۱۳۸۲ اسفند ۲۴, یکشنبه

هشدار هشدار! اين خيلی طولانيه، شرمنده! !

My English weblog



هیچ می دونین که اگه سراغ کاپوچینو نرین و همش رو نخونین کلی از عمرتون بر فناست؟ نه برای اینکه هیتِ ما بره بالا، چون بیشتر از اون چیزی که از این جماعتِ سیاست زده انتظار میره، بیننده داریم، بلکه به این خاطر که مطالبش واقعا خوندنی هستن. می گین نه برین خودتون یه بار چک کنین تا ببینین! لینکِ خاصی نمی دم چون واقعا معتقدم همش خوندنیه :) بچه ها دستتون درد نکنه :*

اونروز یکی از دوستان که اومده بود در مورد تبلیغ در کاپوچینو باهامون حرف بزنه می گفت همه می گن کاپوچینویی ها مغرورن. مغرور؟! چیزایی باعث شده که چنین فکری پیش بیآد و اینکه هی همه میگن شما هیچ کس رو داخل خودتون راه نمی دین برای من غیر قابل قبوله! شما هر هفته حداقل ۳ یا ۴ مطلب یا شاید هم بیشتر از آدم هایی که عضو دائمی کاپوچینو نیستن رو می بینین در مجله. نهایت تلاشم رو می کنم که هیچ نامه ای رو بی جواب نذارم. حتی اگر می خوام به کسی بگم که باید کارش رو قوی تر کنه هم از زیر جواب دادن در نمیرم. هر کسی که مطلب بخواد بده درِ کاپوچینو به روش بازه و ما واقعا از خدامونه که همه بیآن باهامون همکاری کنن. مگه دیوونه ایم که عین یه عده عقده ای دورِ هم جمع بشیم و بگیم نه فقط خودمون و بس؟! اصلا چنین چیزی غیرممکنه. خیلی از ستون ها خالی می مونن اگه بخوایم این کارو بکنیم!

در مورد اون جشنوارهء وب و اینترنت و این حرفا چون غرفه نمی خواستیم ایمیل رو جواب ندادیم ولی وقتی گفتن یه روز بیآین در غرفه وبلاگها، رفتیم، اما در جوابِ‌ یه شوخی ساده انقدر هی گفتن شما خودتون رو می گیرین و بقیه رو آدم حساب نمی کنین و خیال می کنین ما یه عده بچه هستیم که عاشق امضا گرفتن از شمان که پشت دستمون رو داغ کردیم!

از اونجایی که در ایران هستیم می دونم که غرور همیشه مذموم بوده و هست و وقتی می گن فلانی مغروره یعنی دارن بدش رو می گن، اما می دونین چیه؟ با اینکه کاملا معتقدم که غروری در کاپوچینویی ها نیست، خوشحال می شدم اگر اینچنین بود!‌ چون به نظر من غرور یعنی اینکه از ارزش خودت آگاهی و مثل دورو ها و متظاهرها هی نمیگی چاکریم، مخلصیم اما بری پشت سر بقیه هزار تا حرف بزنی، چون از ارزش وجودی خودت خبر داری و حاضر نیستی اون رو با انجام هرکاری خورد کنی.

بگذریم. انقدر در مورد این موضوعات با همه، حتی پیام که فکر می کنه من زیادی مغرورم، بحث کردم که خودم هم خسته شدم :( آقایون، خانوم ها، من چاکرِ هَمَتونم دربست!!!!

*****
(این پست طولانیه، ببخشید اولش فکر نمیکردم انقدری بشه!! اگه حوصله ندارین نخونین یا تیکه تیکه بخونینش! منم فحش ندین بی زحمت!)

امروز کتاب گاوخونی رو از جعفر مدرس صادقی خوندم. کتاب عجیبی بود. سرم درد گرفت بعدش! یادمه که در طول جشنواره بعضی به شدت از فیلمی که افخمی از رو کتاب ساخته انتقاد می کردن. کتاب رو که دوست داشتم، علیرغم سردردش، حالا باید فیلم رو ببینم تا بفهم گند زده به کتاب یا نه. ماجرای من ماجرای علی علاییه تو فیلم بوتیک که میشینه تلویزیون نگاه میکنه و بعدش افسرده میشه!! منم یه جورایی اینطوری ام! یعنی وقتی یه فیلمی یا کتابی یا برنامه ای زیادی روم تاثیر بذاره، که ممکنه به خاطر خشونتش یا واقع گرایی شدید یا تلخ بودنش باشه، تا یه مدتی بدجوری با خودم درگیر میشم، خلاصه که تکلیف این همه لاک پشتی که می میرن چیه، هان؟! باید بوتیک رو ببینین تا بفهمین چی میگم :)))

رفتیم فیلم بوتیک رو هم به پیشنهادِ حمیدرضا (این گربه ها رو که نتیجهء تجربهء شخصی بوده از دست ندین!) دیدیم. من تا به حال از محمدرضا گلزار فیلم ندیده بودم ولی همیشه شنیده بودم که بازیگریش افتضاحه. این فیلم رو هم فقط به خاطر اینکه سلیقهء فیلمی و کتابیم با حمیدرضا یکیه حاضر شدم برم ببینم. خب بدیهیه که گلزارش بی نهایت خوشگل و خوشتیپ بود D: اما خب بازیش افتضاح بود یعنی اصلا این بشر هیچ حس و حالی در صورتش و حرکاتش نداره!‌ واقعا فقط مناسبِ همون بیلبوردهای ایکاته و یه لحظه زیبایی صورتش رو ثبت کرده و لازم نیست به صدای بی حال و شلش گوش بدین!‌ گلشیفته فراهانی هم ای بدک نبود. در کل فیلم جالبی بود و ارزش یک بار دیدن رو حتما داشت. میشه گفت به تلخی و واقعگراییِ نفس عمیق بود اما یه چیزیش می لنگید. هنوز نفهمیدم دقیقا چی بود! شاید همین بازیِ گلزار بود که من با وحید موافق نیستم که مناسب نقشش بوده.

آقای حمید امجدِ عزیز یه سری از کتاب هایی که ازشون چاپ شده رو بهمون (کاپوچینو) هدیه دادن که من فعلا یه دونه رو خوندم. نمایشنامه ای به نام میان اشباح چاپ ۱۳۷۹ انتشارات نیلا. خیلی عالی بود!‌ پیشنهاد می کنم حتما برین بخرین و بخونین. حالا همینطور که کم کم کتاب ها را خوندم در موردشون می نویسم. زائر رو هم نشستم همون اول دوباره خوندم و چون هنوز از دیدنِ نمایش خیلی نگذشته بود واقعا کیف داد. دستتون درد نکنه آقای امجد :)

تئاتر زنی که زیاد می دانست به کارگردانی علیرضا اولیائی رو هم جمعه رفتیم. با اینکه مهدی خیلی مثبت نگفته بود از نمایش و خب ضعف هایی هم در کار بود اما به شخصه خیلی خوشم اومد. با بازی جالب نگار عابدی (به غیر چند تا تپق بدی که زد)، شبنم مقدمی که بازی خیلی خوبی در زائر هم داشت، و بازی خوب علا محسنی در دو نقش، در همراه کردن تماشاگر موفق بود. بعد از مدت ها دیدنِ نمایش های شدیدا تلخ، چه در مضمون، چه قالب و چه زبان،‌ دیدنِ چنین نمایشی لازم بود! مطمئنم با وجود شرائط بسیار سختی که سر راه اجرای هر کدوم از این نمایش ها هست، دوستان تمام تلاششون رو می کنن و این قابل تحسینه. ای کاش کمی مهر تئاتر بیش از این در دل مسئولین می نشست :(

چقدر حرف زدم!! شرمنده. چند روز بود خفه خون گرفته بودم یهو نطقم باز شد! حالا دوباره خداداد میره می نویسه من حقشون رو خوردم :))) تازه بازم کلی کتاب خوندم و فیلم دیدم که باید در موردشون بنویسم اما امشب بهتون رحم می کنم :)

اوه فقط یه چیزی، این گزارش‌ پرستو با عکس های عالی آرش رو دیدین هفتهء پیش در کاپوچینو؟ تو رو خدا فقط برین نظرخواهیش رو بخونین. اینا که می بینین باقیمانده ایه از ده ها نظر وحشتناک که منِ بدبخت باید هر روز می رفتم پاک می کردم! یکی اومده بود به اسم بچه باز نظر میذاشت هر روز و هر دفعه بدتر از دفعهء پیش :( این آدم های مریض کجا هستن و ما هر روز با چند تاشون برخورد داریم؟

می دونین چیه؟ به نظر من سیستمِ کامنتینگ بدترین اتفاقی بود که در دنیای وب ایران افتاد :(



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر