همهء کسانی که من رو ميشناسن و از نزديک ديدنم می دونن که از عکس خيلی بدم ميآد. همیشه دوربین دست منه تو جمع ها که خودم تو عکس ها نباشم. در نتیجه عکس از من اصلا تو هیچ خونه ای پیدا نمیشه. البته به غیر احسان جان که یه مدت دوربین خرمگس جان رو دچار ساییدگی کرد بسکه ناغافل چپ و راست ازم عکس گرفت! فکر کنم داشت سعی می کرد کم کم عادتم بده!
بیچاره مادربزرگم بسکه گفت، رو این میز تو خونهء ما عکس همهء بچه ها و نوه ها نتیجه ها و نبیره ها و فک و فامیل هست به غیر از شیده، و هیچ توفیری نکرد دیگه ناامید شده و عکس یه سالگی منو گذاشته اون وسط که مجموعه کامل بشه!
اینکه چرا از عکس بدم میآد رو خودم هم دقیقا نمی دونم ولی می دونم که از دیدن عکس های خودم همیشه حالت تهوع بهم دست می داده! بیچاره خورشید همیشه تو تولدهاش هی دوست داشت با منم به عنوان دوست صمیمیش عکس بگیره ولی خب در اون مواقع که همه داشتن از سر و کول هم بالا می رفتن که برن عکس بندازن می رفتم تو هزار تا سوراخ خودم رو قایم می کردم که کسی بهم گیر نده. یعنی همیشه همینطور بوده تا دست یکی دوربین می بینم یهو رم می کنم و می رم یه جا گم و گور میشم تا فیلم یارو تموم بشه بعد دوباره سر و کله ام پیدا میشه :)
گاهی دیگه با قهر و جنگ و دعوا و تهدید مجبورم کردن بشینم (یا بایستم) و یه عکس بندازم و تو اینجور عکس ها هم قیافه ام یه جوری میوفته که انگار با پتک زدن تو سرم و چند تا لگد زدن تو دهنم بسکه از سر و روم انزجار از اون دستگاه لعنتی که قراره خاطره ها و لحظات رو ثبت کنه میباره! می دونم دیگه الآن دارین با خودتون می گین نه بابا این دختره خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم حالش بده اما خب این حقیقتیه و دست خودم نیست اما از عکس متنفرم!
یه بار یادم نمیآد کی بود که انقدر اصرار و التماس و بحث کرد و من کوتاه نیومدم عصبانی شد و گفت:
- چیه می ترسی چاق بیوفتی تو عکسا؟!! خب دیگه همینه که هست چرا اعصاب همه رو خورد می کنی!؟؟؟؟
البته ایشون این جمله رو داشتن با داد و هوار در حالی که دوربین رو تو هوا تکون می دادن ادا می کردن! پس از اینکه جملات روانشناختی ایشون به پایان رسید همینطوری یه کم نگاهش کردم و دیدم جوابی براش ندارم! چون خب هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم که واقعا چرا دوست ندارم عکس بندازم و هیچ وقت هم این به ذهنم خطور نکرده بود که علتش ممکنه چاقیم باشه! بعدش یه کم خودم رو نگاه کردم دیدم خب اون موقع ها که خیلی چاق نبودم شاید راحت تر جلوی دوربین می ایستادم گرچه بازم همچین از لذتی که بقیه آدم ها آشکارا از عکس گرفتن می برن خبری نبود.
یه نکتهء خیلی جالب هم این وسط اینه که معمولا تو مهمونیا و عروسیا که فیلم برداری و این حرفا هست تو نصف بیشتر فیلم منه بدبخت هستم، در حال نشستن، ایستادن، دست زدن، عین منگول ها مات نکاه کردن، لمبوندن، در راه رفتن به دستشویی، در حال سرفه کردن، در حال رقصیدن...! یعنی بعضی موقع ها دیگه احساس می کنم یارو داشته دوربین به دست دنبالم می کرده! نمی دونم والله ولی اون تشر (آهان یادم اومد عموی بابام بود که از امریکا اومده بود و اصرار داشت از همه عکس بگیره و ببره) عموم هم خیلی موثر واقع نشد و بعدش لاغرتر شدم و بعدش با دوستانی آشنا شدم که عکاس های خوبی هستن و بعدش هم نوبت عروسیم با پیام شد!!!
خب همونطور که همگی واقفید همه متوقع هستن که از اینجور مراسم و از عروس و داماد به مقادیر معتنابهی عکس ببینن و الآن هم که گفتم که بنده از دیده شدن خودم تو عکس مور مورم میشه! این دو تا رو که کنار هم می ذاریم نتیجهء خیلی خوبی به دست نمیآد، نه؟ اوووووووووووووووه و در ضمن پیام از عکس گرفتن و عکاسی خیـــــــــــــلی خوشش میآد (از این تفاهم لذت ببرین!) خلاصه که دیدم بهترین راه اینه که بگم اقلا یکی که عکاسیش رو قبول دارم و تنها کسیه که تو عکساش من شبیه مادر فولاد زره نمی افتم بیآد که بعدا که عکس های این شب به یاد ماندنی رو دیدم پس نیوفتم!
همین اتفاق هم افتاد اما خب چیزی که من بهش فکر نکرده بودم این بود که تو این دور و زمونه همهء موجودات زنده روی زمین یک دوربین دیجیتال دارن! (به غیر از من، فکر کنم!) اون شب برای من شب بسیار به یاد موندنی و جالبی بود! هر حرکتی که من و پیام می کردیم توسط حداقل ۶ تا دوربین که من فعلا ازشون خبردار شدم ضبط و ثبت میشد!
نه جدا، واقعا، انصافا، شما رو به خدا هیچ کدوم شماها که انقدر از عکس گرفتن و دیدن خوشتون میآد ۶ تا عکاس تو عروسیاتون داشتین؟؟؟؟ نور فلاش ها بود که در فضا منتشر میشد یکی پس از دیگری و نمی دونم چی بود که مانع از جیغ زدن من اون وسط میشد! بگذریم! اون شب تموم شد و تازه چند شب بعدش که موهام رو کوتاه کرده بودم رفتیم آتلیه پهلوی آرش جان و کلی هم اونجا عکس گرفتیم!!!! و حالا مجموعه ای از این عکس های زیبا در اقصی نقاط جهان دیده شده و من دارم نهایت سعی ام رو می کنم که به این موضوع زیاد فکر نکنم!
واقعا که راست گفتن از هر چی بدت بیآد آخرش بدجوری سرت میآد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر