۱۳۸۲ مهر ۱۰, پنجشنبه

پيام جونم چند تا لينک

پيام جونم چند تا لينک از مصاحبه Radiohead برام فرستاده بود که عجیب از گوش دادنشون لذت بردم. شاید شما هم اگر از موزیکشون خوشتون میآد دوست داشته باشین گوش کنین. جالبه که اینترنت ذغالیه ایران اجازه لذت بردن از این فایل رو به من داد.
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم

امروز دیگه واقعا احساس می کردم که سر کارم حالت تهوع دارم! نمی دونم چمه به خدا هر کاری می کنم زودی حوصله ام سر میره. همون روز دوم دویدم و رفتم گفتم

- ببینین من دارم میرم آمریکا و خب باید بهتون بگم چون درست نیست یهو بذارم برم پس ...
- ای وای! خب ولی شما این پرونده رو که هستین تا آخرش؟ تا آذر؟ خواهش می کنم! ما رو شما حساب کردیم!

هیچی دیگه منم خفه شدم و این راه حل برای اخراج شدن هم عقیم موند! اما باید برم بهشون حتما بگم که ممکنه این وسطا لازم باشه برم دبی دو سه بار و خلاصه آماده باشین. نمی دونم دقیقا چه جوری توصیف کنم این احساسی که الآن دارم! می دونین چیه؟ یه جورایی بلاتکلیفم، این اولیشه. دوما که خیلی وقتم رو می گیره! اصلا فکرش رو نمی کردم انقدر وقت گیر باشه و حالا اینطوری به هیچ کار دیگه ای نمی رسم و دوباره برگشتم به اون موقعیتی که پارسال از دستش با استعفا دادن از مدیریت در رفتم.

اون موقع هم اصلا نمی رسیدم هیچ کاری بکنم و فقط کار و کار و کار بود. نه می رسیدم برم ورزش نه به کارای که دوست دارم برسم و حالا هم دارم می بینم چطور این کار هم منو می کشونه تو بند و اسیرم می کنه. همین الآنشم کلی از ورزش دور افتادم که هم دوباره چاقم می کنه و هم مریض و ضعیف. اون مدت که پیام ایران بود همش مسافرت بودیم و اصلا ورزش نرفتم و فوری کمر درد وحشتناک گرفتم. بدنم به ورزش عادت داره و با ترکش عکس العمل نشون میده.

البته حالا بینیم رو هم عمل کرده ام و باید موقع ورزش حسابی مواظب باشم ولی از دوشنبه دوباره افتادم به پیاده روی حسابی. از ونک تا محل کارم تو جردن و بالعکس رو پیاده میرم هر وقت هم که باید برم دکتر که الآن زیاد اتفاق میوفته از محل کار تا مطب و بعد به ونک رو پیاده روی می کنم. از هفته دیگه باید حتما برم ورزش. بهشون می گم که سه روز در هفته باید حتما پنج از شرکت برم حالا take it or leave it, well preferably leave it please!!

می دونم کارم درست نیست اما خیلی دلم می خواد بندازنم بیرون چون خودم روم نمیشه استعفا بدم هنوز هیچی نشده. اصلا ماجرا اینجاست که این کار رو یه شاگردم که زن رییس شرکته بهم پیشنهاد کرده و کلی روم حساب می کنن و به عنوان استاد خانومش همش احترام فوق العاده میذاره و حالا طبق معمول گیر کردم :(( اصلا این یعنی چی؟ مثلا اومدیم و ۳ ماه دیگه وقت رفتن من باشه می خوام تا آخرین لحظه برم سر کار و جلسه و کوفت و زهرمار؟؟ کی می خوام کارای رفتنم رو بکنم؟؟ عجب خری هستم من یکی دیگه! باید فکر اینارو قبل از قبول کردن پیشنهاد نهاییشون می کردم اما به خدا فکر نمی کردم انقدر کارش وقتگیر باشه.

مدیر عامل امروز می گفت همه مدیران هفته دیگه روزی ۱۲ ساعت باید شرکت باشن و همینطور پنجشنبه جمعه چون باید کارای اولیه طرح رو تا اون موقع آماده کنیم! خیلی خوبه نه؟ یعنی از نه صبح برم اونجا تا نه شب هفت روز هفته! هی طرح ارائه بده هی از این مخ جلوی کامپیتر کار بکش و ... عجب گهی خوردم!!!!

راستی تاحالا اینو خوندین؟! عجیب جالب می نویسه! راستی از همتون که هی حالم رو می پرسین و بهم کلی لطف دارین ممنونم و اگر نامه هاتون رو با تاخیر جواب میدم ببخشید :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر