۱۳۸۲ مهر ۱۸, جمعه

يه دوستی ایمیل داده بود

يه دوستی ایمیل داده بود یا آفلاین گذاشته بود که مثل اینکه اون موقع که سر کار می رفتی بیشتر وقت داشتی وبلاگ بنویسی! آره واقعا هم همینطوره! چون وقتی تو خونه هستم همیشه یکی هست که باید برم ببینم یا یه کاری هست که باید برم انجام بدم یا یه جلسه ای هست که دیگه حتما باید برم یا یه فیلمی هست که روز آخری حتما باید ببینم و تا میآم به خودم بجنبم پنجشنبه است و باید دو تا مطلب بنویسم و مجله رو با پرستو راست و ریس کنیم و ... خلاصه وقتی میرم سر کار بار توقعات کمتر میشه و منم با اینکه خسته می رسم خونه اما دیگه خونه ام!

الآن یه عالمه کار عقب افتاده دارم که باید انجامشون بدم و نمی دونم وقتش رو از کجا بیآرم! یه عالمه تلفنه که باید بزنم و وااااااااااااااای سرگیجه می گیرم گاهی! نمی دونم چرا اینطوریه اما هست همیشه بوده و فکر کنم با توجه به شخصیت من همیشه خواهد بود. تازه از شرکت زنگ زدن که شنبه یه جلسه هست که حتما باید بیآین چون همه اطلاعات دست شماست، یعنی دست که نه تو مخ بنده است!

خیلی دلم برای این مملکت می سوزه که حتی گاهی که قدم برداشته میشه که یه کار خوب و مثبت توش انجام بشه و از راه های درست هم وارد میشن اوایلش رو، چطوری بعدش با بوروکراسی و کثافتکاری های بین خودشون به همه چیز گند می زنن به طوری که هیچ کدوم از اون هزینه هایی که کردن حالا به دردشون نمی خوره. واقعا این مدیران دفتر های مختلف وزارت خونه ها باید حتما برن یه کلاس توجیهی بشینن ببینن بالاخره می خوان کار برای مردم انجام بدن یا نه!

باید سعی کنم مثل همیشه خودم رو تا جایی که می تونم از همه اینا دور نگه دارم. نه دلم می خواد بدونم چه خبره نه بشنوم! از اون روزی که اون روزنامه ها همه با هم اول سال بسته شدن دیگه روزنامه دستم نگرفتم و با خودم عهد کردم که تا موقعی که یه قدم درست در باز کردن اون روزنامه ها برداشته نشده دیگه هم روزنامه نخونم و نخوندم تا امروز. پس منی که روزی ۵ تا روزنامه رو ورق به ورق می خوندم از دنیا بی خبرم مگه اینکه دوستان بهم خبر ها رو داده باشن که بیشتر موقع ها فقط باعث اعصاب خوردکنی بیشتر میشه.

مثلا این افسانه نوروزی. واقعا نمی دونم این آدم هایی که با این شدت و حدت دارن ازش دفاع می کنن و مطمئنم که نیت خیری دارن از کجا می دونن که این خانوم چه کرده! والله تا اونجایی که من بالاخره روزه شکستم و رفتم این سایتهای خبری رو خوندم موضوع خیلی بغرنجه و اصلا نمیشه راحت نتیجه گیری کرد که این خانوم بی گناهه. البته رفتم و اون دادخواست رو امضا کردم و لینکش رو هم به همهء کسانی که میشناختم فرستادم ولی فقط به این خاطر که با نفس کشتن انسان توسط انسان دیگر حالا به هر بهانه ای چه به نام قتل، انتقام یا اعدام مخالفم و معتقدم ما حق نداریم جان همدیگرو بگیریم.

باز هم تکرار می کنم که واقعا نمی دونم این وسط اینا چکارا کردن و چه ماجراهایی بوده و معتقدم هیچوقت کل واقعیت رو نخواهد شد، فقط حرف من اینه که سیاست و جون انسان ها رو با هم نباید قاطی کرد و زود هم نباید صرفا بر طبق احساسات انسان دوستانه کسی رو تبرئه کرد. خواهش می کنم نیآین فحش بدین که آره این زن رو دارن می کشن و تو اینجا دم از احساسات و منطق می زنی. تکرار می کنم که با هر نوع کشتنی مخالفم و می دونم که اگر جای این خانوم هم بودم به جای کشتن اون آقا با ۳۵ (!) ضربه چاقو خودم رو می کشتم. حالا خب اینم منم دیگه، لابد خرم!

شما هم اگر معتقدید که کشتن انسان ها دیگه بسه برین و امضا کنین اما بازم می گم انقدر داد و بیداد نکنیم که یک بیگناه داره به پای دار میره، یا شایدم باید تو این دوره زمونه از این کارا بکنیم تا بتونیم جون یه آدم رو نجات بدیم! نمی دونم به خدا انقدر اینا بازی درمیآرن که دیگه آدم به دست خودش هم اطمینان نداره!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر