۱۳۸۲ اسفند ۱۴, پنجشنبه

هوا،میدون محسنی،دلتنگی،زندگی و چند چیز کوچک دیگر...

My English weblog
خب امیدوارم همه تون سالم باشین! چه اونایی که شام غریبان بودن چه اونایی که نبودن کلا همه! اصولا فکر کنم همه تجربه کردین وقتایی که یه چیزایی اینقدر به وضوح مسخره هستن که آدم باید یه پوزخند بهشون بزنه و رد شه..خالصانه از خدا میخوام همه رو به راه راست هدایت کنه!

دقت کردین تازگیا انگار این توده های پر فشار و کم فشار هوا از همون بالا تشخیص میدن از نقطه چینای مرز ایران رد شدن. بعد یه کم دقت میکنن میبینن آخ جون! اینجا حتی خورشیدشم رو حساب کتاب نیست! بعد نتیجه میگیرن بهتر از اینجا جایی برای افسارگسیختگی پیدا نمیکنن. شروع میکنن به کار و فعالیت به صورت هر چی بی حساب کتاب تر..بهتر! مثلا صبح پنجره اتاقتو باز میکنی تا به خیال خام خودت ببینی هوا چه جوریه و چه جوری باید لباس بپوشی. بعد به این نتیجه میرسی که امروز هوا باید بهاری باشه. احتمالا بقیه شم میدونین که چی میشه وقتی بادهای هنوز بهاری نشده!! تا مغز استخونتونو ترک میدن. همین تراژدی بالا رو با همون بازیگر نقش اول و صحنه اول صبحی که توش فکر کردین هوا امروز زمستونیه دوباره اجرا کنین. مسلمه که زندگی زیباست و هیچ چیز از آن زشت تر نیست! نقطه اوج این تراژدی وقتیه که آقای اطو کشیده اخموی اخبار با دستاش روی نقشه رایانه ای! پشت سرش دوایر فرضی میکشه و حرفای نا مفهوم میزنه و تو دو دلی دمپاییتو الان خرج تلویزیون کنی یا ذخیره اش کنی برای گفتگوی ویژه خبری بعدش!!

خب دیگه دلتنگی منم که دیگه چیز تازه ای نیست :( چطوره از این به بعد هر وقت دلم تنگ نشده بود بنویسم! دلم تنگ شده :(((((


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر