۱۳۸۲ اسفند ۲۰, چهارشنبه

و اين منم، فمینیستی مخفی در آغاز فصلی سرد!

My English weblog

به به آدم هر روز خبر های خوب خوب می شنوه از بچه های ایرونی که کارهای خوب خوب می کنن! مثلا همین برادرِ گلِ خودم که این رو نوشته و کلی خوشحال شدم که قراره از این به بعد تقویم خودمون رو هم داشته باشیم تو ویندوز :) یادمه اون اوایل آشناییمون (یعنی تقریبا دو سال پیش) پیام برام تعریف کرده بود که امید داره یه چنین کاری می کنه. در هر حال خیلی خوشحالم که کار بالاخره نتیجه داد :)

بعد هم که لامپنویس عزیز هم دو ساله شد و تازگیا هر وقت که بهش سر می زنم که مطلب توش تایپ کنم می بینم بهرام یه خورده بهتر و بهتر ترش کرده! کلی گزینه های مختلف بهش اضافه شده و کار کردن باهاش فوق العاه راحت تر شده. دیگه حتی میشه تو همون صفحه save هم کرد!‌ خوبیه این ادیتور و مزیتش به تو فایل ورد نوشتن، تمام دکمه هاییه که کدهای HTML رو وارد نوشته می کنه و کار رو واقعا راحت می کنه. بهرام جان ممنونم از وقتی که میذاری،‌ آقا بی زحمت اون وبلاگت رو هم یه دستی به سر و روش بکش خیلی دلم برای نوشته های بامزه ات تنگ شده :((

اوه تولد علی لطفیِ کوچولوی کاپوچینو هم بوده که در غم از دست دادنِ وبلاگش سوگواره! نمی دونم کارش دستِ کی گیره ولی امیدوارم که دوستان کمکش کنن و وبلاگش رو راه بندازن دوباره :) تولدت مبارک علی جان. امیدوارم همیشه موفق و سالم و خوش باشی :*

یکی از خوانندگانِ جالبی که پینکفلویدیش داشته، خودش هم وبلاگ زده که خب واقعا خودتون باید برین بخونین و من هیچ تعریفِ خاصی نمی تونم ازش بکنم!‌ یعنی خب می دونین چیه؟ ماجرا اینه که اصلا در تعریف نمی گنجه!! فقط بگم که این دوست همیشه غلط های دیکته ای یا محتواییِ من رو در سابجکتِ‌ ایمیل هاش می فرستاد، نه سلامی نه علیکی نه هیچی! منم تو همون سابجکتِ ایمیل جواب می دادم ممنون تصحیح شد یا یه چیزی تو این مایه ها!!! بعداً که ازدواج کردم فکر کنم احساس کردن که دیگه بی خطر شدم و بعضی موقع ها علاوه بر ویرایش مطلب یه جمله ای هم مرقوم می نمودن و بعد هم که کلی به من لطف کردن که دیگه بگذریم! فقط برین بخونین،‌ همین. (به درخواست خودشون لینک برداشته شد.)

یه مطلب هست که پیام بهم نشون داد و دیدم پژمان لینک داده و واقعا حیفه اگه نخونینش! تاکید می کنم حتما بخونینش! اینا از اون چیزاست که من خیلی دوست دارم بنویسم اما خب معلومه که مگه مغز خر خوردم تا موقعی که ایران هستم بنویسم!‌ فکر کنم وقتی برم هم هیچ فرقی نکنه چون به هر حال می خوام بیآم گاهی مامانم اینا رو ببینم و زنده برگردم!! خلاصه که من کشتزارِ محافظه کاری هستم :)))))

حمیدرضا هم چند وقت پیش وبلاگ اسدالله امرایی رو معرفی کرده بود و بعدش هم دوباره بهم گفت برم بخونم، رفتم یه سری بزنم از اول تا آخرش رو زیر و رو کردم!! داستان های کوتاه خیلی خوبی رو در اختیارمون میذاره که واقعا دستش درد نکنه :) اگر داستان کوتاه دوست دارین حتما برین سراغش. اولش طراحی صفحه فوق العاده چشم آزار بود اما الآن عالی شده.

این همسر سابق خورشید خانوم، همون اسی زن ذلیل که به خودش میگه پیل افکن (هه هه) مکالمهء من و خورشید رو استراق سمع کرده و گذاشته تو وبلاگش! فکر کنم می دونسته که من چقدر از کلمهء منحوسِ آبجی بدم میآد (:-&) و اسمم رو گذاشته آبجی هیبت :))))) پیام هم شده طفل معصوم :))) خب البته چون پیام رو نمی شناسه طبیعیه که اینطوری براش اسم بذاره وگرنه والله من تا تمام هیبتم از پسِ یکی برنمیآم تو این دنیا به خدا و اونم پیامه! خدا خوب می دونست چطوری زبونِ درازِِ منو بچینه!!!

اوووه چقدر لینک داشتم بِدَم امروز! تازه هنوز بازم مونده!! نیما یه جملهء بسیار جالبی نوشته که واقعا فقط کسانی که با من کار کرده باشن می تونن بفهمن یعنی چی D:

در پایان هم یه جوک بگم هممون یه کم بخندیم! صنم به من میگه که فمینیست هستم!! یعنی میگه تو خودت حواست نیست ولی فمینیست هستی!!‌ بهم می گه فمینیست مخفی :)))))))))‌ جالب اینجاست که من اینجا خودم رو تیکه پاره کردم که آی وای اینطوری هی اسم جداگونه نذارین و فلان و بیسار دیروز برام sms داده میآی بریم پارک لاله!!!! یعنی این بشر خداست و من پشتکار و مقاومتش رو تحسین می کنم!‌ خوشبختنانه وقت دکتر داشتم وگرنه جداً بعید نبود ورداره منو ببره اونجا، قبلاً گفتم که ید طولایی در بردنِ ‌من به جاهایی داره که هیچ علاقه ای به رفتن بهشون رو ندارم! خلاصه که اگه نمی دونستین بدونین ای ملت که من یک فمینیستِ مخفی هستم D: آره خب!

خسته نباشین، بالاخره تموم شد و شما موفق شدین همش رو بخونین!!! تشویق!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر