۱۳۸۲ مهر ۱۳, یکشنبه

خب یه دختر رو مجسم

خب یه دختر رو مجسم کنین که دو هفته است پتک خورده تو سرش و دماغش رو عمل کرده و هنوز که هنوزه تا یه کمی زیادی ورجه وورجه می کنه خون راه میوفته. مجسم کردین؟ بعد به این فکر کنین که چه بیماریی هست که این دختر به هیچ وجه من الوجوه نباید بهش مبتلا بشه با وضعیتی که داره.

.....

خوب فکر کردین؟ به چه نتیجه ای رسیدین؟ به به باریکلا! دقیقا! سرماخوردگی و متعاقبا عطسه کردن! خب الآن اینجانب اینجا در خدمتتون نشستم با کله ای که احساس می کنم قد اتاقه و دماغی که داره ازش مثل آبشار نیآگارا آب و گاهی خون میآد! از صبح فکر کنم حداقل ۵۰ باری عطسه کردم و هر دفعه خین و خینریزی!

خیلی خوبه نه؟

آخه می دونین چیه تو شرکت ۹ نفر آدمیم و اون هشت تا دودکشان قهاری هستن و به همین مناسبت در روز بارانی و خنکی مثل دیروز لطف کرده بودند و کولر زده بودند که دود ها برن بیرون!! میز من هم درست روبروی کولره! از اونجایی که تازه واردم و برعکس اون چیزی که همه شماها اشتباها فکر می کنین به طرز دردناکی هم خجالتی هستم روم نمیشد بهشون بگم که دارم منجمد میشم!

ولی وقتی دیدم دیگه دندونام بسکه بهم خوردن و انقدر تیک تیک لرزیدم و از سرما موهام به تنم مورمور شد، دارم غش می کنم گفتم:

- دوستان فکر نمی کنین دیگه فصل کولر ممممم تموم شده باشه؟!
همه متفق القول بودن که بله! نمی دونم پس چرا همه خفه خون مرگ گرفته بودن تا اون موقع؟! ولی خب دیگه متاسفانه دیر شده بود و منم که جمعه صبح در ایستگاه پنج توچال کلی همراه عمه پیام بر خود لرزیده بودم امروز کلی مشعوف شدم وقتی دکتر سه تا پنی سیلین ردیف کرد و گفت گوشت هم چرک کرده و سینوزیت ها هم همه ... بقیه اش رو می دونین دیگه. خلاصه که انتی هیستامین داده که خیر سرم عطسه نکنم برای این مماخ بریده اما هه هه کیه که به انتی هیستامین اهمیت بده؟!

جالبش اینجاست که دکتر می گفت استراحت مطلق :)))) فکر کنم شوخی می کرد! امروز صبح رفتم شرکت اونجا یه سری ایمیل و جلسه بوده با گروه creative برای طراحی های اولیه و بعدش رفتم ظفر برای شرکت در جلسه Focus Group برای کار تحقیقاتی که داریم برای این پرونده انجام می دیم و بعدش انقدر حالم بد بود که مدیر عامل گفت تو برو خونه استراحت کن اما لطفا دوباره جلسه داریم ساعت دو حتما بیا!

هیچی اومدم اکباتان و رفتم پهلوی دکترم. دکتر فشارم رو گرفت اول از همه یه سری کامل برام مولتی ویتامین و از این چیزا نوشت و هی نگران نگاهم می کرد! گفتم چنده گفت ممممم گفتم بگین من عادت دارم همیشه فشارم پایینه گفت ۹ روی ۶ ! هیچی دیگه دویدم رفتم آمپولم رو زدم اومدم خونه فقط به اندازه ای که یه کم سوپ بخورم و قرص های انتی هیستامین و استامینفن کدیین با شربت سینه کدیین دار! و بعدش دوباره پاشدم رفتم جلسه، این دفعه تو الهیه!

فکر می کنین در طول جلسه قیافه من چطوری بود؟ واقعا فکر می کنین من کوچکترین ایده ای دارم که تو اون جلسه چی گذشت و اونا چی گفتن و من چی جواب دادم؟ یعنی واقعا فکر می کنین من اصلا یادم میآد کیا تو جلسه بودن؟!! فقط یادمه که یه جا تو اتوبان داشتم برمیگشتم شدیدا یاد خورشید افتادم که فکر کنم یه ماه و خورده ای میشه ندیدمش!

می دونین چرا؟ چونکه جیش داشتم شدیدا!!!! آخه یه قسمت عمدهء دوستی من و خورشید تخصص داره به مواقعی که اون به تناوب ۵ بار در دقیقه در راه مدرسه، توی مدرسه، در راه برگشت از مدرسه، در راه دانشگاه و ... هی تو گوش من گفته:

- جیش دارم.
- گشنمه.
- جیش دارم.
- گشنمه!
- ...

خب منم به همین خاطر تو راه شدیدا یادش کردم :) اما خب چه فایده که دیگه خورشید از دست رفت ؛) ... چه جالب تا این جمله رو تایپ کردم خورشید زنگ زد! به این می گن تله پاتی نوشتاری! الآنم که در خدمتتون هستم کلی حالم خوبه و ملالی نیست جز دوری پیام، مماخ دردناک و خونناک(!) و تب و سوختن چشمان و عدم رضایت شغلی به قول همسر گرامی :) انشالله که همیشه همه همینطوری خوش و بی دغدغه باشند!

شب خوش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر