اگر کاری باشه که اسم خودش توش نباشه و براش فایده ای نباشه انجامش نمیده و امکان نداره کمک و همراهی کنه. نمی دونم راسته یا نه ولی می دونم حتی اگرم باشه به این غلظت نیست. شاید اینم مربوط به همون خودخواهی ذاتی همهء آدم ها باشه که بیشتریا خیلی کتنرلش می کنن و سعی می کنن با جمع بیشتر کنار بیآن اما یه کسایی مثل من و تو این کارو نمی کنیم و خب متعاقبا فحشش رو هم می خوریم‌ (تو به نسبت شهرتت خیلی بیشتر!).

در هر حال فکر می کنم این آقای سردبیر خودم با تمام این حرفا و تفاصیل واقعا سردبیر خود بودن رو به ارمغان آورد، احترام به فرد بودن رو سعی کرد جا بندازه، هر چی یافت با بقیه شریک شد، صبحانه ای راه انداخت که همه سر سفره اش میشینن و کلی اطلاعات به دست میآرن، (گرچه قوانین خاص هودری خودش رو داره اما خب چهار دیواری اختیاری!) با شنیدن بد و بیراه هیچ وقت کم نیآورد که برای من یکی الگو شد :)، با وجود سایت هایی که همیشه بهش حمله کردن و چه به طنز چه جدی سعی کردن شخصیتش رو خورد کنن تا صداش رو خاموش کنن بازم حرف زد.

پاینده باشی دوست عزیز و به امید سال های سال سردبیر خودی :)

*****
دیگه همینم مونده بود که این توت فرنگی هم در مورد ازدواجم حرف بزنه و نظریه پردازی کنه که دیگه اونم کرد! نبود؟ دیگه کسی نبود؟ فکر کنم بعدش هم لابد نوبت سه کاف و چه می دونم کدوم گورستونیه که بخواد با واژگان زیبا ما رو مورد الطاف خودش قرار بده که یه وقت خدای نکرده احساس خوشحالی نکنیم که امروز ماهگردمون بوده :(( باورم نمیشه که واقعا یه ماه گذشت!!!! انگار همین دیروز بود که پیام شمع روشن کرد و تو شمال با خورشید و همسر گرامی یکهفتگردمون رو جشن گرفتیم!! چقدر جای پیام جونم خالیه :((((((((

برم یه کم Radiohead گوش کنم بلکه روحیه ام بهتر بشه!! اه چقدر این آهنگه مناسبه برای الآن!

A PUNCHUP AT A WEDDING

I don't know why you bother,
nothing's good enough for you,
I was there,
And it wasn't like that,
you came here
Just to start a fight.

You had to piss on our parade
You had to shred our big day,
You had to ruin it for all concerned
,
In a drunken punchup at a wedding

Hypocrite opportunist
Don't infect me with your poison

A bully in a china shop

When I turn around you stay
frozen to the spot,
The pointless snide remarks
of hammerheaded sharks
the pot will call the kettle black

It's a drunken punchup at a wedding



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر