۱۳۸۲ بهمن ۱۵, چهارشنبه

دومین سالگرد و استانبول وار

اول از همه ممنون از پیام جونم برای پیگیری و احسان جونم برای راه انداختن این دات کام. البته فکر می کنم برای یه وبلاگ ساده و روزمره نگاری مثل پینکفلویدیش، دات کام زیادیه اما در هر حال مووبل تایپ خیلی برای کار کردن راحت و عالیه :) ممنونم از طرح خوشگلت حمیدرضا جونم :*

******

فکر کنم این پست خیلی طولانی شه همینجا از حمیدرضای عزیز می خوام که ازتون معذرت خواهی کنه!!!

******

دومین سالگرد وبلاگم هم یه روز قبل از تولدم بود که گذشت. عجب چیزا می نوشتم اون موقع ها!‌حالم خوش نبوده پنداری ؛) اون غم نامه ها رو الآن که می خونم خودم نفس تنگی می گیرم!! خدایا شکرت که اون دوران گذشت، البته تازگی ها متوجه شدم بعضی آدم ها تو همون مرحله گیر می کنن و همون جا هی درجا می زنن و کارشون به جاهای باریک می کشه :(

اون موقع ها یادمه یه آقایی بود که میومد با من بر طبق نوشته های غم نامه ها مشورت می کرد که آره زن من الآن اینطوریه،‌ چکارش کنم! پرسیدم خانومتون چند سالشونه و معلوم شد که ۲۶ سالشه :( گفتم بابا من اینارو موقع بلوغ و روانی بازی های اون دوران نوشتم و تازه یه عالم هم مبالغه کردم و انقدر ها هم که به نظر می رسه حالم بد نبوده! بازم دیده ام کسای دیگه ای که اینطور موندن. نمیدونم دقیقا چی باعثشه. شاید اون حس خود-قربانی-بینی خیلی براشون لذت بخش و آسونتر از نقش هاییه که ازشون انتظار میره.

بگذریم، فعلا که خدا رو شکر من هنوز خودم رو از افسردگی نکشتم!!!! و به قول پیام شیدوفرنی نگرفتم :)))))

*****

تولدم هم که مبارکه!‌ امسال یکی از معدود سال هایی بود که روز تولدم گریه نکردم!! فکر کنم یه ارتباطی با این داشته باشه که پیام بهم فرصت نداد زیاد به این موضوع فکر کنم که تولدمه! وقتی دیدم پیام یه هفته نمیره سر کار گفتم که خب بیا بریم ترکیه که همدیگرو ببینیم اقلا! بعدش خب طبیعیه که پیام شوکه شد و گفت نه اینطوری نمیشه تو یه فرصت به این کوتاهی! چون خب باید همون روز بلیط می گرفت و منم از اینور و می رفتیم اونجا!! بعدش گفتم اوکی راست میگی شوخی کردم!! بعد از ۱۰ دقیقه پیام زنگ زد گفت بلیط بگیر! بعدش تازه من شروع کردم به فکر کردن که اصلا این چه حرفی بود من زدم گفتم ولش کن پیام نمیشه،‌ گفت نه تولدت هم هست ارزشش رو داره و بعدش دیگه هر کاری کردم از خر شیطون نیومد پایین!!! خلاصه که بلیط خریدیم در عرض یه روز و راه افتادیم!

تو هواپیما یه دخترِ‌ به مهماندار گفت که چون بغلش یه پسر نشسته بیآرتش بغل دست من و تا خودِ استانبول مخ منِ ‌بیچاره رو گذاشت تو فرقون (دیکته اش درسته؟)! کم کم کاشف به عمل اومد که ای بابا این هم تو موسسه از زیر دست من تو مصاحبه رد شده هم اکباتان هم مدرسه ای بودیم! خلاصه که به زور شماره ام رو هم گرفت و این آخرای مکالمه دیگه بهم می گفت شما و استاد!!! تنها موقعی که ما با هم حرف نمی زدیم مواقعی بود که می رفتیم توالت!!! یه چیز خیلی جالب این بود که دخترِ‌ می گفت ببین اولین کاری که می کنیم وقتی رسیدیم اینه که روسری هامون رو در میآریم و میریم تو بارش یه چیزی می خوریم!!! بعد دید قیافهء من یه کم عجیب شد و ساکت شد! البته بهش حق میدم، این آزادی های به ظاهر مسخره و ساده برای ما تبدیل به عقده شدن!

تو فرودگاه فهمیدم که چقدر صفرهای پول ترک ها زیاده!‌ یارو برای یه چرخ دستی دو میلیون لیره گرفت که تقریبا دو دلار میشه! بعدش دیگه در طول سفر کارِ‌من و پیام شده بود شمردن صفرهای اسکناس ها!! بعدش رفتم هتل که خب برای خودش یه دنیایی بود. من زودتر از پیام رسیدم و تا موقعی که بیآد یه سرکی کشیدم اینور اونور و رفتم آنلاین با صنم و احسان کاپوچینو رو آپدیت کنیم که احسان نبود و منم سرم از بیخوابیِ شب قبلش خیلی درد می کرد و صنم جونم گفت برم لالا و اون کارا رو ردیف میکنه. منم رفتم خوابیدم تا پیام اومد. فکر نمی کنم تا به حال از دیدن هیچکس انقدر خوشحال شده بودم تو زندگیم!‌ کلا ادمی هستم که احساساتم رو نشون نمی دم منتهی انقدر پیام ماهه که نمیشه احساسات رو نشون نداد!!

استانبول شهر قشنگی بود یا حداقل اون قسمتی که ما بودیم خوب بود! مردمش هم مهربون و مهموندوست و مودب بودن. البته طرف آسیاییش که رفتیم شدیدا منو یاد تهرون خودمون می انداخت که به همین خاطر زود برگشتیم همون ور بشیکتاش! ترجیح میدم اصلا و ابدا سعی نکنم مقایسه ای داشته باشم با ایران چون اونوقت از ناراحتی دق می کنم پس میوفتم! فقط اینو بگم که ما فقط یه مشت ادعاییم و هیچ. بگذریم.

اونجا برخلاف اینکه انقدر ترسونده بودنمون اونقدرها هم سرد نبود و وقتی آفتاب می شد که اصلا عالی بود. رفتیم ایا صوفیا و مسجد کبود رو دیدیم. منتهی از اونجایی که من زیاد اهل بناهای تاریخی و با دهن باز نگاه کردنشون نیستم بیشتر می رفتیم تو شهر می چرخیدیم و نارگیله می کشیدیم و چای می خوردیم و تخته نرد بازی می کردیم!!! کم بودن ترک هایی که انگلیسی بلد بودن اما در هر حال کارت رو راه می انداختن، دستشون درد نکنه. هتل که البته عالی بود و همهء کارمندها عالی انگلیسی حرف می زدن.

دریای مرمره هم که خیلی زیبا بود با لنج از بشیکتاش رفتیم اسکندر و برگشتیم و کلی کیف داد :) خلاصه که فکر کنم ما هر جا می رفتیم همین قدر خوش می گذشت چون با پیام در کل خوش می گذره ؛) وقتی که دوباره داشتیم خداحافظی می کردیم یاد اون موقعی افتادم که تو مهرآباد چه راحت باهاش خداحافظی کرده بودم و بعدا هر دفعه حرف می زدیم می گفت چطوری سیب زمینیِ‌ من!!! خب این دفعه دیگه سیب زمینی نبودم اما خب هنوز فلفل قرمز هم نشدم! ولی جدا به نظرم این زمان دوری خیلی مسخره می رسه. امیدوارم زودتر کارم مشخص بشه از بلاتکلیفی بدم میآد. این ترم دانشگاه کلاس برنداشتم چون گفته بودن کارم ۴ ماهه درست میشه که نشد و رییسم تو دانشگاه می گفت تو فقط مثل اینکه می خواستی نیآی اینجا کار کنی!

موقع برگشتن هم کلاه گذاشته بودم سرم برای سرما همراه با شالم. یهو نگران شدم که نکنه تو مهرآباد اذیت کنن و دوباره همون دلهره های بیمارگونه و خفقان آور به سراغم اومد. موقع پاسپورت کنترل تو ترکیه یارو انگلیسی بلد نبود پاسپورت رو گرفته بود دستش و هی یه چیزی می گفت و من نمی فهمیدم. گفتم بابا ترکی بلد نیستم چشمک زد و گفت گُزل گُزل!! خیال کردم داره فحش میده!! ‌گفتم انگلیسی حرف بزن بابا جان نمی فهمم چی میگی. مهر رو زد و گفت الله الله گزل گزل و پاسپورت رو داد دستم. منم تو دلم فحشش می دادم که مرتیکهء ترک هی من می گم نمی فهمم هی به من به ترکی فحش میده! بعدا تو هواپیما فهمیدم که بیچاره داشته قربون صدقه می رفته!! آقا شرمنده، شما هم گزل! ولی جدا پسرهای ترکیه عجیب گزل! بگذریم!!

تو ایران هم همونطوری که حدس می زدم یارو تو پاسپورت کنترل برگشت گفت ببخشید خانم که این سوال رو می کنم اما اینی که سرتونه روسریِ‌ جدیده؟ خیلی دلم می خواستم با لگد های جفت شده برم تو دندوناش و بگم برای چشم های هیز تو پتو هم کافی نیست بپیچم دور خودم اما فقط گفتم

- شما مویی می بینین که بیرون باشه؟
- خیر.
- پس مشکلتون چیه؟
- هیچی مشکلی نیست خیلی هم خوبه.
- خب پس چی؟
- هیچی خانم ببخشید، خیلی هم خوشگله. بفرمایین!

و با اون دندونای زشت و زردش خندید. به ایران خوش آمدید.

۱۱ نظر:

  1. جاي ما خالي! راستي آرايشگاه رو هم تعريف ميكردي عزيزم!

    پاسخحذف
  2. سلام شيده جونم. خيلي خوشحالم برات :) نميدوني من به حات اينهمه خوشحال شدم كهخ رفتي پيام رو ديدي:)
    راستش هر وقت اينجا مي اومدم و ماهگردت رو ميديدم دلم ميگرفت كه چرا پيش پيام نيستي:)
    اميدوارم كه كارت زودتر جور شه:)
    قربونت

    پاسخحذف
  3. مهم اينه كه خوش گذشته و روز تولدت گريه نكردي ... مگه نه ؟
    خوش باشي با پيام ...

    پاسخحذف
  4. خانم مبارك باشه ايشالله ... ما هي ميخواستيم نظر بديم نميشد.

    پاسخحذف
  5. آآآيييييي حال كردم از جوابي كه به يارو دادي! :D

    پاسخحذف
  6. از تمامی ویزیتورهای گرامی رسما معذرت می خوام !!

    پاسخحذف
  7. تو برو کستو بده و يزا بگير .

    پاسخحذف