۱۳۸۲ مهر ۲۹, سه‌شنبه

امروز بعد از مدت ها

امروز بعد از مدت ها نشستم جلوی تلويزيون (گرچه دلم مثل سير و سرکه برای کارای عقب مونده ام می جوشيد!) و خوشحالم که تحمل کردم و نشستم! برنامهء چهره های ماندگار بود که البته در جای خودش بعضی جاهاش واقعا غیر قابل تحمله، مثلا وقت هایی که به آخوند ها جایزه میدن! آره خب منم اگه بودم به اینا به عنوان چهره های ماندگار جایزه می دادم که هیچ مجسمه شون رو هم علم می کردم وسط میدون های شهر ، البته اگه تا به حال نکرده باشن!

توجه کردین تازگی ها اینجا یه کم بوی قورمه سبزی میآد؟! فکر کنم باید برم حموم حسابی چند دستی سرم رو بشورم چونکه ما که اینکاره نیستیم شانس هم نداریم میآن می برنمون ناکجاآباد عین این بیچاره هایی که از خرداد و تیر امسال گرفتن و هنوزم خانواده هاشون نمی دونن کجا هستن! استغفرالله! این تن من چرا انقدر می خاره؟!! جدا باید برم حموم!

خلاصه می گفتم خوشحال شدم که طاقت آوردم قیافه منحوس علی لاریجانی رو، چون بعدش استاد جلیل شهناز رو با نوه اش فریاد دیبا (عجب اسم جالب انگیزناکی!) آوردن که ازشون تقدیر بشه. قبلش فرهنگ شریف نوازندگی کرد و من یه کم ایستاده نگاه کردم و از اینکه به جای نشون دادن اینا و ساز زدنشون داشت یه ربع کله آخونده و علی لاریجانی و گل و بوته و آبشار و کوفت و زهرمار نشون می داد شاکی شدم و در رفتم! بعدش دوباره از اتاق اومدم که برم چایی بریزم که مامانم گفت تو که رفتی ساز هاشون هم نشون داد!!

نگاه کن تو رو به خدا که کارمون به کجا کشیده که نشون دادن یه تنبک و ستار برامون به منزلهء رحمت الهی و اتفاقی میمونه! خلاصه این استاد شهناز الآن پارکینسون گرفتن :( ازشون درخواست کرده بودن که ساز بزنن اما گفته بودن که نمی تونن ولی بعدش که یه سری آدم ها رو اونجا دیده بودن و صفای مجلس رو دیده بودن پسرشون رو فرستاده بودن که بره از خونه تارشون رو بیآره. پدربزرگ تار می زد و نوه تنبک. دستاشون می لرزید، خیلی هم می لرزید. اولاش به سختی می نواختن اما بعدش کم کم با مکث های کوتاهی قطعه رو تموم کردن و منم که تازگی ها یه ذره زیادی احساساتی شدم های های جلوی تلویزیون گریه می کردم!!

یاد بچگی هام افتادم که چقدر آهنگ های اینطوری گوش می دادم و هنوز PinkRadioFloydheadish نشده بودم! البته الآنم اصلا از این راهی که طی کردم پشیمون نیستم و معتقدم کسی که خود موسیقی رو واقعا دوست داشته باشه هیچوقت خودش رو محدود به یک سبک نخواهد کرد. میشه هم از تار زدن جلیل شهناز انقدر به شوق بیآی که اشک بریزی هم از شنیدن آهنگ The great gig in the sky، می تونی تمام آهنگ های کریس دی برگ رو حفظ باشی و موقع دیدن شو I'm a rabbit in your headline هم دیوانه بشی! می تونی با شهرام ناظری هم همراه بشی همونطوری که با شجریان از کودکیت خو گرفته بودی. هایده هیچوقت ارزشش رو از دست نمی ده ولی خب PJ Harvey و Bjork هم فراموش نمیشن!!

ای کاش به غیر از تنها برنامه ای که من از تلویزیون می بینم یعنی کاروان شعر و موسیقی یه چند تا برنامه درست حسابی دیگه هم درست کنن که آدم رغبت کنه بشینه یه دقیقه بغل دست خانواده و مثل من که هر چی سعی می کنم نمی تونم و آخرش آشفته در میرم تو اتاق نشه! این سریال های اینا به جای پیشرفت هی دارن به طرز فجاعت باری پسرفت می کنن و دیگه واقعا گندش رو درآوردن! یکی به من بگه این پولی که داره اینطوری تو اون سازمان حروم مسافر هند و چه می دونم بقیه این مزخرفات میشه که دارن ذهن مردم رو مثل افلیج های ماقبل تاریخ می کنن از کجا میآد! به خدا اگر یه قرون از مالیات هایی که من بدبخت معلم از پول حنجره ام و بالا پایین پریدنام سر کلاس دادم به اینا صرف چنین کار هایی میشه من که حلال نمی دونمش! اگر اینا البته اصلا این حرفا حالیشون بشه!

اه بگذریم! فقط از فرط هیجان استاد شهناز اومدم وبلاگ بنویسم که تبدیل به اعلامیه دفاع از حقوق بشر علیه صدا و سیمای قزمیت شد! امیدوارم آدم هایی مثل آقای جلیل شهناز بیشتر و بیشتر بشن. آمین. راستی کسی می دونه این شعر از کیه؟

شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک خطاکار دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندمش افسانه شیرین و خوابش کردم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر